رمان آیینه شکسته پارت ۱۸
رمان آیینه شکسته
پارت هجدهم
به محض اینکه در خانه را بست و خواست به ان طرف برگردد صدای خواهر زاده ی عزیزش بلند شد
_سلام خاله سوی
با لبخند پت و پهنی به اندازه برگ زرد الو به سمت وسام رفت و آروم وسام کوچولو را به آغوشش فشرد .
_ سلام نفس خاله ؟ حالت خوبه؟ سفر بهت خوش گذشت؟
وسام بی توجه به سوال قبلی سوین ، فقط به سوال آخری جواب داد
_ عالی بود خاله جون . خیلی خوب
_ وای چه عالی؟ دایی و مامانت کجان حالا؟
قبل از اینکه وسام صحبتی کند صدایی برادر دوقلویش بلند شد
_سلام . من اینجام . ستیا هم تو آشپزخونست
و بعد صدای تایید ستیا بلند شد. سوین سرش را بلند کرد و چشم در چشم سورین شد
_ سلام سورین . رسیدن به خیر . خوبی؟
سورین فقط به یک سر تکان دادن اکتفا کرد و دوباره صدای وسام بلند شد
_ خاله خاله بیا برات تعریف کنم اونجا چیا دیدم
سوین برای وسام از ته دل احساس خوشحالی میکرد . برای وسامی که با یک سفر سه روز به اصفهان آنقدر شوق و ذوق داشت
_ خب خاله بیا بریم رو مبل بشینیم بعد برام تعریف کن باشه؟
وسام سری تکان داد و سوین آرام وسام را به سمت مبل برد و روی مبل نشاند و ادامه داد
_ خب حالا بگو ببینم چه کارا کردی گل پسر
وسام با شوق و ذوقی بچگانه دست هاش را بهم کوبید و با چشم هایی که برق میزد از اصفهان گفت
_ خاله یه جایی رفتیم خیلی رفتیم خیلی بزرگ بود خیلیااا . بعد همونجا رفتیم سوار اسب شدیم . دایی بهش میگفت….
_ درشکه منظورت هست وسام
وسام با ذوق سرتکان داد و صحبتش را کامل کرد
_ اره درشکه . بعد دیگه هیچی اومدی بستنی خوردیم . خاله انقدر بستنی خوشمزه ای بود
و بعد انگار که دلش دوباره بستنی خواست دستش را روی شکمش کشید و هومی گفت ….
سوین حدس زده بود که برادر و خواهر زاده اش اول به میدان نقش جهان رفته اند اما میخواست ببیند که وسام اسم جاهایی را که در آنها پا گذاشته می داند یا نه
_ خب خاله جون نفهمیدی که اسم این جایی که رفتی چی بود؟
وسام کمی فکر کرد تا اسمی از آن مکان بزرگ و دلنشین به یاد بیاورد اما جز چند کلمه دست و پا شکسته چیزی به ذهنش خطور نکرد
_ نقشِ نمیدونم چی ؟ یه چیز اونطوری بود فکر کنم
ستیا همانطور کفگیر به دست به سمت اپن آمد و به وسام گفت
_ منظورت میدان نقش جهانه پسرم؟
وسام بالا پرید و به شوق حرف مادرش را تایید کرد
_ آره آره همین که مامان گفت . میدان نقش جهان
سوین لبخندی زد و هشدار گونه رو به وسام لب زد
_ آفرین خاله گلم . حالا بشین که خطرناکه که رو مبل بپری
وسام به تبعیت از خاله اش آروم روی مبل جا گرفت . و یکدفعه انگار که چیزی یادش آنده باشد بالا پرید
_ خاله خاله یه چیزی!!
