رمان شاه دل پارت 23
نگاهی به افرا انداخت که اخم به ابرو داشت
سینی چایی را برداشت از آشپزخانه خارج شد
اول جلوی پدرش گرفت سعی داشت با او کاملا سر سنگین برخورد کند
به همه تعارف کرد و نشست که افرا هم برگشت و همان جا کنارش جا گرفت
سودا ناخن های مانیکور شده اش را روی فنجان چرخاند و روبه کیوان با طعنه گفت:
_خیلی زود ازدواج کردی حتی صبر نکردی ما برگردیم..قول قرارات یادت رفت نه؟!
از کدام قول ها حرف میزد!
شاید با خودش فکر میکرد که قرار است زنش شود!
این ها به کنار..او در خانه اشان خجالت نمی کشید و آن طور رفتار میکرد!
کیوان با لبخند گفت:
_دیگه دیر برگشتین و مجبور شدیم سری عروسی بگیریم
لحن خونسرد کیوان او را هم عصبی کرده بود بحث را ادامه نداد و در سکوت خیره به آنها شد
یکی دو ساعت بعد از نهار قصد بازگشت داشتند و سودا تمام مدت اخم به چهره داشت و حاجی هم نگاه هایش عجیب بود
طوری خیره به کیوان میشد تا مطمئن باشد که مثل همیشه حرفش تایید شده
اما این بار امکان نداشت
هرگز حماقت نمیکرد که بچه ای را بدبخت و اسیر خودش کند!
پدرش را در نا آگاهی همراه آنها راهی خانه اشان کرد
سردرد های شدید امانش را بریده بود افرا مشغول جمع کردن بشقاب های روی میز بود
قرصی که داخل جیب کتش بود را برداشت و بالا انداخت
همان قرص هایی که دکتر اجازه خوردنش را نداده بود!
بیخیال افرا و قهر بودن هایش روی مبل دراز کشید
شاید کمی استراحت حالش را خوب میکرد اما حیف که همان خواب چند ساعته هم پر از کابوس بود
کابوس هایی که جانش را میگرفت!
دو سه ساعتی خواب بود که با احساس حالت تهوع از خواب پرید
احساس میکرد خانه دور سرش میچرخد و هر آن تمام وسیله ها روی سرش آوار میشود
با تمام سرعت خودش را به دستشویی رساند و تمام محتویات معده اش را بالا آورد حالش که کمی بهتر شد لنگان لنگان خودش را بیرون کشید و همان جا روی زمین افتاد.
زمان برد تا تصاویر برایش واضح شد نگاهش را در خانه چرخاند و یک آن یاد افرا افتاد
او کجا بود!
لحظاتی به فکر فرو رفت
هیچ آثاری از او به چشم نمیخورد چشم هایش را بست و زیر لب زمزمه کرد:
_شاید توهمی بیش نبوده
با یادآوری آن جمله دنیا روی سرش آوار شد با صدایی که از ته چاه می آمد زمزمه کرد
_افرا
بی شک اگر افرا نبود میشکست
افرایی که با تمام آدم ها فرق میکرد
اویی که تمام درد هایش را تسکین میداد و حالش را بهتر میکرد
از جایش بلند شد وجب به وجب خانه را زیر رو کرد
در اتاق را باز کرد و گوشه به گوشه ی اتاق را از نظر گذراند
حتی در حمام هم نبود کل خانه را گشته بود حالا وسط اتاق ایستاده بود هیچ کجای خانه آثاری از او پیدا نبود!
با صدای بلندی فریاد زد
_افرا
احساس درد روی صورتش باعث شد زمان متوقف شود
دیگر خانه دور سرش چرخ نمیزد همه چیز آرام گرفته بود
صداهایی که درون سرش فریاد میزدند به یکبار سکوت پیشه کردند
میدانی..!
آن تصاویر که به صورت سیاه و سفید جلوی دیدش قرار گرفته بود تبدیل به رنگ زیبایی شدند
عسلی!
عسلی چشم هایی که با خشم و ترس خیره به صورتش بود
دخترک ریزه چشم عسلی!
لحظاتی بعد آبی که به زور وارد دهانش میشد حواسش را سرجایش برگرداند!
افرا با ترس خیره به چشم هایش شد و حالا آرام زمزمه کرد
_حالت خوبه کیوان؟
او در خانه بود!
همانند فرشته ی نجات برگشته بود تا تمام درد هایش را التیام بخشد
در نبودش چقدر احساس تنهایی میکرد
نزدیکش شد و محکم در آغوشش گرفت
به راستی که چقدر دلتنگ بود!
_ترسیدم افرا
افرایی که از هیچ چیز با خبر نبود با خشم او را پس زد و گفت:
_میفهمی با دادی که زدی از ترس سکته کردم
اهمیتی ندارد که قهر باشد
او فقط باشد..با تمام قهر و اخم هایش!
اما حیف که قصد افرا چیز دیگری بود
_دیوونه شدم کیوان من دیگه ی دقیقه هم توی این خونه نمیمونم
در آن لحظه معنای کلماتی که با بی رحمی به زبان آوره بود را نمیفهمید
کیف و مانتویش را که برداشت تازه به خودش آمد
داشت میرفت!؟
کجا میرفت با بی رحمی او هنوز نیاز داشت باشد،باشد تا کمی آرامش کند
هرگز اجازه نمیداد!
