رمان شاه دل پارت 20
روز بعد با تکان خوردن تخت از خواب بیدار شد و نگاهش به کیوان خورد که از اتاق خارج می شد..
دستی به چشم هایش کشید و روی تخت نشست..
دیشب با هم همان جا روی تخت خوابشان برده بود..اتاق پر از آشغال و ظرف های نشسته بود…
لباس هارا داخل کمد جا داد و به سختی بشقاب و لیوان ها را برداشت و از اتاق خارج شد..
کیوان دستش را روی سرش گذاشته بود و روی صندلی میز ناهار خوری نشسته بود..
از کنارش رد شد و ظرف ها را داخل سینک گذشت و برگشت به طرفش..
دستش را از روی سرش برداشت و نگاهش کرد..
آن روز نگاهش متفاوت تر از هر زمان دیگری بود..چشم هایش سرد و بی روح خیره به افرا بود..لحظاتی همان طور خیره نگاهش کرد..نگاهش جوری بود که انگار به یک ظرف یا مجسمه خیره است بی هیچ احساسی!
آن نگاهش هایش ترسناک بود..مهربانی پر کشید بود و جایش را سرمای سوزناکی گرفته بود!
از جایش بلند شد و به طرف حمام رفت..
سر و صدایی به گوش میخورد و گویا دنبال چیزی میگشت و پیدا هم نمیکرد..
بازی جدیدی شروع شده بود!
بازی که طاقت فرسا تر از بقیه بود..شاید این بار شکست در انتظارشان باشد!
کسی چه میداند!
با اخمی که میان ابروهایش جا خشک کرده بود از اتاق بیرون آمد..
اخم بهتر بود..از بی حسی موضعی نفرت داشت..
_پس این تیغ لعنتی کجاست؟
هاج و واج نگاه کرد و لحظاتی بعد گفت:
_تموم شده..چطور؟
_به نظرت الان تیغ میخوام چیکار؟!
کاش سوالش را بدون طفره رفتن جواب میداد..او چه میداند تیغ به چه دردش میخورد…!
دوباره به حالت قبل برمیگردد و هیچ حسی در صورتش پیدا نیست..
طوری رفتار میکند که پی بردن به اینکه چه در مغزش میگذرد کار دشواری ایست..
هیچ آشنایی با این کیوان جدید ندارد..
این شخصیتش را هرگز رو نکرده بود!
جلوی آینه ایستاده بود و با چشمان یخی اش خیره به خودش بود..
رفتار هایش سردرگمش کرده بود با فکری درگیر مشغول شستن ظرف ها شد که حضور کیوان را دقیقا کنارش احساس کرد
خیره به چاقو های داخل سبد بود..آب را بست و منتظر عکس العمل بدی او بود که گفت:
_با چاقو هم میشه خودکشی کرد دیگه نه؟
از شنیدن جمله اش مغزش سوت کشید..
این کیوان جدید از خودش نفرت داشت!
دستش به طرف چاقو رفت و قبل از برداشتن آن سری مچش را گرفت و با صدای بلندی فریاد زد:
_چه غلطی میخوای بکنی..
چشم هایش با قالب یخ هیچ تفاوتی نداشت تنها رنگش بود که توی ذوق میزد!
_گشمو بیرون..جمع کن خودتو کیوان
خوش خیال بود که فکر میکرد فریاد زدن همه چیز را درست میکند!
یکی دو ساعتی روی زمین تمام مدت خیره به ساعت دیواری بود و حتی لحظه ای پلک نمیزد..
اگر کسی وارد خانه میشد بی شک با مجسمه عوضی می گرفت او را..
خودش را مشغول کار کرده بود اما تمام مدت حواسش پی کیوان بود که کاری دست خودش ندهد..
چند ساعتی همان جا خشک شده بود که از جایش بلند شد و به طرف دستشویی رفت..
در دستشویی باز بود و صدای شیر آب میآمد..نفسی از سر آسودگی کشید و بعد از شستن ظرف ها به طرف اتاق رفت و با جاروبرقی بیرون آمد..
اما قبل از زدن آن به پریز نگاهش روی کیوان ثابت ماند که روی زمین سرخورده بود..با تعجب به سمتش رفت:
_کیوان چرا اونجا نشستی؟
تکان نمیخورد و همان طور نشسته بود کمی نزدیکش شد اما با دیدن مچ دست خونی اش هین بلندی کشید و چند لحظه ای مات آن تصویر ماند..
