رمان آیینه شکسته پارت سوم
رمان آیینه شکسته
پارت سوم
******
نگاهش را به برگه طلاق سوق داد و آخرین نگاه پر عشقش را به عنوان محرم به نیکا دوخت و آخرین امضا را زد . نفس عمیق اما لرزانی کشید و بغض جاخوش کرده در گلویش را قورت داد . امروز نه امروز نباید گریه نی کرد ، هر چه گریه کرده بود بس بود …
_ آره ، آره بابا . بیا دم در منم منتظرتم
نیکا بود که داشت با پدرش حرف میزد . نیکایی که حالا دیگر محرم دلش نبود . نگاهش را به زمین داد و آرام از محضر بیرون زد . پشت سر هم نفس می کشید تا مبادا اشک هایش روانه گونه اش شوند . تپش قلب گرفته بود اما سعی کرد آرام به سمت ماشینش برود . حالش آنقدر بد بود که نزدیک بود بیفتد اما سریع آیینه ماشین را گرفت و چند ثانیه ای مانند تا حالش بهتر شود . که یکدفعه سرش را به سمت محضر بر گرداند و نیکا را دید که داشت با پوزخند نگاهش میکرد و بعد نگاه پدر نیکا هم رو او آمد . و بعد چند ثانیه رو به رویش ایستاد
_ ببین پسر جون این سه ساله که با دخترم زندگی کردی همین امروز و همین جا تموم شد . پس شما به خیر و ما به سلامت . دیگه هم دور و بر دخترم نبینمت .شما از این به بعد هیچ نسبتی با ما نداری فهمیدی .
گرشا سرش را بالاتر گرفت و دستش را از آینه ماشینش برداشت صاف ایستاد و به چشم های آبی پدر زنش قبلی اش خیره شد . و با تمسخر دستش را روی لباس مارک او کشید و گفت
_آقای مظاهری حتی اگه خودتون هم بخواید دیگه من سمتتون هم نمیام . دخترتون هم از این به بعد هیچ نسبتی با من ندارن .
و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد
_نمیگم به امید دیدار . چون هیچ دیگه دوست ندارم ریختتون رو ملاحظه کنم . پس خدانگهدار
و بعد دستش را برداشت و مظاهری عصبی لب زد
_ منم . منم همینطور
و بعد ارام زیر لب زمزمه کرد
_ از همون اولم نباید دختر دسته گلم رو به توی دهاتی میدادم . ولی اشتباه کردم اشتباه
گرشا شنید ، آن زمزمه ی دردناک را شنید اما دم نزد و به سمت در پیکان قدیمی اش رفت که یک باره چیزی به ذهنش خطور کرد و سرش را به سمت آن مرد متکبر برگرداند
_ فقط می خوام برای ختم صحبت بینمون بگم … مطمئن باشید یه روز تاوان دل شکسته ی من رو پس می دید . مطمئن باشید..
پسرک بدون هیچ شک و ابهامی این جنلات را می گفت امت مظاهری فقط پوزخند صدا داری روی لب هایش نشاند و بلند داد زد
_ به سلامت آقا ، به سلاااامت
لحن صحبتش جوری بود که انگار می گفت هری برو دیگه وقتمو نگیر . اما گرشا فقط تلخند آرامی زد و توی ماشینش نشست و بعد از روشن کردن ماشین با حالی بد به سرعت از آنجا دور شد .
اما نیکا در ماشین لوکس پدرش نشسته بود و با سعید چت می کرد . سعیدی که به ظاهر خیلی خوب بود . اما فقط به ظاهر ….
