رمان آیدا پارت 48
با عصبانیت وارد اتاقش شد و روی صندلی جای گرفت.
چند نفری را دنبال سام فرستاده بود و تا آمدنش بیکار بود.
سردرد امانش را بریده بود و تنها یک فنجان چای حالش را بهتر میکرد
….
قلوپی از چایی اش را نوشید و دوباره به فکر فرو رفت.
درست روز عقدشان آیدا دزدیده شده بود و آیا کار کسی جز سام میتوانست باشد؟!
هرگز!
نیم ساعتی از آمدنش گذشته بود که سربازی بعد از اجازه وارد اتاقش شد
احترام گذاشت و بعد روبه مهرداد گفت:
-سام رو آوردیم و منتظر اجازه ی شمایم که بیاریمش داخل
تند از جایش بلند شد:
-سری بفرستین داخل
چشمی گفت و از اتاق بیرون رفت.
طولی نکشید که سام وارد اتاق شد
روی صندلی اش نشست و با دست اشاره کرد بنشیند
برایش عجیب بود که بعد از دزدیدن آیدا چطور هنوز در خانه اش بوده!
سام روبه رویش نشست و بعد از لحظاتی کوتاه لب زد:
-کاری داشتین جناب سرگرد؟
مهرداد از خونسردی سام هیچ خوشش نیامده بود
با اخم جوابش را داد:
-خودت نمیدونی یعنی؟
طرز حرف زدنش باعث میشد او هم کنجکاو و متعجب شود
یک تای ابرویش را بالا داد و گفت:
-چی شده؟
عصبی تر از قبل از جایش بلند شد و از پشت میز بیرون آمد
با صدایی کمی بلند گفت:
-آیدا کجاست؟
منظورش را به هیچ وجه متوجه نمیشد
سعی کرد هیچ فکری نکند:
-خیلی وقته که ندیدمش
کم کم داشت باورش میشد که سام هیچ خبری از آیدا ندارد
آخر موقع سوال کردن چشم هایش عجیب داد میزد که هیچ اطلاعی در باره این موضوع ندارد
ولی با تمام اینها مهرداد باز هم به او مشکوک بود
آخر جز او چه کسی میتواند آیدا را بدزد!
..
سرباز ها خانه اش را کامل گشته بودند و مدیر آپارتمان هم میگفت یکی دو روزی هست که حتی از خانه خارج هم نشدند
موبایلش هم هیچ چیز مشکوکی نداشت.
به اجبار بیخیال سام شدند.
هیچ فکری به ذهنش نمیرسید
تنها کلافه در اتاق راه میرفت و فکرش پی آیدا بود.
……
با ذهنی پر از فکر و خیال وارد خانه شد
پرهام با دیدنش تند خودش را به او رساند و گفت:
-چی شد برای چی بردنت؟
خودش هم سردرگم بود:
-نمیدونم!
خواست به سمت آشپزخانه قدم بردارد که پرهام جلویش را گرفت:
-یعنی چی که نمیدونم،درست حرف بزن ببینم
دستی به موهایش کشید و گفت:
-ازم جای آیدا را پرسیدن،نمیدونم واقعا
پرهام هم متعجب شده بود
بیخیال سام شد و روی مبل نشست
وارد آشپزخانه شد و لیوانی آب برای خودش ریخت.
چند باری با موبایلش تماس گرفته بود و هربار هم خاموش بوده
چند باری هم در خانه اشان منتظر مانده بود که اگر بیرون رفت با او صحبتی بکند اما موفق نشده بود.
هیچ خبری از آیدا نداشت و همین قلبش را مچاله میکرد
تا خود شب ذهنش درگیر آیدا بود.
هوا تازه تاریک شده بود که موبایلش زنگ خورد
از جایش بلند شد و موبایل را از روی میز برداشت.
شماره ناشناس بود خواست بیخیال شود اما نگاه های پر سوال پرهام باعث شد که خودش هم کنجکاو شود.
تند تماس را پاسخ داد:
-الو؟
برای چند لحظه هیچ صدایی نمیامد خواست دوباره حرفش را تکرار کند که صدایی آشنا به گوشش خورد:
-سلام آقای حیدری!
جیمز بود.
با شماره ای که متعلق به ایران بود!
بی شک که بی دلیل زنگ نزده بود
پرهام کنارش ایستاد و به حرف هایشان گوش داد
وقتی صدایی از سام نشیند گفت:
-دلمون واست تنگ شده بود
اخم کرد و غرید:
-برای چی زنگ زدی؟
خندید و همین خنده هایش حرص سام را در می آورد:
-د نه دیگه نشد، آدم با کسی که میخواد معامله بکنه با احترام حرف میزنه
جرقه ای در ذهنش زده شد
سام و جیمز که معامله ای نداشتند مگر اینکه..!
قبل از آنکه سام چیزی بگوید جیمز تند زمزمه کرد:
-آیدا جونت پیش منه،محموله ای که از لقمانی گرفتی رو میدی و آیدا رو تحویل میگیری
حرفش را گفت و بعد تنها صدای بوق های ممتد بود که در گوشش زده میشد.
عصبی داد زد:
-لعنتی
خواست دوباره تماس بگیرد که پیامی برایش ارسال شد:
“-تا زمانی که بهت زنگ بزنم وقت داری فکرات رو بکنی”
توجهی به پیامش نکرد و تند شماره اش را گرفت اما خاموش بود
موبایلش را روی مبل پرت کرد و روی زمین نشست.
