رمان توت فرنگی من پارت 10
Part_10
توت فرنگی من
از موهایش گرفت و بی توجه به تقلا های لیا ان را کشان کشان به سمت زیر زمین برد و در اتاقی که حکم انباری داشت انداخت و در ان را قفل کرد
لیا یهو به خود امد و به سمت در پا تند کرد
لیا+لطفا درو بازکن خواهش میکنم پدررررررر
از جیغی که زد گلوی خود را نابود کرد دیگه نا امید شده بود همانجا بروی زمین و پشت در نشست و به فکر فرو دردی که سر و صورت بود امانش را بریده بود دخترک بیچاره مگه گناه ان چه بود اینکه مثل مادری است که هیچ وقت ندیده، رشته دلخواه انتخاب کرده یا اینکه عکس خود ان پسر خاکستری را استوری کرده کدام جرمش کدام است از وقتی فهمید کی است همش سرکوفت مادر خیانت کارش به او میزد مگر مادرش چه کرده بود 23 سال منتظر جواب بود وای کسی نبود که جواب بده، کسی بود؟ اصلا مادرش کیست اسمش چیست؟ از وقتی فهمیده بود کیست دنبال این جواب بود ولی دریغ از جوابی انگاز لال شده بودن، کر و کور چرا اخه چرا. کسی میداند بی مادری یعنی چه وقتی حسرت یه مامان گفتن به دلش نشسته بود وقتی مدرسه میرفتم و همه دوستانش را میدید که دست در دست مادر خود به خانه میروند قلبش دیگر فرمان نمیداد از ان روز ها با خود شرط کرد که مادر نشود و اگر شود حواسش به فرزندش بدهد حتی اگر پدر ان فرزندان خیانت کار باشد چقدر بد است همچین تصوراتی مگر نه واقعا واسه بچه ای 8 ساله همچین تصوراتی سخت بود ولی گذشت الان چی شد ها توانست انتقام بگیرد یعنی توانست؟ خسته شد بود چطور میتوانست از این خانه و از دست پدر خود نجات پیدا کنه؟ یا یاد گوشی که درون جیب خود بود چشمانش برقی زد و گوشی خود را از جیب شلوار بیران اورد و کل قضیه رو به نفس گفت و منتظر ماند تا تکسش را سین کند
لیا+لعنتییی جواب بده
این چند کلمه را به زور از دهان خود خارج کرد استرس داشت خیلی هم استرس داشت و البته کمی هم می ترسید
از این خونه…… این اتاق تنگ……. این دیوار های دارک و تیره……. و صد البه پدر خود
با ترس و هراسانی به صفحه گوشی خود زل زد و منتظر نفس بود تا پیام اورا سین کند
که یهوووو دید نفس دارد تایپ میکند
نفس_(لیا نزار استرس و ترس تمام وجودت وبگیره من با مامان و بابام صحبت میکنم و بهشون جریان رو میگم شاید تونستن پدرت رو راضی کنن خب اروم باش؟ لیا لطفا اروم باش و قبل از هرکار خوب بهش فکر کن و حتی دوباره به سرت نزنه که خودکوشی کنی! )
لیا+( من ارومم نفس….. ارومم)
خوش به حال نفس
او با مادر و پدرش صمیمی است و حتی ان ها را (مامان) و (بابا) صدا میکند ای
کاش اوهم با پدر خود راحت بود و او را بجای این که پدر صدا کنم بابا صدا میکرد
تو فکر بود که نفس یهو پیام داد
نفس_( من رانندگی بلد نیستم ولی میخوای به یکی از بچه ها بگم بیاد دنبالت و از اون جا فرار کنی؟ )
…………
الان آرتا میاد دنبالششش😂😂😂
رمان باحالیه 🤍
قلمت عالیه 😍
آرتا میاد دنبالش؟
عالی بود ♡
ارتااااا بدووو