رمان آیدا پارت 54
اول سلامی به مادرش کرد و بعد به شیدا که با اخم روی مبل نشسته بود و گویا قصد داشت با نگاهش هر لحظه توبیخش کند.
حمام را بهانه کرد و تند وارد اتاق شد و در را قفل کرد
از دیدن سام خوشحال بود پس بیخیال نگاه های خواهرش با لبخندی کیفش را روی تخت انداخت و نزدیک کمد شد.
درحال انتخاب لباس های راحتی اش بود که صدای آرام موبایلش به گوشش خورد
چند تیکه لباسی که در دست داشت کنار کیف انداخت و موبایلش را بیرون آورد.
حتی دیدن نامش هم روی صفحه ی موبایل برایش شیرین بود،بدون لحظه ای مکث تماسش را پاسخ داد
و این زنگ زدن یعنی سام آشتی کرده بود و گویا همه چیز فراموش شده بود
زودتر از او سلام کرد و او هم با لحنی مهربان جوابش را داد:
-سلام آیدای من!
آخ که پسرک خوب میدانست چطور با او رفتار کند.
با آن لحن دوست داشتنی آیدا کشش!
سام با تمام دوستانش علی الخصوص در کارش زیادی جدی و سرد بود اما با آیدا..!
او داستانش فرق میکرد.
بی شک که با همان زبانش دل و ایمان دخترک را به یغما برده بود.
با هر کلمه که از دهانش خارج میشد قلبش لبریز از هیجان و شادی میشد
صحبت هایشان به درازا نشست.
درحدی که زمان از دستش در رفته بود،حمام که نرفت هیچ حالا وقت شام هم رسیده بود و مجبور بود تماس را خاتمه دهد
آرام زمزمه کرد:
-دوست دارم سام!
خندید و با خنده اش قلب دخترک را به تپش انداخت:
-منم همین طور عزیزم
او عزیز سام بود؟!
آخ که همان عزیز سام شدن برایش کافی بود.
……
نیم ساعتی از خوردن شام میگذشت که پدرش وارد اتاق شد
با لبخند شانه را روی میز گذاشت و از جایش بلند شد:
-چیزی میخواستی بابا؟
سرش را تکان داد و روی تخت نشست:
-نه اومدم با دخترم حرف بزنم،البته اگر خوابش نمیاد
بهترین موقعیت بود تا بحث مهرداد را پیش بکشد زود جواب داد:
-نه نه خوابم نمیاد بابا جان،بشین من ی چایی بریزم و بیام
..
درحال دم کردن چایی بود از همان هایی که پدرش عاشقش بود،پر از دارچین و گل محمدی.
فنجان هارا داخل سینی گذاشت و بعد از برداشتن ظرف شکلات به سمت اتاق راه افتاد.
….
مثل همیشه روی صندلی چوبی اتاقش جای گرفت و نگاهش را به پدرش دوخت که فنجان را نزدیک دهانش برده بود
حرف زدن در مورد مهرداد کمی برایش سخت بود اما هرچه که بود بالاخره باید میگفت.
سنگینی نگاه آیدا را که احساس کرد فنجان را به سینی برگرداند و نگاهش را به دخترکش داد:
-انگاری میخوای چیزی بگی بابا
تنها لبخند زد و بعد از لحظاتی کوتاه زمزمه کرد:
-درمورد مهرداد هستش
شاید تا حدودی میدانست که چه حرف هایی قرار است بزند
نگاهش را به شاخه های گلی که مهرداد برای آیدا آورده بود داد و تنها سکوت کرد
-خب راستش من نباید همون اول هم قبول میکردم
جواب داد:
-من چیزی بهت نمیگم،زندگیه توعه و تصمیمش هم با خودته حالا هر نظری داشته باشی من حرفی بهت نمیزنم
از جوابی که گرفته بود بسیار خوشحال بود
-اما..
حالا متعجب منتظر ادامه ی حرف هایش بود:
-اما دور سام رو هم خط بکش چون بهت اجازه نمیدم با زندگیت بازی کنی
با اینکه ناراحت شد اما چیزی نگفت و سعی کرد خودش را خوشحال نشان دهد
هرچه باشد فعلا موضوع مهرداد را حل کرده بود.
خودش هم خوب میدانست اما بار ها و بار ها تصمیم گرفته بود که فراموشش کند اما چه شد؟!
همین بار آخر قبول کرد با مهرداد ازدواج کند و آخرش هم آن طور شد!
فراموش نکرد که هیچ بدتر عاشق و دلبسته تر شد!
پدرش از روی تخت بلند شد و آرام به سمت در راه افتاد:
-من زنگ میزنم فردا صبح و بهشون میگم،توهم بگیر بخواب
لبخندی زد و بعد از گفتن”شب بخیر”درجایش دراز کشید
شاید سام هم بیخیال کارش شود و آیدا را انتخاب کند،گرچه میدانست که برایش اولویت است وگرنه هرگز آن طور به نجاتش نمی آمد
و فعلا موضوع این بود که اگر بیخیال کارش هم میشد ممکن بود گیر پلیس بیافتد با آن کارهایی که کرده بود
ولی سعی کرد با تمام این ها فعلا به چیزی فکر نکند
هرچه باشد سام هم باید تصمیم بگیرد.
