رمان آیدا
-
رمان آیدا پارت 40
یک هفته ای از عروسی خواهرش و دیدارش با سام میگذشت. سام صبح پیام داده بود که شب ساعت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا پارت 39
آفتاب غروب کرده بود و تنها مهمان های نزدیک رسیده بودند. جلوی آینه نگاهی به تیپش انداخت و لبخندی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا پارت 38
چند روزی از عید میگذشت بعد از آن پیام دیگر خبری از سام نشده بود. گرچه نبودنش دلتنگی هایش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا پارت 37
کلافه پارچ را از روی میز برداشت و آب ریخت. لیوان را به سمتش گرفت و آرام لب زد: …
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا پارت 36
پدرش با چشم های کنجکاو خیره اش بود اخر فکر نمیکرد کارش به همان زودی ها تمام شود سعی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا پارت 35
تابش نور خورشید باعث شد از خواب عمیقش دل بکند. پتو را کنار زد و روی تخت نشست لحظاتی طول…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا پارت 34
بیشتر از آن چیزی که فکر میکرد دلتنگ بود. دلتنگ پدر و مادرش دلتنگ خواهر و خانه اشان. همین که…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا پارت 33
……… چیزی برای آماده کردن نداشت تنها لباس هایش را پوشید و آرام از اتاق خارج شد سام در سالن…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا پارت 32
کنارش آرام قدم میزد و سرش پایین بود. حرف هایش هزاران بار در سرش تداعی میشد! برمیگشت ولی بدون…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیدا پارت 31
بدون آنکه وارد اتاق شود به گفته ی دکتر به آشپزخانه برگشت. تمام چیز هایی که لازم بود را تند…
بیشتر بخوانید »