نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

دلنوشته

دلنوشته! بیماری؟!

4.6
(32)

دلنوشته! بیماری؟!

سال سوم دبستان بودم …. اردیبهشت ماه …  دمای بدنم زیاد بود …. بهترین راه بیمارستان مادر و کودک بود ….

در مطب دکتر عمومی … چند تست از من گرفت . چیز زیادی  از آن حرکات نمی فهمیدم ولی انگار ان حرکت زیادی برات دکتر اهمیت داشت . در حدی اهمیت داشت که وقتی جوابش را به والدینم اطلاع دادم اشک از چشمان مادرم سرازیر شد… اخ از دکتر آخ … آخ از دکتری که به پدر و مادرم گفته بود در حال جدال با بیماری مننژیت هستم! اما پدر و مادرم دم نزند و دکتر به یک آمپول اکتفا کرد . آمپول را که زدم راه خانه را در پیش گرفتیم …..
خوب بودم تا ساعت ۱۲ بامداد ….  ساعتی که داشتم در کوره آتش می سوختم…  ساعات بدی بود . دمای بدنم ۳۹ بود و به آتش گفته بودم زکی …
از درد سرمی که در دستم فرو شد نگویم چون وحشتناک بود ….
از شلوغی بیمارستان و نبود تخت که مجبور شدم رو تخت های کوچک بخوابم با ان پاهای بلندم …
و شبی که به سختی صبح شد …..
صبح…. دکتر متخصصم حرف دکتر عمومی را تکذیب کرد و پدر و مادرم نفس آسوده ای کشیدند …
۳ روزی که در بیمارستان بودم زود نگذشت….
شب هایی که دلم تخت خودم را میخواست و صبح هایی که دلم شنیدن صدای معلم را طلب می کرد…
ولی بالاخره آن پنج روز کذایی گذشت …

تا سال چهارم …. اواسط دی بود و هوا سرد….
دوباره درگیر بیماری سال پیشم شدم ….
استغفراغ ها و سرفه های پیاپی ‌. حالم به قدری بد بود که دندان هایم رو هم فشرده می شد …
و دوباره تکرار خاطره های سال گذشته ….
سرم و بیمارستان و بوی الکل ….
اما این بار تشخیص دکتر متخصصم  تشخیص عفونت در خون را می داد …
مادرم شب ها کنارم می نشست و به دور از چشم من گریه می کرد سخت بود ولی گذشت …
راستی! در آن مدت با پرستار شیفت صبح هم دوست و رفیق شده بودم!! این بار ۲ روز را بیمارستان گذراندم … چون دیگر دلم طاقت بیماری را نداشت….
دکتر هم گفته بود وضعم خوب است و اجازه مرخص شدن را دارم….
لباس های بیمارستان را از تنم کنده بودم و لباس های خودم را تن زده بودم …
شاد و خوشحال منتظر بودم که جواب آزمایشم بیاید و دکترم مهر تایید نهایی را بزند…
اما…
نشد….
بهتر که نشده بودم هیچ …. بیماریم پیشرفت هم کرده بود … اما ….
دیگر ، دیگر حال در بیمارستان ماندن را نداشتم … دلم برای همه چیز تنگ امده بود…
و بعد از اصرار های مکرر به پدرم ، او را مجاب کردم که با رضایت خودش مرخص شوم….

ممنون از اینکه دلنوشته های من رو خوندید عزیزان …. قسمتی از زندگی ضحی….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 32

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zoha Ashrafi

ضحیـــ، نویسندهـــ هـیاهو و ژوان🤎
اشتراک در
اطلاع از
guest
66 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

اولللل

saeid ..
1 سال قبل

غمگین بود
قسمتی از زندگی ضحی….
ولی منظورت چیه؟!🥺

،،،
،،،
1 سال قبل

ضحی واقعازندگی خودته

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

نههه🥺🥺

sety ღ
1 سال قبل

ضحی جدی میگییی؟؟؟

،،،
،،،
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

میشه یکم بیشترتوضیح بدی البته اگ اشکالی نداره

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

ضحی الان خوبی؟؟؟
یعنی هنوزم بیماری یا خوب شدی؟؟؟🥺

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

خب بازم خداروشکر🙂❤️

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

از طریق ویروس و باکتری ها به وجود میان
لطفاااا مراقب خودت باش ضحی ژون🥺

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

تو باورم نمیگنج بز عزیزم🤦‍♀️🤣

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

کیه که دوست داشته باشه بره به همچون دورانی؟؟🥲🤦‍♀️

،،،
،،،
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

الان خوبی بیماریت برطرف شده

،،،
،،،
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

خب خداروشکرمن وقتی سه ماهه بارداربودم کروناگرفتم

Newshaaa ♡
1 سال قبل

الهییی دورت بگردممم من چقدر سخته حتی تصور دیدن ضحی که حالش خوب نیست🥺🥺🥺😭😭

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

خدا رو شکر که گذروندی اون دوران سخت رو🫂💋🥲

تارا فرهادی
1 سال قبل

وااای چقد شبیه بیماری منه مریضیت یاد خودم افتادم🥺😢
ولی ضحی دقت کردی طنز هم قاطیش کردی با آن پاهای بلندم🙃🤣

Fateme
1 سال قبل

الهی بگردم 🥲❤️

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

وای ضحاااا🥺💔

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

نیوشاااا
بیا عکس بزار سحر اومد

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

الان میذارم وایسینااا

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

همونو گذاشتم🤣🤣🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

نیوشی من که دیدمت ولی بازم میگم خیلی خوشگلی دخمل ملوس🥺😘😘🧡🧡

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

دورت بگردم من مهربون😍💋🥲

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

چه قشنگ شدی نیوشی😊🥺

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

چشمات گشنگ میبینه مهی جونم🥲😘💋❤

Newshaaa ♡
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

بچه ها اگه همه دیدید برش دارم😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

ای خداااا😂🤣سحر گفت یازده و نیم بذار ولی من دیر دیدم کامنتش رو قبلش گفتید بذار سحر اومد🤣🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

وای نیوشا واقعا خودتی🥹

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

😂😂😂آره عشقم بچه های اینجا دیدن منو خودمم😂🖐🏻

تارا فرهادی
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

خدا نکنه فدات شم این مریضیو نداشتم ولی تمام عوامل مریضیتو داشتم 💔
معدم عصبی 😐

تارا فرهادی
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

الان که خوبم
ولی ولم نکرده همین چند روز پیش بیمارستان بستری شدم

تارا فرهادی
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

ستیییی کجایی تایید کن

تارا فرهادی
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

ممنون مو چتری جونم 😘🧡

Ghazale
Ghazale
1 سال قبل

وای قلبم درد گرفت ضحی😭😭😢
الان خوبی دیگههههه؟🤕🥺

FELIX 🐰
1 سال قبل

هعی…😪😭

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

خدا کنه دیگه بیماریتون خوب شده باشه ضحی خانم شما هم شیرازی هستین عزیزم

لیلا ✍️
1 سال قبل

سیستم ایمنیت ضعیف شده عزیزم درسته خیلی مراقب خودت باش🙂

دکمه بازگشت به بالا
66
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x