نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آیینه شکسته

رمان آیینه شکسته پارت ۱۳

5
(38)

رمان آیینه شکسته

پارت سیزدهم

_ که اینطور . خب خودت چیکار می کنی خواهر کوچولو ،مشکلی که نداری؟

گیشا لبخندی پر آرامشی زد و ادا کرد

_ درگیر درس و دانشگاهم . خداروشکر مشکلی هم نیست

گرشا هم به روی اون لبخندی زد و از سینی یکی از چایی های خوسرنگ خواهرش رو برداشت و نزدیک بینی اش برد

_ به به چه عطری داری این چای .

_ نوش جونت داداشم

گرشا لبخند پر محبتی به  گیشا پاشید لبخندی که حالا شاید کمتر کسی آن را می دید. در حین اینکه گرشا چایی اش را سر می کشید زنگ در خانه هم خورد

_ حتما باباست . الانم میرم در رو براش باز میکنم

گرشا سری به نشانه تایید تکان داد و لیوانی که حالا خالی  از هر چیزی بود را توی سینی قرار داد و این مصادف شد با صدای دلنشین پدرش

_ سلام پسرم

از جایش بلند شد و به سمت پدرش رفت و مردانه همدیگر را در آغوش کشیدند

_ سلام بابا جون . خوبید شما .

پدرش الحمدالله ای زمزمه کرد و رو به دخترکش لب زد

_ گیشا جان دخترم  لطفا برو این نون ها رو بذار تو آشپزخونه

گیشا چشمی گفت و پدر ، پسر بعد از مدت ها دوباره تنها شدند

_ خب بابا جان . چه خبر چیکار میکنی؟ اوضاع بر وفق مراد هست

_ والا چی بگم باباجان . چند وقتیه طراح تولیدی مون استعفا داده در به در دنبال طراح میگردیم .

_ نگران نباش پسرم . انشالله که درست میشه

گرشا لبخند مصنوعی به این جمله پدرش زد . و خودش هم در دلش انشالله ای به زبان آورد…

#راوی

هنوز گیج و منگ خواب بود که صدای در اومد . به خیال اینکه ستیاست بیا تو خواهری گفت و چند ثانیه بعد نگاهش در نگاه آشنایی گره خورد . آشنایی که این روز ها خیلی برایش غریب شده بود

_ سلام سوین جان

با صدایش نگاه از چشمان بادومی اش گرفت و سرش را به سمت چپ متمایل کرد

_ سلام . برای چی اومدید اینجا فکر کنم همه صحبت هامون رو پشت تلفن بهتون گفته باشم

در چشمان لیانا اشک می نشیند و بر خلاف قبل که تمام ذره بین رو غرورش بود حالا ذره ای غروری نداشت

_ سوی تو رو خدا التماست میکنم ببخش منو . سوی تو رو خدا من اون موقع کور بودم نمیدونستم ببخش تورو خدا  ببخش من اون موقع کور بودم نفهمیدم .

سوین نه حرفی میزد نه حرکتی از خودش نشان میداد فقط گذاشت تا لیانا خودش را خالی کند

_ سوین تورو خدا بیا  سعی کنیم مثل قدیم باشیم . نمیگم فراموش کن چون میدونم برات خیلی سخته ولی لطفا تو رو خدا بیا از نو دوستیمون رو بسازیم .

سوین اینبار به حرف آمد ، به حرف آمد تا  هر حرفی که روی دلش سنگینی میکرد را به زبان بیاورد

_  اول بگو کی بهت گفته من خونم اینجاست ها . بگو هاااا

فریاد میکشید و سعی داشت تکه های شکسته قلبش را بهم بچسباند

_ سوی توروخدا آروم باش .

_ به من نگو سوی میگم به نگو سوی . سوی مرد . سوی خیلی وقته که مرده

لیانا همانطور که سعی در مهار گریه اش دارد این جملات را به زبان می آورد

_خواهری توروخدا ببخش . ببخش تورو خدا . ببخش

آنقدر جیغ های بلندی کشیده بود که آنقدر گلویش داشت پاره می شد ولی سوین فقط مات و مبهوت به سرامیک کف اتاق زل زده بود

_ میدونی خانم شکوفا اون زمانی که  پنهان کاری کردی  و بعدشم بهم گفتی یتیم باید می گفتی ببخشید  . نه الان خب نه الان

لیانا که انگار خنجری درون قلبش بود ، اشک هایش رو گونه اش روانه شد و لب زد

_ سوین به خدا غلط کردم . سوین به خدا غلط کردم . ببخش ببخش

سوین هم اینبار مثل او هق هق میکرد و غریق در  گذشته شده بود

_ اصلا گیریم که نایریکا و  رایان با هم دوست معمولی نبودن و رابطه جنسی داشتن خب که چی

_ بالاخره رایان پسر مهندس ساعیه و با اینکه پسر ناخلف مهندسه اما هر چی هست بهتر از توی یتیم نه ”

سوین احساس راه تنفسش بسته شده ، احساس میکرد دیگر این تکه های شکسته شده قلبش بهم نمی چسبند . داشت می فهمید قلب مثل قوری های مادربزرگش نیست که بشکند و بعد به همین راحتی تکه هایش را به هم بچسباند .

_ سوین ببین منو سوین نفس بکش ، سوین تو رو خدا

صدا هایی از اطراف می شنید اما قدرت جواب دادن رو نداشت . انگار در خلا بزرگی  بود .

