درام
-
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕12✿
════════════════ ارلین-اهوم ولی گف ب تونگم،سوتی ندی یوقت! ساتیا-باشه زیاد نگذشت ک سورن را صداکردتاببیند حق با ارلین است یابازهم…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕10✿
════════════════ ساتیا اما طوری دادکشید ک نزدیک بود حنجرهاش پاره شود! ساتیا-چیییییییی!!! ارلین-حالا بیا بیرون،فقط ی لحظه توضیح بده واسشون…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕9✿
════════════════ طوری سرش را باسرعت بلندکرد ک صدای استخوان های گردنش را شنید و باصورت سورن روی پشت بام خانهاشان…
بیشتر بخوانید » -
رمان گذر از رنج ها
رمان گذر از رنجها پارت7
شیما از دیدن عصبانیت من یکم نرم میشه و سعی میکنه با ملایمت منو منصرف کنه: _ آخه خره نقشه…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕8✿
════════════════ آرتیا-عههه راس میگه،اسمش چیه؟ سورن بی تفاوت جواب داد: سورن-اونو دیگه نمیگم!فقط یکی هست ،همینم میدونین زیاده! دخترک دیگر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕7✿
════════════════ با شنیدن اسم سورن انگار نظرش عوض شد،اما زیاد حال و حوصله نداشت،دودل بود! برای رفتن پیش دلبرکش حاضر…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕6✿
════════════════ حالا دیگر ب بودن با فردی مانند ارلین ک5سال کوچکتر بود علاقهای نداشت! همینطور با بودن با آراد و…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕5✿
════════════════ آراد-سورن و پسرخالهش دانا ارلین-انقد بیشعورن دوتایی ب این بزرگی اومدن ریختن روسر آرادِ بیچاره! ساتیا-لابد دلیل دارن آراد-آره!البته…
بیشتر بخوانید » -
رمان گذر از رنج ها
رمان گذر از رنجها پارت6
دیگه مهار بغض نشسته تو گلوم غیر ممکن ترین کار عالم بود… سرمون رو به طرف هم چرخوندیم و چشم…
بیشتر بخوانید » -
رمان گذر از رنج ها
رمان گذر از رنجها پارت5
با نگرانی به صورت شیما نگاه میکنم، میدونم حرفم باعث میشه بدجوری از کوره در بره با بدبینی بهم خیره…
بیشتر بخوانید »