⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕72✿
════════════════
مانیا- اون که صددرصد
ساتیا- چه غلطی کردییییی!؟؟
مانیا- نه نه اشکال نداره فقط مهم اینه کوچیکه یا بزرگه؟
ساتیا- بزرگه رو کلا حذف کن!
مانیا- نفهمیدم،نمیدونم نمیتونم شمادوتارو درکتون کنم!
سارن- چطور؟
مانیا- الان من گیج شدم نمیدونم توخوشت از سورن میاد یا ساتیا
ساتیا- معلومه دیگه من!مال سارن یکی دیگست
سارن- ساتیا گو*ه نخور!
ساتیا- تومنو لومیدی منم لومیدم!
سارن- بخدا بگی جر*ت میدم
مانیا- توروخدا کیه؟داداش آدینم؟
سارن- نه!خاک توسرت ساتیا
مانیا- پس کی؟
سارن- هیشکی،فامیل شمانیست
ساتیا- فامیل خودشونه
سارن- ساتیا توروخدا هییسس بدترش نکن لطفا،
یکیه فقط بعضی وقتا تو خیابون میبینمش همین!حتی اسمشم نمیدونم!
مانیا- خب،ساتیا ولی تو مال کوچیکه بشی باید کلا
درخدمت داداش آدینم باشی!چون اون داداش
بزرگهست و توعروس کوچیکه!بنظرم صرف نظر کن و داداش آدینمو انتخاب کن!
جوری حرف میزد انگار که میخواهد لباس بخرد،این
حرف ها معنی نداشت!ساتیا به سورن علاقه داشت نه آدین!!
ساتیا- گفتم که،اونو کلا حذف کن
مانیا- هرچند…زن سورنم که بشی داداش آدینم
نظرتو عوض میکنه مطمئن باش!و برمیگردی پیش اون!
دخترک که این راشنید ماتش برد،چرا بزور
میخواستند آدین را به او بچسپانند؟!یعنی آدین
آنقدر پست بود که حتی به زن برادرکوچکش هم رحم نکند؟!!نه!
مانیا خودش هم نمیدانست دارد چه میگوید!
مانیا- وای من برم معلم الان میاد،یادم نبود امتحان داریم وگرنه انقدر باهاتون نمیخندیدم!
ساتیا- همیشه بعد خنده بدبختی میاد سراغت!
مانیا- واقعا؟!
ساتیا- اره یجورایی به این اعتقاد پیداکردم!
مانیا- راستی ساتیا نگفتم داییم یه طوطی پیداکرده
بود،سورن گذاشته بودش روشونش عکس گرفت
ازش خیلی نازشده،یادم بنداز بعدا نشونت بدم!
ساتیا- اوهوم
مانیا- وای اومد من برم بچه ها
دخترکه رفت،ساتیا ماند و اعصاب خرابش!…
════════════════
♡بـہ قـلـمـ :آیـلے♡
سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه
خواستم بگم ک من واقعا شرایط سختی دارم درس و کنکور ی طرف،فشارایی ک ازطرف خانوادم بهم واردمیشه ی طرف و اینکه بیشتر اوقات گوشی دستم نیست و خب بازم رمانم رو دارم مینویسم و خودمم میدونم ک هنوز نقص هایی داره و قلمم هنوز زیاد اوکی نیس ولی چون زندگی واقعی خودم رودارم مینویسم و تغییری توش ایجاد نکردم یکم برام سختتر میشه و بااین حال بازم ویو رمان کمه و کامنتام ک دیگ کمتر🙃💔انتظارزیادی ندارم فقط ممنون میشم یکم حمایتم کنین ک امیدی برای نوشتن ادامه رمانم داشته باشم🥲
طفلی ساتیا
مانیا خوب اعصابشو مخدوش کردا😂خواهرشوهر خوبی میشه🤣
دقیقاااا اصن گیردادن ب آدین همه😂قشنگ جای خواهرشوهرو پرمیکنه براش🤣
مرسی ک خوندی نرگس بانو🙃❤️
ای کاش بعد کنکور میذاشتی به قول لیلا با فراق بااااز مینوشتی🥲
میترسم بعد کنکورم بخاطر دانشگاه نتونم بذارم🤦🏻♀️
میدونم کاملا درکت میکنم فشار خانوادگی خیلی سخته سعی کن هر هفته یه پارت کنی که اذیتم نشی از کلاسای یهویی استاد مرادی هم استفاده کن قلمت اوکی میشه😂
خیلییی
مرسیییی حتمااا😂❤️🫂
بازدید و کامنت ولش کن من بعد یک روز بازدیدم هنوز صده🤣
ببین بازدید بالا بره به یه چیزایی بستگی داره
مثلا یکی پارت گذاری منظمه یکی حمایت نویسنده از دیگر نویسنده و اینکه الان سایت خلوته غصه نخور درست میشه
خیلیا رفتن از سایت🙂
اره خب ولی باتوجه ب شرایطم اصلا نمیتونم پارت گذاری منظمی داشته باشم
اما باز تلاشم رو میکنم🙃و تاجایی ک میتونم بقیه نویسنده ها روهم حمایت میکنم
اهوم نسبت ب قبلنا خیلی خلوت شده🥺
بازم مرسییی🥲😂💕
هرکَسی که قلم دست میگیره نویسندهست، نه عجله کن نه مضطرب باش، راحت تو یه جای خلوت روزی یک ساعت بنویس واسه خودت بعد دیگه اصلاً به رمان و این چیزها فکر نون بذار ذهنت باز شه، از اشتباه کردن نترس چون برای موفق شدن باید از دل همین خطاها بیرون بیای وگرنه به هیچ وجه نمی تونی یه نویسنده خوب بشی، من رو ببین، هنوز که تازه کارم اما کار اول و دومم الان که نگاه میندازم سمِ خالص بود😂 اما به قول یه دوستی هیچوقت کارت رو بیارزش جلوه نده چون من در اون موقع بهترین خودم بودم، توام همینطور الانت از دیروزت بهتره و مسلما با تلاش و مطالعه بهتر از اینم میشی قرار بر خودنمایی و رقابت نیست تو کار خودت رو انجام بده💓
قلمت مانا😍
درسته مرسیییی همین کارومیکنم🙃🫂
ممنون ک خوندین🥰❤️
موفق باشی عزیزم
ممنون ک خوندی عزیزم🙂❤️
الهییی ساتیاا
خسته نباشیدددد❤
🥹🥹🥹
سلامت باشیییی🙃❤️