_ نمیدونم چیشد ستیا  . فقط دیدم اینجوری شده .

_ قرصاش توی یخچاله اسمش …. و یه لیوان آبم براش بیار بدو سریع باش……….

******

داستان خیلی حساس شده میدونم🤣.
مراقب باشید شوک زده نشید🤣

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zoha Ashrafi

ضحیـــ، نویسندهـــ هـیاهو و ژوان🤎
اشتراک در
اطلاع از
guest
58 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Newshaaa ♡
1 سال قبل

پس یعنی سوین برای این رفتاراش دلیل داشته😳🤔

Newshaaa ♡
1 سال قبل

عالی عزیزم🥲😘

sety ღ
1 سال قبل

دلم برا سوین سوخت🤣🤦‍♀️

لیلا ✍️
1 سال قبل

خاااک تو سر لیانا به تو هم میگن دوست 😑😑

ولی بازم از سوین زیاد خوشم نمیاد نمیدونم چرا 🙄

اصلا احساسم به آندیا خیلی بهتر بود😂

Sogol
Sogol
1 سال قبل

خیلی قشنگه رمانت عزیزم😘

Newshaaa ♡
1 سال قبل

ضحی خوشگله تورو خدا ناراحت نباش دیگه💔
ضحی جونم تورو خدا🥺ببین رمان به این قشنگی داری مینویسی به این خوبی🙂❤به خدا پیش میاد این چیزا من که خودم خیلییی رمانت رو دوست دارم اگه بخوای نذاری من میدونم و تو هااا…حیف نیست آخه؟!نکن این کار رو عزیزم مطمئن باش همیشه یه عده هستن که رمانت رو دوست دارن و با اشتیاق منتظرن که پارت جدید بذاری عزیزم.من خودم همیشه حمایت میکنم خودت و رمان قشنگتو🥲ولی حیفه انگیزه ات رو از دست نده و پرقدرت ادامه بده❤

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

دورت بگردم🥺
میفهمم چی میگی ولی با غصه خوردن که درست نمیشه…ببین بالا و پایین داره دیگه تو خودت بهتر میدونی.‌‌من یه سری از پارت هام صد و خورده ای بازدید داشته یه سری ها هشتصد تا؛همیشه مثل هم نیست تو ادامه رو بذار همه چیز درست میشه ایشالا❤🥲

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Newshaaa ♡
Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

چی بگم والا…ولی کاری نکن یادمون بره ها من واقعا رمانت رو دوست دارم و منتظرم که پارت بذاری🙃❤

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

😂🥲به خدا اصلا نمیتونم ناراحتیتو ببینم

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

خدا نکنه عشق منی❤😘

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

واااییی عالللی میشه😂😍
آره حتما میگم اگه کمتر پارت گذاشتی.ولی دلم میخواد که ادامه بدی با انرژی زیاد

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

یعنی خااااککک🤦🏽‍♀️🤦🏽‍♀️

من بوی گندم تا پارت بیست کامنت نمیخورد بعد تو واسه بازدید و اینا ناراحتی وای

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

دقیقا لیلا به منم همین حرف رو زد
بابا راست میگه دیگه بیخیال این چیزا ما که رمانت رو میخونیم

Sogol
Sogol
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

عزیزم اتفاقا به نظر من این کارت عالیه خیلی جا افتاده تر شده کارت
متاسفانه من خودم بعضی موقع رو مود این نیستم که کامنت بزارم و لایک کنم درحالی که بین نوشته هاتون گم میشم و باحال بدشون گریه می کنم یا با حال خوبشون می خندم.
پس اینکه امتیاز یا بازدید کم باشه نشون دهنده این نیست که شما پارت به ما ندیاااا ضحی خانم❤️اتفاقا اینقدر پارت بده دهنمون سرویس شه خودمون بگیم امون بده پارت قبلو بخونیم😁

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

حقته دیگه نزنی این حرف ها رو هااا😂
تو باید ادامه بدی فهمیدیییی

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

آفرین دختر نازم😊❤

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

آره عزیزم چه کاری

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

خب بیا پی وی شمارمو بدم رو پروفایلام ببین عشقم😂❤
لیلا لطف داره😍

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

چشم😂❤

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

اون عکس واتساپتو بزاریاااا🤣🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

باشه😂🤣❤

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

بچه‌ها دارم آخرای بوی گندم رو مینویسم نمیدونین که چیشده یعنی این ایده در لحظه به ذهنم رسید و الان تایپش کردم خودمم شکه‌ام

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

یا حضرت عباس امیدوارم چیز بدی نباشه مگه نه میوم برات لیلا هااا🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

بد و خوبش رو بعدا متوجه خواهی شد ولی شکه میشید

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

یا خود خدا😂🤦🏻‍♀️

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

آهنگ من میجنگم از یاس رد پلی کن بهت انگیزه میده😂

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
1 سال قبل

کمبود محبت داره باید قربون صدقش رفت😊

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

😂😂😂

Newshaaa ♡
1 سال قبل

ضحی بدو بیا ببینم چی میگی پی وی سکته ام دادی😂🤦🏻‍♀️

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

ضحی از دست رفتیییی🤣🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

حقیقت رو میگم🤣🤣

saeid ..
1 سال قبل

عالی بود ضحی گلی شایدم بزی
(تازه دیدم چی زدی ضحی ام بز سایت😂🤣وااای)
زود زود پارت بزار…ما همیشه حمایتت میکنیم
خب؟🥺😂

دکمه بازگشت به بالا
58
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x