رمان آیدا پارت 10
استرس سام نشان میداد زیاد در وضعیت خوبی قرار ندارند!
بی توجه نگاهی در سالن انداخت
در عرض چند ثانیه میتوانست خودش را از در خارج کند؟!
قبلا از حرفی از سوی سام با یک تصمیم ناگهانی به در طرف در دوید
با تمام سرعتی که از خودش سراغ داشت!
همین که پایش را از در بیرون گذاشت آزادی را در همان نزدیکی ها احساس کرد
چند قدم بیشتر نرفته بود که مچش اسیر دستان سام شد
از ترس احساس کرد لحظه ای قلبش از حرکت ایستاد اما دیدن پدرش در کنار پلیس ها باعث میشد امیدوار باشد
اما فقط چند ثانیه طول کشید تا امیدش با خاک یکسان شود
سردی اسلحه کنار پیشانی اش نشان میداد همه چیز به همین سادگی ها هم نیست!
صدای نگران پدرش از همان فاصله ی دور هم به گوش میخورد:
-الویت اول دخترمه خواهش میکنم نجاتش بدین
پشت بند حرفش صدای مردی دیگر به گوش خورد:
-اسلحه تو بزار زمین و دستات رو ببر بالا خیلی سری
اما گویا سام حتی کلمه ای از حرف های آنها را نشنیده بود که داد زد:
– اگه نزدیک بیاین ی گلوله تو سرش خالی میکنم
همین که حرفش را زد آرام به طرف داخل حرکت کرد و آیدا را هم همراه خودش به داخل برد
با هر قدمی که به داخل میگذاشتند پلیس ها هم نزدیک میشدند
اشک های آیدا باعث شد فشار اسلحه را کمتر کند و در آخر کنار گوشش زمزمه کرد:
-هیششش
چیزی نیست نترس آیدا سری تموم میشه!
متنفر بود از آن صدای مهربان.
قبل از وارد شدن پلیس ها همراه پرهام و زهره وارد سالن تاریک شدند و در عرض یک دقیقه از دری دیگر وارد حیاط کوچکی شدند!
گویا حیاط پشتی بود و هیچ کس از وجودش باخبر نبود
با صدای بلندی داد زد:
-گفتی بیاد؟
پرهام سری تکان داد و با قدم های تندی در را باز کرد که همان لحظه ماشینی جلوی در ترمز کرد
به تندی آیدا را در صندلی عقب پرت کرد و خودش هم صندلی جلو جای گرفت
چند ثانیه بیشتر طول نکشید که زهره و پرهام هم سوار شدند و ماشین از جا کنده شده!
نفس آسوده ی سام را در همان صندلی عقب هم میشنید
با اخمی خیره ی بیرون شد و اشک هایش سرازیر شدند
حالش از زندگی در کنار آنها بهم میخورد
صدای پرهام که بلند شد با کنجکاوی به طرفشان برگشت:
-سامی چطوری اینجا رو پیدا کردن
در حالی با کلافگی دست هایش را داخل موهایش فرو میکرد جواب داد:
-نمیدونم احتمالا از طریق موبایلم!
گفت و بی هیچ حرف دیگری در سکوت خیره ی بیرون شد
تمام طول راه فکر میکرد که دقیقا شب را کجا میمانند!
یا حتی خانه ای برای اقامتشان وجود دارد؟
اما همین که جلوی دری ایستادند فهمید که سام بی نقشه کاری انجام نمیدهد!
ریموت در دست راننده بود که باز کرد و وارد حیاط شد
اینبار حیاط کوچک تری بود اما به همان زیبایی سابق!
ساختمانش هم دقیقا همان نما را داشت.
اینبار هیچ مقاومتی نکرد
خوب میدانست که این مرد پشت این چهره ی مهربانش هزاران نقشهی رنگین دارد
پس تلاش هایش در مقابله با او با شکست مواجه میشد
چه بهتر که تمام امید را از قلبش بیرون کند
همان طور که اشک میریخت همراه زهره وارد خانه شدند
اما برای لحظاتی در جایش ایستاد و برگشت به طرف سام.
خیره در چشم هایش با گریه گفت:
-ولم کن برم ترو خدا خواهش میکنم
قول میدم ازت شکایت نکنم
اما سام زیاد حالش خوب نبود.