در ماشین باز شد و پدرش وارد ماشین شد که سریع گدشیش را خاموش کرد و داخل کیفش گذاشت و رو به پدرش گفت
_ چیشد بابا جون ؟ تموم شد دیگه؟
نیکا با خوشحالی این جملات را می گفت و پدرش استارت ماشین مدل بالاش را زد و همونطور که دستش به فرمان بود با خوشحالی گفت
_ بله که تموم شد گل دختر بالا . فقط اگه خدایی نکرده یه وقت اذیتت کرد بگو تا بیام حسابشو برسم
نیکا با ناز لب زد
_چشم بابای گلم
و بعد بازوی پدرش را چسبید . پدرش از این حرکت نیکا لبخندی زد و با پوزخند گفت
_ البته فکر نکنم دیگه جرئت کنه سمت تو بیاد
نیکا خنده ی بلند کرد و چشمانش را به خیابان دوخت…
اما گرشا بعد از اینکه کمی از آن فضای خفقان دور شده بود . سرش را روی فرمان ماشین گذاشته بود تا کمی آرام شود و بعد به سمت خانه پدرش براند . اما فقط و فقط حرف های دیشب نیکا توی سرش اکو می شد
” ببین گرشا ازدواج من و تو از همون اول خیلی اشتباه بود آخه وضع مالی ما کجا و شما کجا”
” من مهریه ام رو بهت می بخشم ، چون اون چندرغاز پول که چیزی واسه من نیست . البته که فکر کنم تو باید واسه دادن همون اون پیکان قراضه ات رو هم بفروشی”
” برو خداروشکر کن من آنقدر مهربونم و به نیت پنج تن فقط ۵ تا سکه انتخاب کرده بودم وگرنه اگه میخواستم مثل خواهرم سال تولدم باشه که میرفتی زندان”
حرف های مثل پتک روی سرش کوبیده می شد و گرشا باز هم در چشمهایش اشک جا خوش کرده بود . و عصبی از اینکه اسنقدر ضعیف و ناتوان است مشت هایش را روی صندلی و فرمان و همه جا خالی می کرد و ناخود اگاه اشک می ریخت ….
بعد از چند دقیقه که پشت سرهم مشت زده بود حالا کمی آرام گرفته بود و توانست به طرف خانه اولش برود….
” آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه ی من شده ای آوار..
از گلوی من دستاتو بردار ، دستاتو بردار از گلوی من ، دستاتو بردار…”
چند باری نزدیک بود تصادف کند اما حواسش را به رانندگیش داد و سعی کرد آرام شود . حداقل باید جلوی پدرش تظاهر می کرد نه؟……..
“کوچه های شهر پر ولگرده دل پـــر درده ، شهر پر مردم ، پر نامــــــرده”
اما دیگه نباید به نیکا فکر می کرد . او برای دخترک تمام شده بود و حالا او هم باید نیکا را برای خودش تمام می کرد .
تـــــمـــام……..
دوستان اگر نظری دارید حتما بهم بگید ، تا بتونم رمان رو بهتر کنم❤️
خوشحالم که شر نیکا از زندگیش کنده شد دخترک تازه به دوران رسیده عوضی دلم برای گرشا کبابه لطفا انتقامشو ازش بگیر اونم به بدترین شکل جوری قدرتمندش کن که امثال نیکا براش سر و دست بشکنند
قلمتو دوست دارم اگه من به جات بودم اول تنفر رو تو دل گرشا میکاشتم با این تنفر یه انگیزه ای پیدا میکنه که خودشو بالا بکشه چطور بگم یه خورده بره تو کار خلاف و اینا مغرور بشه تو همون مهمونی ها چشمش به نیکا بیفته و مثل آشغال پرتش کنه در این بین هم یه دختر خوب با قلبی پاک وارد زندگیش بشه و اونو دوباره به زندگی برگردونه
به به میبینم که لیلا هم خبیث شده🤣🤣
لیلی جون آرامش ، دم بازدم🤣🤣
آره خودمم تو همین فکرام ولی نمیخوام خیلی غیر عادی و اینا بشه البته خب دختر داستان خیلیم آروم و سر به زیر نیستا🤣
و در کل سعیم اینه که یه قسمتی از جامعه رو نشون بدم❤️
مگه اعصاب میزاری واسم با اون رفتارای تو مخی نیکا 😑… همینجور پرقدرت ادامه بده ضحی جون 👏🏻👑
مطمئن باش سر بوی گندم تلافیشو در میارم😂
🤣🤣🤣❤️❤️
بله بله منتظرم🤣🤣 . ستی بدبخت از دست ما عاصی میشه فکر کنم🤣🤣🤣
چقد این نیکا عوضیه و عین چی دلم برا گرشا میسوزه، خوشحالم که این نیکای خر از زندگیش رف، متاسفم واسش که قدر کسی که عاشقش بود و ندونست، امیدوارم به جایی برسه که نیکا برای داشتنش عین سگ التماسش کنه
بزن قدش✋🏻🤧🤧
🙌🏻😂
عزیزان همه آروم باشید ، دم و بازدم🤣🤣
اصلا نیکا خر ،عوضی ،رو مخ خوبه؟🤣🤣🤣🤣🤣
عالی شد😂
عالی 👏
میشه زودتر پارت بدی؟
دلم میخواد نیکا رو جر بدم
مرسی تانسو جان❤️
باشه حتما🌸 .
