رمان مائده…عروس خونبس
-
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۵
چرا در خانه باز بود!؟ صدای گریه از خانه می آمد!!! سریع وارد خانه شد…همه جا پارچه ی سیاه زده…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۴
با دستانش اشک های صورتش را پاک میکند _دراز بکش مائده جان استراحت کن فقط سرش راتکان میدهد…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴۱
_حیف تازه بچه بدنیا اومده تعجبی نگاهش میکند که لبخند بدجنسانه اش را میبیند! تازه منظورش را فهمید…. لبانش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴٠
_هوم…قشنگه! _ببینش چقدر ناز خوابیده! قربونت بشم الهی تا خواست حرفی بزند صدای تقه در به گوششان رسید کلافه پوفی…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۹
با نگرانی مادر را نگاه میکند _مامان….خوبه حالش؟ از قیافه اش خنده ای میکند و میگوید _نگران نباش قربونت برم…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۸
_بندری برقص برام! _الله اکبر _عه برقص دیگه _وسطه کوچه زن؟ _اوهوم _زشته …نه بریم خونه _رفتیم خونه میرقصی برام؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۷
لبخند میزند _ولی تا اخر عمر هم نمیتونیم اینجا باشیم! _میدونم…ولی خوب نیست سره خانوادت داد بزنی و باهاشون دعوا…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۶
صبح وقتی بیدار میشود خیره حرکات دخترِ روبرویش میشود…با تعجب نگاهش میکند _چیکارداری میکنی؟! ترسیده پشت سرش را نگاهش میکند…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۵
پیشانی اش را آرام میبوسد و چشمانش را میبندد… همینطور که چشمانش بسته اس آرام پچ میزند _ببخشید، اون شب…
بیشتر بخوانید » -
رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۴
حق با مهیار بود…..بچه ی کسه دیگری در شکمش بودو او با مرد غریبه درحال فرار کردن بود! ولی کی…
بیشتر بخوانید »