رمان دلبرِ سرکش part10
بی بی گلی پلاستیک های پرتخمه و با لواشک و آلوچه هایی که خودش درست کرده برای تو راهشان داد و بعد از خداحافظی در ماشین نشستند و راه افتادند .
پنجره را پایین کشید باد محکم بر صورتش می کوبید .
نگاهی به ساعت ماشین کرد 18:30
_ بابا چقدر دیگه میرسیم کیش ؟
بابا _ هنوز خیلی مونده تازه ما کیش که مستقیم نمیریم اول میریم چارک بعد با لندیگراف میریم کیش فلاسک و بده من اینجا چایی کنم
بعد از پیاده شدن پدر از ماشین نگاهی به عقب انداخت هانیه و کیان خواب بودند و مادر هم سرش را به پنجره تکیه داده بود
_ مامان بیداری ؟
مامان _ کیمیا
_ بله ؟
مامان _ نشد باهات حرف بزنم اون موقع که داشتم داستان خواستگاری رو میگفتم میخواستم ختمش کنم به اینکه هر دختری یه جا ازدواج میکنه خوشبخت میشه و … طولانیش نکنم برات پسر خانوم نجاتی که دفعه پیش شله زرد نذری آورد از تو خوشش اومده زنگ زده اجازه بگیرن برای خواستگاری
جمله پایانی مادر انقدر شوکه اش کرد که آب در گلویش ماند و به سرفه افتاد بطری از دستش افتاد مادر از ماشین پیاده شد در جلو را باز کرد
مامان _ چیشدی ؟
بعد از ضربات محکم کمی راه نفس باز شد
مامان _ چته مادر نگفتم قراره بری سر سفره عقد که !
_ کیه ؟
مامان _ … میشناسیش
_ سهیل!؟..وای نه بدتر از این نمیشه واای وای وای واییی
مامان _ عهه خیله خب میگم نیان توام
_ چه فکری راجب خودش کرده واقعا!؟
با یادآوری روزی که در کوچه جلویش را گرفت دلش میخواست او را الان می دید خفه اش میکرد با آن عینک مسخره اش.
پدر روی صندلی نشست و پلاستیک بزرگی روی پایش انداخت درونش را نگاه کرد
_ بچه هاااا پاشین آذوقه رسید
مامان _ کیمیا!
کیان _ کو ؟ نمی بینم
هانیه _ چیپس منو نخوری کیان
کیان _ کی از چیزی خواست گدا
هانیه _ مامان نگا به من میگه گدا
_ کیان بهت نمیدما
هانیه _ بهش نده بمیره
کیان _ هوی هوی هوی
بابا _ ساکت میشین یا همین جا پیاده کنم همتونو؟
نگاهی به جاده خشک کردند که حالا داشت تاریک هم میشد و در کمال آرامش و سکوت پلاستیک پر خوراکی را فتح کردند
اوه اوه واسش خواستگار هم اومد خیلی خوب بود عزیزم فقط حیف که کوتاه بود
راستی کیان چند سالشه؟
آره دیگه قراره چایی خواستگاریشو بخوریم😂😍
آره این پارت کوتاه بود مسخواستم یازدهم بزارم پشت سرهم باشه قسمت نشد💔
۱۲۲
نه ببخشید۱۲ سال😂
تو روحت😂
ولی میخواستم روش کراش بزنما حیف که کم سنه🤦🏻♀️
نه این قیافش بیشتر از سنشه از اوناییه که وقتی ببینیش فک میکنی ۱۵ هس برا همین تو کراشتو بزن 🤣
دوس داری چن سالش باشه بگو همونو میزنم😂
فقط از ۱۹ به پایین باشه ها
نه آجی بیست و سه به پایین اصلا نمیشه 😂😂
اوهوووو😂😂😂
بزار برای رمان بعدیم یه چهل پنج ساله میارم بشدت جذاببببباسم خانومشم لیلا میکنم😅
۱۲۲؟
منم ۱۳۳ سالمه😪🤣
۱۳ سالته؟
ای بابا امان از سوتی😂😂😂
اکه سیزده ای سه سال ازت بزرگترم 😎
واقعاااا؟
یازدهم چی ؟
من ؟ یازدهم انسانی
وای چه عالی..
منم رفتم علوم انسانی🥹🌱
میخوای بیای یا توش هستی ؟
اگه میخوای بیای نیااااااااا نیا خواهرم که متطقش دیوونت میکنه نیا که جامعش و اقتصادش و اون علوم فنون مضخرف کثافت روح و روانتو بهم میریزه مخصوصا اون فنون بیشعورش
😭😭😭😭