سوین از حرکت ناگهانی وسام دستش را روی قلبش گذاشت و با نفس نفس پچ زد
_ کشتیم پسر . چیه چی شده؟
وسام یکدفعه با خودش فکر کرد که شاید این چیزی که می خواهد به زبان بیاورد برای خاله سوینش خوشایند نباشد پس از گفتنش منصرف شد
_ خب خاله راستش چیزی نیست
سوین کمی به قضیه مشکوک شد . وسام هیچ وقت همینطور الکی برای چیزی خوشحالی نمیکرد
_ وسام من و گول نزن خاله جون . یه چیزی شده که تو میخواستی بگی ولی پشیمون شدی از گفتنش
وسام صحبتنی نکرد و سوین دوباره خودش ادامه داد
_ وسام جان عزیز دلِ خاله همیشه همه حرفات رو بزن . هیچی تو دلت نگه ندار
_ اما خاله میترسم ناراحت بشی از حرفم…
سوین وسط حرف خواهر زاده اش پرید و نذاشت صحبتش را ادامه دهد
_ حتی اگه هم فکر میکنی کسی رو ناراحت میکنه باز هم حرفت رو بزن شاید اصلا ناراحت هم نشدم خب؟ پس حالا تعریف ببینم چی شده
وسام نفس عمیقی کشید و از ان خاطره ی سفر اصفهان گفت
_………..
عزیزان ویو رو حداقل به ۴۵۰ برسونید تا پارت بعد رو بدم 🥰. ممنونم ازتون🤩
ممنون ضحی جون خیلی پارت بلندی بودچشام دردگرفت
خواهش میکنم آیلین جون🤣😍
میخوای یکم کوتاهش کنم چشمات دیگه درد نگیره آیلین جون🤣🤣🤣🤣
بعد از مدتتتتت ها پارت دادی
چرااااا کوتاه 😡😡
قشنگ بود ولی 🤣😊
دلم به نوشتن نمیرفت واقعا هنوز به خاطر پارتی که دیروز نوشتم و پرید افسرده ام😅🤣
حقداری به خدا آدم انرژیش میره
حالا اینو گوش کن من یه بار دستم خورده بود پارت چهار یه رمان دیگهام رو حذف کرده بودم بعد انقدر انگیزهام کم شد که دیگه به کل از ادامه دادنش ناامید شده بودم
دیگه بعد یه مدت رفتم تو لیست حذفشدهها دیدم پارتم اونجاست انقدر ذوق کردم نگو تو هم حتما از یادداشت
colornote استفاده کن
من از سامسونگ نوت استفاده میکنم برنامه ی خوبیه . سطل زباله هم داره ولی مشکل من این بود که همه متن رو که انتخاب کردم یه دقیقه حواسم نبود به جای کپی ، پیست رو زدم به خاطر همین کل متنمپرید به جاش یه عکس پیست شد😪
منم سامسونگ نوت رو دارم اونجا هم پارتها رو کپی نگهمیدارم محض محکمکاری… آهان فهمیدم چیشد ولی اول باید ذخیرهاش میکردی کل پارت رو بعد کپی میکروی اینجوری پاک نمیشد
حالا اشکالی نداره دوباره شروع کن دستت راه میفته
چی بگم والا🥲
حالا بازم مینویسم🤗
عالی بود موچتری قشنگم پرقدرت ادامه بده😊🤗
ممنونم لیلا جونم🥰😍
#حمایت از ضخی خلهههه🥰😘
با تشکر از شراره همه خور🤣🥰
به به ضحی جونم پارت داد
عالی بودد
😁😁
ممنونم فاطی جون🥰😍
عزیزززمم چقدر وسام گوگولیههه😍😍🤤😂😂😂
وسام عشق خودمه🤓🥰
الان ستیا مامان وسامه؟؟؟
بعد سورین دایی وسام؟؟؟
بله دیگه🤣
توی پارت های قبل هم اشاره شده بود که☺️🤣
ضحی الان یاد سم افتادم
نمیدونم کارتون پونی کوچولو رو دیدی یا نه خواهرم وقتی بچه بود عاشقشون بود و منم باهاش میشستم میدیدم
یه شاهدخت داشت اسمش اگه اشتباه نکنم همین ستیا بود🤣🤦♀️
اسمشو که میخونم یاد پونی ها میافتم🤦♀️🤣
واقعا؟🤣🤣
