رمان امیدی برای زندگی
-
امیدی برای زندگی پارت هفتاد وچهارم
خواست به او بتوپد ولی کوروش اجازه نداد و زود تر لب زد: _خب حالا بیا پاچهی همو نگیریم نظرت…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هفتاد وسوم
رعد و برق طنین انداخت و اولین قطره باران از آسمان ابری پایین چکید. ماهرخ افسار پاره کرد و سهیل…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هفتادودوم
چهره اش سرخ بود و اخمی بر پیشانی داشت. قفسه سینه او با هر بار نفس کشیدن بالا و پایین…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هفتاد و یکم
به شاهرخ که نزدیک بود چشم هایش از حدقه بیرون بزنند نگاه کرد. _شاهرخ من سنگ دل….من روانی….من دیوونه باشه…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هفتاد
ماشین را روبه روی سوله پارک کرد. نگاهی به اسلحه روی داشبورد انداخت….در فکر فرو رفت. اسلحه هم باید با…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت شصت ونهم
: از تالار بیرون آمد و وحشت زده به دنبال شهرام چشم چرخاند. فریاد زد: _شهرام؟! صدایی از پشت سرش…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت شصت وهشتم
سهیل صدری که تا آن موقع آرام و خونسرد دیده بودند و کجا و این سهیل صدر عصبی و کینه…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت شصت وهفتم
: ابرو های ماهرخ بالا پریدند و سارا مشتاق کمی به جلو خم شد. _وای آره ماهی فکر خوبیه….بالاخره این…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت شصت وششم
از حرکت او چشم هایش گشاد شدند اما خودش را جمع کرده و سعی کرد بی تفاوت باشد. _نه ندارم…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت شصت و پنجم
سوار ماشینش شد و راه افتاد؛ در مسیرش شماره ای را گرفت. _الو؟ ….. _سلام آمادست؟ ….. _باشه تا ۱۵…
بیشتر بخوانید »