آرامش داشته باشید همگی🤣🤣
خیلی قشنگ بود🥺❤
یعنی پدر و دختر لنگه هم کثافت و عوضین 🔪 🔪 🔪 🔪
ضحی خیلی قلمت و مدل نوشتنت رو دوست دارم❤😍
فقط یه چیزی تو ذهنم اومد که میتونه مشکل از من باشه 🤦♀️
احساس میکنم تریپ ناراحتی گرشا شبیه دختراست یعنی وقتی میخوندم هی حس میکردم یه دختر این شکلی شکست خورده اینا…
میدونی از نظر من مردا نوع خشم و غمشون رو یه جور دیگه نشون میدن نه اینکه گریه نمیکنن هااا نه…
از نظر من شاید یه بار گریه کنن و بعدش این غم رو یه جور دیگه نشون میدن…
البته این فقط نظر و حس من نسبت به یه مرد شکست خورده است و میتونه با مال بقیه فرق داشته باشه…
خواستم فقط نظرم رو بگم و این به معنی اینکه این پارت بد بود نیست🙂😘
عزیزمی تو ستی خوشگله❤️
راستش از پارت بعد گرشا دیگه گریه نمیکنه 🤣 و سعی داره که خودش رو خیلی قوی کنه . گرشا پسریه که الان از چند جا روی فشاره و ۲۱ سالش بیشتر نیست ولی خب میخوام کاری کنم که دیگه گرشا یه شخصیت قوی از خودش بسازه و دیگه گریه و ناراحتی براش معنایی نداشته باشه ( اینم بگم کلا شخصیت مردا هم یه شکل نیست بعضی هاشون تو خودشون میریزن بعضیاشون هم نه🌸)
ممنون به خاطر نظر قشنگت ستایش جانم💗 .
قربونت ضحی جونی❤
من فک میکردم سنش بین بیست و پنج تا سی باشه 😂 🤦♀️
و اگه 21 سالشه این حجم از احساسی بودنش طبیعی😁
هر چند من همه پسر خاله هام کلا احساس ندارن🤦♀️
فقط ار حرص دادن من لذت میبرن😂🤦♀️
گرشا گریه ای🤣🤣🤣
چه پسر خاله های خوبی کار من رو تو جمع های خانوادگی انجام میدن🤣🤣🤣🤣
ضحی من حرص میخورممم از دستشوناااا😂🤦♀️
ببین من کلا5 تا پسر خاله دارم و جز منو خواهرم دختر دیگه ای سمت مادریم نیست….