اخمی کرد و با دادی که از او بعید بود گفت:
-خفه شو دیگه،خفه شو
دادش چنان بلند بود که برای لحظه ای حتی صدای نفس کشیدن هم در خانه به گوش نخورد
مهار کردن اشک هایش باید کار راحتی میشد دیگر؟!
باید!
آخی بیچاره آیدا🤦♀️🤦♀️
این داستان سامی سگ میشود😂🤦♀️
عالی بود سعید ژونم ولی کوتاه💔
🤣🤣🤣🤦🏻♀️
ممنون که خوندی ستی جون🌷🍃
کوتاه بود و شاه دلم امشب نمیفرستم🥺🥺😁
خیلی بدییی سعیییددددد🤬🤬🤬🤬
یعنی چی شاه دلو نمیفرستممممم
من میخوام ببینم افرا چشم کیوانو در میاااااارههههه.
عصبی نشو خواهر🥺🥺
مگه میذارید عصبی نشممممم
عصبیم سعیییددددد
باااایییددد شاه دلوووو بدییی
وگرنه میااام دم خونتون🤦♀️🤬
اگه بنویسم حتما ستی ژونم🥺
سعی میکنم بفرستم 😁🤦🏻♀️
خسته نباشی عزیزم عالی بود
دیدی درست حدس زدم. آیدا رو باخودش برد.
ممنون که خوندی مائده جون
بله این بار درست بود😁🌿
اولین 😊
این سامم مودیهها رفتارش اصلا به شغلش نمیخوره چه دلیلی داشت یکهو با دل آیدا راه بیاد و مهربون شه🙄😞
خستهنباشی عزیزم کوتاه و زیبا👏🏻👏🏻
دوم😁
یهو با آیدا مهربون نشده که!
سام همیشه لبخند به لب داره و همیشه آروم و مهربونه 😊
و اینکه حتما نباید آدم مغرور و بداخلاق باشه که به شغلش بخوره 😁
ممنون که خوندی لیلی جون🌸🌷
عاقا من اول خوندم بعد نظر دادم😂
کی مهربون بود من که پارتهای قبلی رو خوندم🤒
درست😁
لیلا کی بد رفتاری کرده بیچاره!
حتی غزل هم گفت این خونسردیش رو مخ هستش
وقتی داخل اون اتاق دید دارن چیکار میکنن هم دعواش نکرد!😊
خب مرموزه دیگه من حدس میزدم خوی وحشیش یهو رو شه🤣
🤣🤦🏻♀️
سلام سلااام😍
یه حمایت کنم از مهی جونم😅💋
سلام گل
ممنون نیوشا خاتون🍃🌻
ستی اگه هستی قلب بنفش رو تایید کن
😁🙏
هر چی فکر میکنم نمیدونم آیدا و سام چطوری باید عاشق هم بشن😋
خوبه😂
با خوندنش متوجه میشی😁
سام یهو سگ شددد چراا
عالی بود خسته نباشی
شاه دلو بفرست تروخداا
عصبی بود یکم😊
بنویسم حتما میفرستم فاطی جون🍃🌻
سعید زیبا و ولی خیلی کوتاه😅😘
این دفعه دیگه کوتاه تر نوشتم
ممنون از نظرت ضحی جان🌷⭐
عالی
سامی نفهم😖😖😖😖سردختر داد نمیزنن بیشعور😞😞😣
مرسی که خوندی گلی😊🌿
#با دختر مهربان باشید 😂😁
هعی چرا همش فکر می کردم ، باهاش مهربونی حرف میزنه ایییش.
اصلا امیدوارم آیدا فرار کنه و سامم بابا پیدا کنه مثل سگ بره تو زندان 😑😡
مرسی عزیزم بابت پارت🩷
بالاخره دیگه صبرش تموم شد
بد میشه که🥺!
ممنون که خوندی گل🌷⭐
عالی بود مثل همیشه یعنی برا سام این سوال پیش نیامد که چطور ردش رو زدن که زیر دستش پرسید آخه کوتاه هم جوابش رو داد.حالا تو پارت بعدی ببینیم چی میشه ،👌
ممنون که خوندی نسرین جون✨
اره پارت بعدی بیشتر توضیح میدم درموردش 😊
الهییی چه مظلوم واقع شد آیدا
چه یهو قاطی کرد مرتیکه زشت!
مرتیکه زشت!🤣🤣🤦🏻♀️
ممنون که خوندی نرگس جان✨🍃
عالی بود سعید جونم ❤️
ممنون تارا جان😄🌷