نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان دلبرِ سرکش

رمان دلبرِ سرکش part45

4.1
(15)

روز به روز می‌گذشت داشتند به روز عروسی نزدیک می‌شدند
اما چه عروسی ای !
عروسی که داماد و عروسش درگیر تر از هروقت بود
عروسی که به جای پیدا کردن بهترین آرایشگاه دنبال آدرسی از خانواده کودک بود
دامادی که آنقدر سرش شلوغ بود مانده بود چه کند دیگر توان نداشت
صبح از خانه بیرون می‌زدند به امید خدا تا بلکه نشانی بیابند اما هیچ !
بچه هم اسمش را هانیه انتخاب کرد هانی که با مخالفت شدید کیان رو به رو شد کیان اسمش را گذاشت کیانمهر تشبیه به خودش باشد شهریار که میخواست غضنفر و سقراط صدایش کند !!!
واقعا بچه مظلوم واقع شده بود برای همین با اتمام حجتی کامل قرار شد هر نفر یک اسم بنویسد لای قرآن بگذارند
اسم ها نوشته شد پدر که از سرکار آمد خواستند تا او کتاب را باز کند
بابا _ بسم ا…الرحمن الرحیم شماها خجالت نکشیدین بی من نشستین سر بچه تصمیم میگیرین هیچکس جز من حق نداره اسم بزاره محمد صداش می کنین
با چک و چانه هزار خواهش امیر اول اسمش گذاشتند
“امیرمحمد”
بلند شد میز را آماده کرد برای شام قاشق چنگال هارا روی بشقاب ها گذاشت پارچ دوغ و نوشابه را روی میز گذاشت
مامان _ بشین خسته شدی
_ نه خسته نیستم
مامان _ دیسو بده برنج بکشم
دیس را طرف مادر گرفت هنوز مادرش نگرفته بود کیان با عجله وارد شد و به دستش خورد دیس پرت شد و با صدای بدی شکست
_ وحشییی بلد نیستی عین آدم بیای تو اه
مامان _ اشکال نداره قضا بلا بوده
_ احمق
مامان _ کیمیا !
تنه به شهریار ایستاده در چارچوب آشپزخانه زد و رد شدو رفت سمت اتاقش در را محکم بست
پشت در نشست نمی‌دانست چرا اما اشکانش بی دلیل فرو می ریخت
بابا _ کیمیا بابا باز کن درو
_ خواهش میکنم هیچکس نیاد هیچکس!
بابا _ چرا خب؟
_ الان هیچکیو نمیخوام ببینم صدامم نزنین
دو دقیقه بعد
شهریار _ چکار میکنی با خودت آخه …تو مثلا عروسی چند روز دیگه میریم سر خونه زندگیمون برا هر مشکلی تو بخوای شر شر اشک بریزی چیزی نمی مونه ازت که درو باز کن حرف بزنیم راحت بشی اصن من میام هیچی نمیگم فحش بده خالی بشی هوم؟
در را باز کرد
_ برو کیش
شهریار _ ها؟
_ تا روز عروسی برو کیش اصن دیگه نیا نمیخوام باهات ازدواج کنم جهازتم ببر دیگه نمیخوام باهات ازدواج کنم
شهریار _ چی داری میگی روانی؟
_ روانی نبودم تو روانیم کردی مخم از دست تو داغ کرده میفهمی؟

شهریار _ چه ربطی به عروسی داره ؟
_ شهریار برو حوصله ندارم
شهریار _ کجا برم ؟ میرم کیش زنگ میزنی چرا نمیای چرا نیستی میام اینجا میگی گمشو کیش مت چه غلطی کنم برم کیش یا بمونم
_ میری بچتم با خودت میبری
شهریار _ بچم؟
_ آره بچت !
شهریار _ چرا نمیفهمی اون بچه من نیستی هااا حتما باید د بزنم ایهاالناس من بچه ندارم من هیچ غلطی نکردم که ثمره اش اینه چرا نمیفهمی تو
داد میزد و پرده گوش هایش داشت پاره میشد
دست روی گوش هایش گرفته بود و چشمانش را بسته بود
شهریار _ نمیخوای منو بگو نمیخوام میرم گورم گم می‌کنم چرا بهونه میاری ؟
_ من بهونه نمیارم
شهریار _ از کجا معلوم ا بچه ام کار تو باشه !
_ ینی چی ؟
شهریار _ کی میدونه شاید خودِ تو این بچرو به جون من انداختی تا ول کنی بری
_ بفهم داری چی میگی من اگه تورو نمیخواستم همون اول میگفتم نمیخوام خودمو خلاص میکردم نه اینکه خودمو تا گردن تو این زندگی ای که تو واسم درست کردی فرو کنم

شهریار _ مگه من فرو نکردم ؟ منم تو همین زندگی ایم که تو توشی
_ چرا یکی از این بلاهایی که سر من میاد سر تو نمیاد ؟ طوری رفتار کردی که اصلا به اینکه شوهر من باشی شک دارم
شهریار _ چطوری رفتار کردم؟
_ اون روز که منو به زور بردی مهمونی بعدشم ول کردی رفتی وقتی اون عوضی کنارم نشست تو نبودی آرمان غیرتی شد وقتی تو خیابون حالم بد شد احسان بردتم درمانگاه وقتی انقدر خسته بودم که حال نداشتم راه برم نیومدی دنبالم همون پسر عموم که ازش بدت میاد منو رسوند خونه وقتی بابام دو ماه خونه نبود تو حتی نیومدی یه سر بزنی کیان بود که حواسش بهم بود این چندماه که مثلا همسرت شدم ذاتاً اصلا واسم شوهر نبودی
شهریار _ باشه من مقصرم ببخشید واست جبران میکنم فقط حرف کنسل عروسی رو نزن
_ تا تکلیف این بچه مشخص نشه عروسی در کار نیست آقای فتاح !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Narges Banoo

http://rubika.ir/nargesbanoo85
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
1 سال قبل

قشنگ بود خسته نباشی، کیمیا چرا اینجوری میکنه وا عینهو بچه‌ها خوبه داره ازدواج میکنه آب روغن قاطی کرده🤣بیچاره شهریار…

سر انتخاب اسم تو دلم خندیدم😅🤦‍♀️همون سقراط خوبه یا شایدم افلاطون😁

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x