-کثافت برگشته ایران
پرهام هم حالش دست کمی از سام نداشت
هر دو کلافه و عصبی بودند
برای آن محموله چهار سال زحمت کشیده بودند و حالا باید دو دستی تقدیم جیمز میکردند!
چیز هایی که مدت ها دنبالش بوده
از اسلحه و عتیقه جات بگیر تا چیز های دیگر..!
قولش را به مردی در دبی داده بود که پول خوبی بابتش میداد.
همه این ها به کنار،وقتی جیمز محموله را تحویل بگیرد اصلا آیدا را به آنها تحویل میدهد؟!
آخرین بار که به خاطر سام و آیدا راهی زندان شده بود
از کجا معلوم همین کار با خودشان نکند!
…
(کامنت فراموش نشه ✨)
سام باید به پلیس خبر بده جیمز ممکن هر بلایی سر ایدا بیاره ممنون سعید جان پارت بعدی رو زودتر بذار
سام اگر به پلیس خبر بده پای خودش هم گیره
ولی خب باید دید که چیکار میکنه
ممنون از نگاهت خواننده جان🦋🌷
ای بابا سعید زود تر پارت بعد رو بدهههه😮💨😁
آدمو میذارین تو خماری🤦♀️🥲
باشه ایشالا زودتر میفرستم.
دیگه این پارت طولانی تر بود اگه تا آخر ماجراش مینوشتم خیلی طولانی میشد😁
ممنون که خوندی ستی جان🎈🌿
خب تا آخر مینوشتی ما کیف میکردیم از طولانی بودنش😁❤️
حالا بقیه اش رو پارت بعدی ایشالا 😌😁
خیلی قشنگ بود
جدال بین سام و مهرداد هم قشنگه
بنظرم سام آیدا رو نجات میده اگه واقعا دوستش داره
خوشحالم که دوست داشتی مائده جان✨🦋
باید دید که چی میشه.
خیلی قشنگ بود، منظم با قلمی روون و زیبا فقط خواهری سریع رو هیچوقت سری ننویس.
دلم واسه آیدای بیچاره میسوزه هر کسی واسه منفعتش گروگانش میگیره تا به هدفش برسه😑
ممنون از نگاه قشنگت لیلا جان🌷🌿
نه هیچ وقت این طوری نمینویسم قطعا حواسم نبوده که ویرایش میکنم خودمم گفتی تازه دیدم
اره واقعا 🥺
میگم از بس سریع و تند نوشتی ع رو جا انداختی😂
اره بابا 🤦🏻♀️
خیلی زیبا بود
خسته نباشید
ممنون آلا جان🎈🌿
دستت درد نکنه سعید جونم.😘😍یه چیز بگم?نمیشه یه خورده زودتر پارت بعدی رو بدی!?🙁🙈 من خیلی منتظرم😔
خواهش میکنم کاملیا جان🦋🍄
چرا سعی میکنم پارت بعدی زوتر بفرستم😁
به جای همه اونایی که کملطفی میکنند میخوام برات کامنت و امتیاز بدم. ته بیمعرفتیه تو سه ساعت ویو به صد نرسه! نویسنده با زحمت مینویسه واقعاً قشر نویسندهها مظلومترینند دیگه یه کامنت خشک و خالی که می تونید کنید همین هشتاد و نه ویو ده نفرش هم کامنت نذاشتند فقط همین خودمونیها میذارند اونوقت یه روز پارتگذاری دیر بشه زمین و زمان رو بهم میدوزند
اره واقعا.
وقتی پارت ندی هزار نفر کامنت میذارن که چرا دیر پارت میدی و فلان.
درحالی که موقع پارتگذاری منظم ی کامنت هم ندادن!
من میخوام نظرات واقعی خودم رو بیان کنم: اول از قلمت، واقعاً نسبت به گذشته خیلی پخته شده یعنی سبک نوشتارت قویه به دور از آبکی و بچگانه بودن این یه پوئن مثبت😊 سناریو قشنگی چیدی حالا گره داستان بیشتر شده به طور قطع سام مجبوره تنهایی به فکر نجات آیدا باشه هیجان داستان مناسبه👌🏻
یکم روی ویرایش رمانت وقت بزار عجله نکن تا کارت بهتر از آب در بیاد😊 به نظر شخصی خودم باید یکم بیشتر از شخصیت آیدا گفته بشه برای من یکم گنگه به جای طی شدن اتفاقات یکم از حس و حال درونیش گفته بشه بهتره
ممنون از کامنتت لیلا جان🌷
شخصیت آیدا را که خیلی توصیف کردم و فکر کنم چیزی نمونده که بخوام بگم
ولی بازم میگم پارت های آینده بیشتر درموردش گفته میشه
هم سام و هم آیدا فقط باید کمی صبر کنید.
ممنون از نظرت گلی🦋
بیچاره ایدا🥲
سامممم بیا نیجات بده ایداروووو زودتر
خسته نباشید 👏👏👏👏👏
منتظر پاشید فعلا😄
ممنون از نظرت ادا جان🎈🌿
خیلی خوب بود ممنون 💫🌟
ممنون از نگاه قشنگت گلی🎈🌿
سعید جون پارت نداریم?!😐😔🙁
چرا امروز میفرستم
فقط میشه لطفا ببینی رمان لند رمانم رو تا کجا گذاشتم؟
یعنی آخرش کجا تموم شد
ببخشیدا
خواهش می کنم.ببخشید سر کارم,الان گوشیم رو چک کردم.چشم.