پتو را روی سرش کشید و خیلی زود به خواب رفت.
…
(امیدوارم از این پارت هم خوشتون اومده باشه،کامنت فراموش نشه 🌷)
دستت درد نکنه سعید جون😘.انگار که یه کم طولانی تر از قبل بود😊ببخشید که سوال می کنم,ولی,چرا اینقدر دیر…😓😔من روزی چند بار چک می کنم.ولی نیست که نیست🤕
خواهش میکنم کاملیا جان🦋🍄
اره میدونم که دیر شد ولی ببخشید.😞
خواهش می کنم.😘
🦋🌷
سعید جان خیلی دیر به دیر پارت میدی لطفا فاصله پارت گذاری رو کم کن امیدوارم سام بخاطر ایدا کارای خلافشو کنار بذاره ممنون و خسته نباشی
ممنون از نظرت گلی جان🌿🌷
باشه سعی میکنم پارت بعدی رو زودتر بزارم،میدونم دیر شد ببخشید.😞
باید دید که چی میشه..😄
با خودم میگفتم اگه اینبار آیدا جواب نده دیگه واسه رمانش کامنت نمیذارم😂
خب لیلای نقدکننده وارد میشود😊
اگه مایل باشی نظر شخصیم رو با توجه به دونستههام در مورد رمان میگم، بگم؟
منظورم تو بودی مهسا، نوشتم آیدا😂🤦♀️
اسم رمان: با توجه به اینکه عنوان رمان کمی کلیشهایه اما چون حولمحور زندگی آیدا میچرخه انتخاب خوبی بود، هر چند عنوانهای مناسبتری هم میشد براش انتخاب کرد.
پیرنگ داستان:(اتفاقات اصلی رمان) با دزدیده شدن آیدا شروع شد و مهارت نویسنده اینجا نشون داده شد که اتفاقاتی در گذشته رخ داده بود که باعث گروگانگیری شد. علاقهمند شدن گروگان به آدمربا یه کلیشه چنددرصدی توی خودش داشت اما با روایت منطقیت داستان رو به سمت و سویی بردی که تکراری بودن رو خنثی میکرد. اومدن شخصیتی مثل مهرداد هیجان و جذابیت زیادی به داستان بخشید، دقیقاً همونی که خواننده انتظارش رو میکشید؛ اما کاراکتر مهرداد توصیفات زیادی در مورد شخصیت درونیش نشد که البته داستان هنوز در میانهست!
سیر رمان متعادل و خیلی خوبه جوری که به تندی از صحنهها رد نمیشی، قلمت واقعاً زیباتر از قبل، حداقل برای منی که از اول همراهت بودم متوجه پیشرفت چشمگیرت شدم😊 موفق باشی نویسندهجان💓 امیدوارم که این نقدها بتونه بهت کمکی کرده باشه.
انتخاب اسم برای من خیلی سخت هستش طوری که اگر چیزی انتخاب کنم تا یک ساعت بعد نظرم تغییر میکنه برای همین دیگه اسم شخصیت رمان رو گذاشتم.
و اینکه شخصیت مهرداد..چون فعلا موضوع سام و آیدا هستش نمیخواستم همه چیز رو درهم قاطی کنم چون این طوری بیشتر همه چیز یادشون میره ،مطمئن باش حواسم هست و به موقع اش در مورد اونم گفته میشه.
ممنون از نظر زیبات لیلا جان خوشحال شدم.🦋🍄
ممنون عزیزم با قلم و ذهن خلاقی که داری مطمئناً به نتیجه دلخواهت میرسی. والا انتخاب اسم برای منم خیلی سخته ولی حیفه برای رمانهای بعدیت وقت بذار و یه اسمی که هم به روند رمان بخوره و هم تکراری نباشه بذار💓
اره متوجه شدم🤦🏻♀️👍
نه دیگه جواب پارت قبل رو دادم 🤦🏻♀️😊
بله بفرمایید😌
موفق باشی مهساییی🥰🥰😊🥲✨️🤍
احوال شما غزل بانو خوبی عزیزم شما دیگه کلا رفتی پشت سرتم نگاه نکردی قرار بود یه مدت استراحت کنی برگردی دختر خوب ما هنئز منتظر ادامه رمانات هستیما❤
دیگه دیدم میتونه روی درسام تاثیر بزاره و اینکه خیلی هم کسی رو مشتاق ندیدم که بخوام ادامه بدم
حالا شاید دوباره برگشتم و ادامه دادم😊🥲🥲🥲😥
من هنوز منتظرم که برگردی غزل خانم عزیز.😍❤
مچکرم غزل بانو🥺🌿🌷
💋✨️🤍
اولش اونجایی که گفت پس بیخیال نگاه های خواهرش یه عشقم که خوشحاله پس بقیه بدرک خاصی داشت🤣🤣🤣🤣
ممنون زیبا بود خسته نباشی 🌟😘
امان از دست ماها ک همیشه دست رو غیر ممکن ها میزاریم☹️فقد منم همینطورش احساس کردم شادی ایدا به منم منتقل شد😍
خیلی کم بود بعد اینهمه مدت خداییی🥲
خسته نباشی💙
این طبیعی که بابای آیدا مخالف سام باشه.
نمیدونم چرا حسم میگه این دوتا بهم نمیرسند
انگار غیر ممکن شدن