نه من پونی کوچولو رو ندیدم🤓
الانم یه چیز دیگه به ذهنم رسیدم🤣🤣🤣🤦♀️🤦♀️
ستیا همون ستی های مخفف شده است یه جورایی یعنی چند تا ستی خفن مث من😎😎
اوهو اعتماد به سقفو🤣
تو خفن بودن من شکی نیست هست؟؟؟😁😎
اصلا شکی نیست . ببین داستان کوتاه رو اگه برسم امروز ارسال میکنم یه پارت وحشتناکککک🥸
ضحی خدایی یه جوری پارت قبلش رو نوشته بودی موهای تنم سیخ شده بود🤣🤦♀️
ببینم این پارت اپلاسیون دایم میشم یا نه😁🤣
از چیزی که فکرش و میکنی وحشتناک تره
نگران نباش اپیلاسیون دایم میشی نمیخواد دیگه پولم بدیا🤣
یعنی ضحی از بس پارت بلندی بودند.در نصفش رو گذاشتم بعدا بخونم…..🗡🗡🗡🗡🗡
🤣🤣 آخی🤣🤣
ضحا
دیروز رفتم موهامو کوتاه کردم🥹
نههههههههه😢😢😢😢😢😢سحررررییییی
دیروز با کلی استرس رفتم کوتاه کردم، ببین تا بالا زانو هام بود کوتاه کردم تا کمرم، خیلی کوتاه نکردم
به علیرضا هم نگفته بودم، بهش زنگ زدم گفتم بیا دنبالم ارایشگام
اومد….دید موهام کوتاهه
یعنی شانس اوردم منو بیرون نکرد از ماشین🫣
🤣🤣🤣 گناه داشته بنده خدا شوک شده🤣
برای اولین بار اعصبانیتش رودیدم🫣
واییی🤓🤣
خوب بود ولی کاش بیشتر بود🥰
مرسی دنیا جان😍 . احتمالا پارت بعد بیشتره😊😍
عالی بود ضحی بزه🧡🧡😍😘
این پارتت خیلی قشنگه!؟
الهی ، این وسام چقدر گوگولیییی 😍
والا ، این سوین از این خاله سختگیراااا هست!
موفق باشی نویسنده👍🏻
همین جور پر قدرت ، ادامه بده!
البته بنظرم اون قسمتی که وسام داره میدون رو توصیف میکنه ، می تونستی جزئیات بیشتری با شرح حرکات دست و سر اضافه کنی تا هم پارتت جذاب تر بشه و هم خواننده ها بیشتر با کارکتر ها ارتباط بر قرار کنند !
مثلا :
۱. خاله یک جایی رفتیم که خیلی بزرگ بودا!! سپس دست های کوچولوش کاملا باز کرد و گفت : انقدراااا!
قبل از این که صحبت کنه صورتش در هم کرد ، میدونی خاله اطرافشم همش ساختمون های قدیمی بود !
واااای ، خاله نمیدونی من اونجا اسب زرو هم دیدم ، سپس ابرو هاش رو داد بالا و لب برچید ، خیلی دوست داشتم نازش کنم ولی مامان اجازه نداد و دعوام کرد!
و……
2. _ خب خاله جون نفهمیدی که اسم این جایی که رفتی چی بود؟
برسام دست راستش رو به چونش زد و یک بار سرش به چپ و راست حرکت داد ، یهویی دست هاش رو به هم زد و گفت : هورااا ، فهمیدم ؛ میدان چی چی جهان بود !
و…..
البته امیدوارم که منظورم رو خوب بیان کرده باشم ، البته گاه بی گاه برای جذاب تر شدن داستان درک بیشتر از توصیف زبان بدن یا حرکات صورت استفاده کنی بهتره !!
خیلی ممنونم نیکا جان😍 . حتما توی بقیه پارت های رمان از نکاتی که گفتی استفاده می کنم . البته اینم بگم من قبلا این پارت رو نوشته بدم ولی چون پاک شده مجبور شدم یکی دیگه بنویسم و توی پارت اول از بعضی از نکاتت استفاده کرده بودم🤦♀️🤦♀️🤦♀️. خیلی ممنون از اینکه نظرت رو برام نوشتی🥰
خواهش میکنم
قلمت خیلی عالیه🥰😍
این که پاک بشه ، حس خیلی بدی داره😭
ممنونم تینا جون🥰😍
اوهوم خیلی بده🥲🤣