با چه چیزی دستش را زخمی کرده بود!
از شُک خارج شد و به تندی خودش را به او رساند که داخل دستشویی سر خورده بود..
_یا خدا..چیکار کردی با خودت کیوان
چشم هایش باز بود اما گویا در آن دنیا نبود اصلا..
حمل کردن او هم به تنهایی کار سختی بود.. خوش را جمع و جور کرد و از داخل کمد بالای آینه جعبه کمک های اولیه را بیرون آورد..
با دست های لرزان با پنبه خون دستش را پاک کرد و بتادین روی زخمش ریخت که با سوزش دستش به خودش آمد و سرش را پایین انداخت و خیره حرکات دستش شد..
مخالفتی نکرد..شاید او هم از مرگ میترسید!
اولین بار بود زخمی را درمان میکرد..استرس داشت و موهایش که روی صورتش میریخت تمرکزش را به هم ریخته بود..
کیوان دست سالمش را بالا آورد و موهایش را از صورتش کنار زد و جز به جز صورتش را از نظر گذارند..
_افرا
جوابی نداد و گاز استریل را دور دستش بست و سرش را بالا گرفت..آرام گونه اش را نوازش میکرد..
بغضی ته گلویش بود و صدایش میلریزد
_تو منو تنها نزار خب؟
کلمات را به زبان می آورد اما تمام فکرش
پی خودکشی نا موفقش بود..
کاش دوباره فرصتش پیش بیاید!
*****
(با فاصله نوشتم راحت تر بخونید… نظراتتون رو حتما کامنت کنید 😄)
چقدر کیوان گناه داره آخههههه🥲🥲🥲🥲
دلم براش میسوزههههه🥺🤦♀️
اون تیکه ک دنبال تیغ میشگت اولش گفتم میخواد افرا رو بکشه🤣🤦♀️
فعلا با افرا کاری نداره😄🥺
یعنی چی فعلا اگه قراره چیزی بشه مقدمه چینی کن یکم😂
فعلا که چیزی نیست 🤣🤦🏻♀️
آخه کیوان بیچاره و مظلوم رو چه به این کارا..😂
بعضی وقتا شیطانی میشه واسه خودش 😂
مریضِ خب بیچاره😂بیچاره و بدبخته بمونه بهتره تا شیطان
منم میگم مریضه بیچاره ولی خب نظر دوستان رو گفتم 😂
ستیییی خواستم اولیی باشم😭🤣
عب ندارع
برو بخون بیا نظرتو بگو😃
🤪🤪🤪 دلت بسوووزههههه
امیدوارم بعضی وقتا دلتون نخواد بکشینش🥺
عالی بود،آره با فاصله راحت تره:))
ممنون گلی 🥺🌿
باشه پس با فاصله مینویسم همیشه 😄
حاااجی پشمام ریخت این کیوان چرا اینقدر موجیه
فاصله ها الان خوب بود مرسی مهسا جون 💜😍💞
شبم پارت میدی😭🥺
به هر حال دیگه میدونید خودتون..🥺
خداروشکر پس 🌷
اگه بنویسم باشه تارا جان🌿
من دارم روش کراش میزنم تارا🤣🤣🤣
نه نه فعلا جا داره🤣🤣
آخه چی تو این پسر موجی دیدی میخوای روش کراش بزنی🤣🤣
کلا ستی علاقه ی زیادی به کسایی که ثبات شخصیتی ندارن داره مثل آرتا و کیوان🤣🤦🏻♀️
خداااییی آرتا از آراز بهتره اما کیوان از آرتا بهتره۱😁😁😁
واقعا که لیاقت آراز رو ندارین پسر به این خوبی جنتلمن مودب منظم😑
چندش طوره😁🤣
نه خیرم هیچم چندش نیست😥اصلا واقعا که من میرم پیش آراز جونم☹
ولی من تو واقعیت پسرای جنتلمن و آروم و خوشتیپ رو دوست دارم😁❤️
موجی بودنش ک دست خودش نیستش🥲🥲
ببین چقدر خوبهههه به افرا میگه منو تنها نزار🥺🥺🥺
ای کاش به من میگفتش🤣🤦♀️
🥺👍👍
خدایا خدایا خدااااایاااااا این چرا آخه همچینه اه اصلا بدم اومد ازش لیاقت نداره پارت قبل ازش تعریف کردم😑😑😑😑😑😑
به هر حال دیگه اختلال داره و دست خودش نیست چیزی 🥺
ممنون از نظرت نیوشا جان ✨🌿
ای وای!😥خو کاش دکتر بره ,چه می دانم روانپزشکی بدبختی چیزی…دارو هاشو خو بخوره.
