رمان در پرتویِ چشمانت
-
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۷۲
خسته از دانشگاه به سمت خانه می رود. وسط گیر و گرفتاری های خودش، معضل سپهر و عاطفه از کجا…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۷۱
ساعت شش صبح بود که پدرش پایش را در یک کفش کرد که برویم! – بابا نمیشه هنوز دکترت اجازه…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۷۰
انگار در دلش عروسی بود که انقدر خوشحال بنظر می رسید! بلاخره توانسته بود سروری مزدور را ضایع کند. با…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۶۹
با توقف ماشین، پیاده می شوند و ارمیا به زور دانیال را از فرمون جدا می کند. در حینی که…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۶۸
آرش با سرتکان دادن ریزی می گوید: – بله خودمم وارد خانه که شد،تازه آرش خبر داد که مادرش پنج…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۶۷
قاچاق ارز و کلاهبرداری و …برای پوریا زند! پسرعمه اش، همان عزیز دردانه مادربزرگ حالا به تبهکار تبدیل شده بود.…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۶۶
با رسیدن به در خانه، دانیال را از آغوش علی جدا می کند. دانیال با دست کوچکش غصه دار بای…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۶۵
با قدم های سریع خودش را به در خانه خاله رساند. پاهایش تیر می کشید. دانیال را در بغلش کمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۶۴
آتوسا : ارمیا پس کاوشی در باکس کودک، می پرسد: – حالا چرا دوتا صورتی؟ این سوالی بود که باید…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۶۳
همینکه به پایین رسید چشمانش گرد شد! رهام خیلی عادی میان جمعیت راه می رفت. با دیدن او لبخندی زد…
بیشتر بخوانید »