رمان عطر تلخ
-
رمان *عطر تلخ* پارت ۱۴ (پایان فصل اول)
تقریبا ۲ ،۳ ساعتی میشد که رسیدیم هتلی که لاریسا واسمون ترتیب داده بود فوق العاده بود البته برای من،…
بیشتر بخوانید » -
رمان *عطر تلخ* پارت 13
+الوووو سلام الیکا خوبی /سلام ممنونم عزیزم تو چطوری +هیییی راستش زیاد روبهراه نیستم /چطور مگه +هاکان امشب میاد ایران…
بیشتر بخوانید » -
رمان *عطر تلخ* پارت ۱۲
یکم وسایلمو مرتب کردم و تو پختن شام به مامان کمک کردم +مامان هاکان واسه چی میخواد بیاد؟! ●خب مادر…
بیشتر بخوانید » -
رمان *عطر تلخ* پارت ۱۱
رمان عطر تلخ پارت ۱۱ مامان : ●کیه؟! +منم مامان صحرا ●سلام دورت بگردم خوبی کاشکی قبل اومدن میگفتی برات…
بیشتر بخوانید » -
رمان *عطر تلخ* پارت ۱۰
آرمان : سریع رفتم داروخانه شبانه روزی یه سرم و یه سری آمپول و قرص گرفتم و اومدم خونه صحرا…
بیشتر بخوانید » -
رمان *عطر تلخ* پارت 9
سوار ماشین شدیم و به سمت ویلاشون حرکت کردیم _پس پزشکی +اوهوم _از اولم بهت نمیومد که عکاس باشی +که…
بیشتر بخوانید » -
رمان *عطر تلخ* پارت ۸
مادر باردار بود و به شدت خون ریزی داشت با سایز شکمش فکنم حدودا ۸ ماهی داشت اگه بچه رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان *عطر تلخ* پارت ۷
ساعت حدودای ۲ بود ارمان از صبح زود رفته بود دنبال کاراش هنوز نیومده بود منم رفتم یکم خوردنی از…
بیشتر بخوانید » -
رمان *عطر تلخ* پارت ۶
بعد سلام و تبریک گفتن به سمت یکی از میزا رفتیم دو سه تا دختر اومدن از سر…
بیشتر بخوانید » -
رمان *عطر تلخ* پارت ۵
امشب عروسی ارش بود افسون و مهتا از صبح زود رفته بودن ارایشگاه و سر میز صبحونه حاضر نبودن و…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2