رمان در پرتویِ چشمانت
-
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۲۲
*روز کنکور * بلاخره روز کنکور رسیده بود و باید تمام تلاش این ماه هایش را به یکباره ارائه میداد…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۲۱
از حرف های ریحانه چیزهایی دستگیرش شد و توانست آیدی سارا را پیدا کند باید یه ارتباطی با سارا می…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۲۰
….: موهای نم دارش را با کش بست و حوله خیسش را روی در آویزان کرد تا خشک شود پشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۹
بهترین فرصت بود اما کمی زود بود برای بلند شدن دور بعدی به علی و هستی افتاد هستی _ جرات…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت 18
همانطور که سرش روی شانه عاطفه بود به خواب رفته بود نمیدانست چقدر گذشت که با صدا و تکان های…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۷
آن شب را با هر مصیبتی بود گذراند هر ده دقیقه صدای خنده کسرا و آرمان از اتاق آرمان می…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۶
صبح فردایش تا چشم باز کرد قیافه آرمان را دید سریع بلند شد که سرش با سر آرمان اصابت کرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۵
با شنیدن اسمش از زبان مادر بیدار شد چشمانش را با دستانش مالید _ ساعت چنده ؟ مامان _ هفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۱۴
بلاخره آتش بس اعلام شد و آرامش به خانه برگشت سفره را پهن کردند و چیدند آنقدر مادر غذا و…آماده…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۱۳
مادر از زمان آمدنشان علاوه بر قیمه ای که درست کرده بود زنگ زد از رستوران کباب و جوجه بیاورند…
بیشتر بخوانید »