⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕71✿
════════════════
ارلین بود و باز عین کنه به آن دوچسبید و ول کن
نبود!!کمی که گذشت بادیدن کسی از دور،تشخیص
داد که سورن است!نزدیک که شد دستش را تکان داد و آرام پچ زد:
سورن- سلام ساتیاخوبی
ساتیا- مرسی توخوبی سورن
فقط ازاو سلام کرد!این عالی بود که اورا از بقیه
جدامیدید!!کمی بعد آدین برگشت و باهمان نگاه
های هیزش به آن دوزل زده بود که یکهو پایش
پیچ خورد و کم مانده بود زمین بخورد و همین
باعث شد دودختر بزنند زیرخنده!والریا که رفت،
ساتیاهم به داخل برگشت…فردا باز مدرسه رفت و
زنگ تفریح بازهم بحث بامانیا شروع شد!درمیان
صحبت هایشان سارن خوراکی دردستش را به مانیا تعارف کرد…
-مانیا بگیرش دیگه ناسلامتی فامیلین
مانیا- میشیم!
سارن- ازکجا معلوم شاید شدیم،اصلا شاید…هیچی ولش کن بای
زنگ داخل که به صدا درآمد به طبقه دوم رفتند و
مانند همیشه،مانیا کتابی دردست داشت و درحال قدم زدن بود…
سارن- ایییی دلم میخواد کتابو بقاپم و برم!وایسا…چرا اینکارو نکنیم؟
ساتیا- پایهام!
به سمتش رفتند و یکهو سارن کتاب را قاپید و دوید و مانیا دنبالش راه افتاد…
مانیا- سارن چرا اینجوری میکنی انگارسورنی!
این راکه گفت،سارن ایستاد و زدزیرخنده و ساتیا پخش زمین شد…فردانیز زنگ اول را با نسا و کیارا
درکلاس تنهابودند،تولد کیارا بود!زنگ تفریح باز باسارن درحال صحبت بود که مانیا جلوآمد:
مانیا- سلام خوبی سارن!
سارن- ممنون توچطوری
ساتیا- خوبی مانیا
مانیا- مرسی توخوبی ساتیا…وای هردفعه تورو یادم میره
سارن- چطورممکنه ساتیارو یادت بره!!
مانیا- نه نه اصلا منظورم این بود که یادم میره سلامش کنم وگرنه عمرا ساتیارو یادم نمیره
ساتیا- پس چی من آدم مهمیم
سارن- دقیقا ناسلامتی قراره عروس داییت بشه!!!
════════════════
♡بـہ قـلـمـ :آیـلے♡
(حمایت؟!🥺❤️🩹)
خداقوت عزیزم😍💛 قلمت پایا
مرسیییی🥰❤️
خسته نباشی آیلیییییی جونم 😍
سلامت باشی عشقمممم🥲❤️