دارو نداره..
راضی شدنش کار سختی هستش بعدا متوجه میشد 😊🌿✨
کیوان باید بره دام پزشک🤣
چقد دلم به کیوان میسوزههه🥲
عالی بود❤️
اهوم 🥺
ممنون که خوندی 🍃💐
ولی مرد رویاهای خودم رو تا الان تو رمان هیچکدووووم پیدا نکردم😑😂
🤣🤦🏻♀️
منم🤣🤦♀️
تو که دم به دقیقه رو همه داری کراش میزنییی من منظورم اینه کراش نزدم رو هیچکدوم😑🤣
خوب کراش زدن با مرد رویا ها فرق میکنه🤣🤣
من همون کراش هم نمیزنم😂😂😂تو واقعیت هم همینجوری ام کلا خیلی سخت میشه کراش بزنم روی حتی بازیگرای سریالا🤦🏻♀️😂
عجیب غریبی🤪🤣🤦♀️
*سخت گیر🤣🥲
فدات بشم من توکلا استادکراشی😂
اوهو نازی خانوم 😉
امیرعلی خوبه🤣
حتما رمانای قایم موشک، بوسه بر گیسوی یار و مگس رو نخوندی که مرد رویاهاتو پیدا نکردی😂
واااای جررر مخصوصا بوسه بر گیسوی یار🤣🤣🤣🤣🤣
آهان مخصوصا مگس🤣🤣
عالی مرسی
بیچاره کیوان
ممنون گلی🌷🍀
🥺
خوب بود خسته نباشی خودکشی ناموفق کیوان بخاطر گذشتش بود یعنی قبلاً هم این گذشته باعث شده بود دست به همچین کاری بزنه؟ یا اولین بارش بود ؟ فیلمی که دیده بود خاطره تلخ از گذشته رو بیادش آورد که ترس از اینو د اشت که افرا رهاش کنه؟ودست به همچنین کاری زد؟
ممنون نسرین جان..
خودکشی و اینا مربوط به اختلالش میشه یعنی علامت های اون هستش
ممکنه یاد خاطره ای باشه یا همین طوری 😊
به خاطر دلایلی که بعدا میفهمید میترسه افرا رو هم از دست بده
امیدوارم خوب توضیح داده باشم 😄
عالیه خسته نباشی ولی کاش طولانی تر مینوشتی….دلم واسه کیوان سوخت 🥺
ممنون نازی جون 🌿💐
سعی میکنم طولانی باشه به خدا 🥺
اره متاسفانه
وای مهسا موقعی که افرا داشت دستش رو میبست یاد دست خودم افتادم🥺😢
کیوان خیلی گناه دارههههه😭😭
کاشان زبون کیوان هم بنویسی تا بفهمیم چرا اینجوری میشه🥲🥲🥺🥺
عالی بودددد🥰🤍
ای وای ببخشید 🥺
اره خیلییی زیاد
آخه از زبون کیوان بخوام بنویسم کلا همه چیز مشخص میشه😊
باید صبر کنید متاسفانه 🌷
چیزی نشد بابا فقط یادم افتاد اون لحظه قیافه بقیه چجوری بود😂😂
🥲🥺
باچهه🥺🥺
🤣🤦🏻♀️
والا همراههای من حالشون از من بدتر بود😂😂😂🤦♀️🤦♀️
اره خب واقعا ناراحت کننده است همچین صحنه ای 🥺
آره خب ولی به نظرم فقط ترسناک بود چون حتی دردم نداشت🥲
🥺
واقعا حالم بد شد و قلبم یخ بست از بس کع خوب مینویسی
تو رو خدا زودتر خوبش کن🤬
ممنون از نظر قشنگت لیلا جون🥺🌷
میدونی که موضوع اصلی رمان اینه..شاید زمان ببره 😊
پس امیدی هست🤣
میگم مهسایی به جایی که روزی دو پارت بذاری بهتر نیست همشو با هم بزاری خیلی میجسبه آخه🤣🤣