سه تاشون از من بزرگترن یه جور دقم میدن…
اون دو تا که کوچیک ترن یه جور🤦♀️😂😂😂
🤣🤣🤣
آخی الهی ستی خوشگله🤣🤣
من یه پسر خاله بیشتر ندارم که ۱۵ سالشه و بسی دیونست🤣🤣🤣
فک کنم ذات پسر خاله ها دیوونه بودنه 😐 🤦♀️ 😂
قطعا همینطوره🤣
ذات پسر عمو ها هم قطعا رو مخ بودنه🤣🤣
من بچه بودم عموم فوت شد بچه مچه هم خداروشکر نداشت
فقط یه زن داشت که زنش خارجی بود😁😂
زنه همسر اولش یه دختر داشت با عموم دوتایی اومدن ایران کاراشونو اوکی کنن بعد زنه رفت دخترش رو بیاره ایران که عموم مرد🤣
آخی خدا رحمتشون کنه
خداروشکر از دست مزاحمت های پسر عمو در امانی🤣🤣
مرسی❤
عوضش دو تا دختر عمه دارم🤦♀️😐
هر دفعه منو میبینن یاد دانشگاه و کنکور میافتن🤦♀️😂
عذاب الهین…
یکیشون شوهر کرد بعد با این شوهرش دهن مارو سرویس کرد🤣🤦♀️
هی پورفایل تلگرامش رو میذاشت آقامون فلان آقامون بهمان 😐 🤦♀️
کلا دل پری از فایملامون دارم🤣🤦♀️
با اینکه وقتی با خاله هام جمع میشین چون هم صبحت هم سن و سال خودم ندارم خیلی بهم خوش نمیگذره ولی بازم تیکه های پسر خاله هام روترجیح میدم به دختر عمه هام🤣🤦♀️
🤣🤣🤣
من با خاله هام خیلی راحتم خیلی
کلا فامیلمون بد نیست فقط یه عمم خیلی رو مخمه با پسر عموم که میخواد بیاد خواستگاری و
دختر ، دختر عمم که یه سال ازم بزرگتره .
این دختره اصلا دیوونه هست عموم یه جشنی گرفته بود بعد یه لباس عروسکی صورتی پوشیده بود نمی پوشید سنگین بود به خدا . موقعی که میرقصید همه جاش معلوم میشد یا همش میچسبید به پسر عموم و ازش بالا میرفت و بوسش میکرد و جوری راه میفرت انگار تو فشن شو هست . یه آرایشی هم کرده بود در حد عروسسس🤣🤣🤣🤣
چه راحته🤣🤣🤣
من خودم روم نمیشه از این لباسا بپوشم و این شکلی آرایش کنم🤣🤦♀️
من با یکی از خاله هام که دیوونه است فقط مشکل دارم وگرنه با دوتای دیگه شون خیلی خوبیم🤣🤦♀️
معمولا جمعه ها میریم خونه مامانبزرگم بعد من چون صبحش آزمون قلم چی دادم و زود پاشدم معمولا خوابم میاد یه گوشه میرم میخوابم😁😂
یه سری از شانس من سه تاشونم بودن🤦♀️
کلی سر خوابیدن تیکه انداختن بعد عصری مامانبزرگم نوتلا اورد گفت بخورید تا تاریخش نگذشته😐
بعد این سه تا مث گاو خوردن فوق فوقش من یه پنج تا لقمه خوردم😂
ببین هی میگفتن ستایش چرا نوتلا رو تموم کردی ببین چه چاق شدی فلان شدی😐🤦♀️
به تو چه من چاقم یا لاغر آخه؟؟ گاون گاو….😂🤦♀️
تازه این یه نمونه شه😐
حالا یکشیون میخواد زن بگیره آخ من یه تلافی سرش در بیارم😁😂
ایول🤣
🤣🤣🤣🤣
ماشالله بهشون آفرین واقعا🤣🤣
وای وای چقدر از این جمله چاق شدی بدم میاد🤣
خب به شما چه که من لاغرم یا چاق🤣
من امسال هیچ تحرکی نداشتم قشنگ دارم میترکم🤦♀️🤦♀️
خودم حرص میخورم از هیکلم لازم ندارم هی یکی بهم یاد آوری کنه ک😐😂🤦♀️
لایک داری ستی خوشگله🤣🤣