“من برات قلبم بی طاقته هنوز!
اون که تو بردی دار و ندارم بود…
این دیوونه باز از کوره در رفته!”
چقدر کیوان گناه داره🥲🥲🥲
افرا خر نشو 🤣🤦♀️
عجب 🤣🤦🏻♀️
ممنون از نظرت ستی خانم 😌
تا اینجا کیوان خر بود حالا افرا
خیلی قشنگ بود خسته نباشی♥️
🤣🤣🤦🏻♀️
ممنون از انرژی های قشنگت🌷
خیلی زیبا بود 👌🏻👌🏻
ممنون تینا جان 🌿✨
آخ دلم واسه کیوان سوخت حداقل افرا مثل بقیه تنهاش نذاره😭💔
اره فعلا که کیوان مظلوم هستش 😞🥺
ممنون که خوندی و نظر دادی لیلا خانم😌💐
سعید نامرد
دلم داره کم کم خیلی کم واسه کیوان میسوزه
البته خیلی کما
این پارت هم عالی بود 👏👏👏 به حرف هیچ کس گوش نده و پر قدرت ادامه بده❤
راستی سعید پی وی رو چک کن
جوابتو دادم
ممنون از انرژیت تانسو ژون🥺🌷
فقط دلم به حال افرا میسوزهههههههه😅
خسته نباشیییی
اره قبلا دشمنی تو با کیوان شروع کردی 🤣🤦🏻♀️
ممنون هلی جان 🍀
چرا این قدر کیوان مظلومه؟
یک لحظه دلم بخاطر این همه تنهایی که داره سوخت.
خسته نباشی قشنگ بود.
اره خیلی مظلوم هستش
ممنون از نظرت گلی🌿🌷
تجسم خلاقی از درد ی که کیوان کشید چند حس سر در گم عالی بود خیلی زیبا صحنه درد کیوان را به تصویر کشیدی خسته نباشی
ممنون که همیشه بهم انرژی میدید🥺
مچکرم بانو🌷✨
بخدا اگه افرا تنهاش بزاره خیلی خره🤒😠
دلم واسش میسوزه خیلی گناه داره🥺🥲
عالی بود سعیدییی✨️😘
میگم چقدر مونده تا معلوم بشه چرا کیوان اینجوری شده؟🤕
دارم از فضولی میمیرم🥺😥
شاید یکی دو پارت دیگه مشخص بشه غزل جان 😊
ممنون از اینکه خوندی و نظر دادی🥺🌷
منننن بازم پارتتتت میخوام خیلی قشنگ بود مرسیی🥺😍💜
کیوان باید درمان بشه آخه این چه طرز فکریه که پدرش داره دیونه چیه آخه ای خدا
این نهایت یه داستان تلخه که حتی فکر میکنه بودن افرا فقط یه توهمه😓🥺
ممنون تارایی خوشحالم که دوست داشتی🥺✨
ایشالا درمان میشه 🥺
واقعاااا🌷👌
کیوان استثنا این پارت گوناه داشت🥺😂🤣
اره خیلی گوناه داره🥺
ممنون ازنظرت🌷🍀
کیوان جونمممم 🤧🤧
🥺🥺
سعید خدایی کم پارت میدی عشقم نمیدونم شایدم من اینقدر رمانتو دوست دارم اینجوری حس میکنم🥺🥺
تمام تلاشم رو میکنم پارت های بعدی بیشتر باشه تارا جان🥺
کی پارت میدی سعید جون
یا از بامداد عاشقی بده یا این
تولو خدا
ببین تو عکسشو برام بفرس من تایپ کنم زود زود بزاری
چقدر شما خوبین فاطمه جون🥺
فعلا ننوشتم آخه
برم بنویسم تایپ کنم بزارم حتما
وای مرسی فداتم ذوق مرگ شدم 🥰🥰😍😘😘😘😘😘
بزار الان جبران میکنم
🌸🥺
یه کمی جبران شد
🥺👍
مهسا جان خسته نباشی عالی بود فقط کاش افرا کیوان روتنهانذاره
ممنون گلی💐
باید دید چی میشه 🥺
😍😍
من فراموش کردم عزیزم کامنت بزارم.
فقط افرا بیچاره
عب نداره ممنون ازت🥺🌷
وایییی تورو خدا پارت بده از صبح چک میکنم همش
قامت مانا❤️
الان میفرستم ادمین بیاد باید تایید کنه افرا خانم🤦🏻♀️😂
مچکرم منتظر نظراتت هستم پارت جدید 😄🌷
ممنون ❤️🌼
حتمانظر میدم فقط تند تند پارت بده👌👌🤚🤚
مرسی که نظرات خواننده براتون مهمه
چشم اگه برسم پارت میدم چون جایی بودم امروز نشد 😊
۲۴ ساعت تموم شده ها پارت نمیدی ؟؟
فرستادم ادمین تایید کنه😄