رمان دلبرِ سرکش part46
شهریار
تا صبح چشم روی هم نذاشت جمله های کیمیا مثل پتک در سرش کوبیده میشد
“برو کیش”
“نمیخوام باهات ازدواج کنم ”
“اصلا واسم شوهر نبودی”
“عروسی در کار نیست آقای فتاح”
کیان _ آی شهری ؟
_ ها؟
کیان _ پاشو میخوام تشکو جم کنم
_ اینهمه تشک همین یکی منو میخوای؟
کیان _ آره چون فقط با تو مشکل دارم
با اکراه بلند شد و ساعت و موبایلش را برداشت و طرف سرویس رفت
دست و صورتش را شست و خشک کرد
مامان _ شهریار کجاست؟
کیان _ تو دسشویی
هانیه _ چیکا میکنه؟
کیان _ سوال کنکور حل میکنه تو دسشویی چیکار میکنن آخه بی عقل
مامان _ کیااان
کیان _ خب خنگه
_ دعوا نکنین بابا اومدم
کیان _ همش تقصیر توعه میبینی حتی دعوای منو هانیه ام یه تو بر میگرده
مامان _ برو باباتو بیدار کن
کیان _ بابا صبح رفت منو دنبال نخود سیاه نفرستین
کتش را از روی مبل برداشت و تن کرد ساعت را دور مچش بست موهایش را با دست عقب راند
_ مامان بچه رو میارین باید جایی برم
مامان _ با بچه ؟
_ بله
مامان _ کجا ؟
_ بعدا میگم
مامان _ بشین صبحانه بخور میرم بیارمش
کنار میز ایستاد لیوان چای را نصفه سر کشید لقمه در دهانش گذاشت
کیمیا _ بچه رو میخوای کجا ببری؟
_ مامان بچه آماده شد ؟
کیمیا _ باتوام بچه رو کجا میبری ؟
_ ماماااان
مامان _ نمیده
_ برو بچه رو بیار
کیمیا _ تا ندونم نمیدم
_ برو بچه رو بیار کار دارم میارمش
کیمیا _ چیکارش داری؟
_ مگه بچه من نیس؟پس به تو هیچ ربطی نداره با بچم چیکار دارم برو درو باز کن بچمو وردارم
کیمیا _ الان شد بچت؟
_ بچه من نیست اما تو استثناء اینجوری فک کن بده کلیدو
کلید را گرفت و در را باز کرد سرهمی آبی را تن امیر محمد کرد کلاهش را سرش کرد با همان ملافه کوچکش بغلش کرد و از اتاق بیرون زد
مامان _ کالسکه ببر خسته میشی
_ نه سبکه تا عصر برمیگردم
مامان _ باشه مواظبش باش
_ خودم چی؟
مامان _ مواظب خودتم باش🙂
_ خداحافظ
مامان _ خدا پشت و پناهت
کفش را پوشید و از خانه خارج شد باید میرفت پیش دوستش
سبحان !
در آزمایشگاه کار میکرد دی ان ای هم می توانست بگیرد
با تاکسی خودش را به آزمایشگاه رساند و با سبحان تماس گرفت که دم در آمد
سبحان _ بیا بریم تو واای چه نازه بچه توعه؟😍
_ تو دیگه بچه منه که خودمم دارم شک میکنم
سبحان _ پس بچه کیه ؟
_ دیشب داستان واست میگفتم؟
سبحان _ هااا پس اینه من توقع یه بچه چهار پنج ساله داشتم بیا بریم تو حالا
داخل اتاقی شدند روی صندلی نشست لیوان کاغذی نسکافه را دستش داد
سبحان _ اینو بخور من با پسر مشکوکت تنها باشم
_ نرفتی شاهرود؟
سبحان _ دیگه خانوممون نذاشتن بریم تو دوماد نرفتی هنوز؟
_ نه بابا داشتم میشدم که این نعمت الهی افتاد وسط
سبحان _ اوه اوضاعت بد پیچ خورده که
_ ها دیگه حالا میتونی یه دی ان بگیری کمتر از یه ماه آماده بشه یا دوسه هفته ای؟
سبحان _ به این زودی که نه ولی باشه دهنتو باز کن
_ چیکار میکنی؟
سبحان _ از بزاق دهنم میشه دی ان ای گرفت
_ من آماده بودم آمپول بزنی😅
سبحان _ تقویتی دارما تعارف نکن فاسد داره میشه بزنم واست😂
_ برو بمیر میخوای بچه رو یتیم کنی؟
سبحان _ آماده شد واست میفرستمش
_ دستت درد نکنه
سبحان _پاشو بریم خونمون که سلطانم منتظره
_ نه دستت درد نکنه
سبحان _ دست من درد نمیکنه پاشو بریم
اوه اوه حالا این بچه کیه؟ گوگولیه کاش حداقل به فرزندی قبولش کنند🤒 این شهریارم چه خودشو واسه مادرزنش لوس میکنه کیمیام که اصلا یه ذره تعلق خاطر به این مرد بیچاره نداره! هعی😟
کوتاه بود و جالب خداقوت👏🏻
الان بگم کیه بی مزه مره لیلا 😂
همین یه مادر زن فقط به فکرشه تو اون خونه🤣🤣🤣
سلامت بشی خواننده عزیزم😍
طولانی نوشتن مهارت جنابعالیه بیا دستت بزار رو سرم منم یاد بگیرم😁