خدایی خیلییی قلم و رمانت قشنگه اصلا صبرو تحمل ندارم برای پارت بعدی😭😭
چشم از پارت بعدی بیشتر مینویسم 🤦🏻♀️
بی بلا خوشمل خاله🤣💗
😄
🤣🤦🏻♀️
همچنان مظلوم ترین فرد داستان افرا عه😥
خسته نباشی سعید جون❤️
نههه🤣🥺
ممنون هلی جون💐🍀
کیوان که مظلوم تره):
👌
وااای خدا
نویسنده ما رو دق دادی پارت بده
عه امروز دادم که 🥺
منظورش این بود کا از دیدن حال کیوان حرصش گرفته تموم کن این بازی کثیفو😂
خوشت نمیومده؟😂🥺
من نگفتم که فائزه اعتراض کرد
هر چند هممون دلمون میخواد زودتر این وضعیت تموم شه
تموم میشه ایشالا 😁
آها منم منظورم اینه طولانی بده…اییش
آهان دقیق متوجه نشدم آخه😄
چی شده …
پارت 🥺
امشب🤣🤦🏻♀️؟
اگه طولانی نیست نه هر موقع دادی😊
باشه این دفعه طولانی طولانی 🤣🤦🏻♀️
پلیییز🥺
طووووووووولانی🥺
قول میدم صبح طولانی باشه 😁
قول قولا فردا خیییلی طولانی باشه 🥺🤣
ااای خدااا چرا منو معتاد این رمان کردی که ۵ دقیقه یکبار میام به سایت سر میزنم🥺🥺🤣
قول قول..دارم الان تایپ میکنم 😂
خوداااا🥺🥺🥺
وااااای دمت گرم🥺😍😍💜
😁🥺💐
بمیرم برا کیوان🥺💔
خیلی قشنگ نوشتی مرسی واقعا🥹🙏🏻
خیلی گناه داره🥺
ممنون از نگاه قشنگت 💐🌿
همه ی مردا اینجوری هستن؟
سهیل سرما خورده بود، بعد ضحی براش سوپ اورد اینقدر خودشو ناز میکرد هی میگفت نرو پیشم باش و…..😒
اخرشم پسرعمم گفت جمع کنین دیگه اه اه دارم بالا میارم😂
خسته نباشی اقا سعید
لابد هستن دیگه 🤣🤦🏻♀️
ممنون گلی 🌿💐
رااااستی اینطور که با فاصله مینویسی بهتره هر چند که تک رمانت همینجوری هم عااااااالیه
ممنون از نظرت که کلی بهم انرژی داد🥺
اره گفتم راحت بخونید 😄
سعید تو هم مثل من خواب نداری🤣🤣
دقت که میکنم منو تو همش هستیم 🤣🤣
دقیقا 🤣🤣
تو ساعت چند میخوابی؟
من حدود چهارو نیم صبح😎👹
برم مدرسه نشونم میده این بیدار موندنام😅🤣🤣
۷ صبح🤣
واااااای 😭😭
🤣
شایدم زیادی بیکاریم🤣🤦🏻♀️
من زودتر میخوابم🥺
۲ اینا
بله متاسفانه🤣🤣
خوش به حالت من خوابم نمیاد🥺🥺🤣
🤦🏻♀️
شاید زیاد میخوابی 😄
نه من بخاطر امتحانات نهایی برای هر کتابی تا صبح بیدار موندم برای همین از همون موقعه تا حالا نظم خوابم بهم ریخته و گرنه کلا تا از ساعت ۴ و ۵ صبح که بخوام ۱۲ ظهر یا ۱۳ بیدار میشم
آهان پس زیادم نیست خوابت که 😞🤦🏻♀️
نمیدونم ولا🤣
خب عشقم مزاحمت نشم شبت بخیر😍💜🌒
تنظیم میشی حالا 😁
مراحمی بابا…شب بخیر تارا جان 🥰🥺
دلم خیلی برای کیوان سوخت.🥺
ممنون که وقت گذاشتی خوندی مانده جان 🙂🌷