رمان شاه دل پارت 25
قطره ای اشک روی گونه اش چکید و خیره به دیوار روبه رویش گفت:
_میدونی چقدر قشنگ میخندید
لحظاتی در همان حال در گذشته هایش غرق شد و تمام تصاویر روبه رویش را به تصویر کشید اما با صوت غمگین صدایش!
خنده های دخترک کوچک در گوش هایش زنگ میزد و تصاویر پدرش بود که با بی رحمی تمام او را جای قرض هایی که در قمار بالا آورده بود فروخت!
آن روز ها شاید غمیگن ترین روز های زندگیش بود
چند روز بعد آن مرد در یکی از کتک هایش که در حد مرگ او را زده بود همانی شده که نباید میشد!
دخترک ۷ ساله با صورتی کبود که هرگز سزاوارش نبود دنیا را ترک کرد
ترکش هایش تنها روح و قبل کیوان را نشانه گرفت و چه دقیق بود نشانه هایش!
شاید تمام این رفتن ها حالش را بد نمیکرد شاید تنها چیزی که نمک روی زخم هایش پاشید همان قصاص نخواستن های پدرش بود
پول را به قصاص ترجیح داد!
ترک هایش تنها روح کیوان را به بازی گرفت و چه بازی تلخ تر از آن!
با نوازش موهایش ازگذشته ای که تلخی اش را هیچ شکری شیرین نمیکرد بیرون آمد و خیره در چشم های نم دار افرا شد!
شاید خدا او را فرستاده بود که باشد برای تمام نبودن های آن خواهر
به راستی که شباهت میانشان بی نظیر بود
مهربان و کپی برابر اصل!
هرگز او را از دست نمیداد حتی به قیمت جانش!
نم چشم های افرا قلبش را به درد می آورد
او باعث گریه اش شده بود؟!
آرام گونه اش را نوازش کرد و قطرات اشکش را پس زد!
شاید کمی آرام شده بود و کمی تنهایی بهترش میکرد!
_برو بخواب تو..منم میام
بدون هیچ حرف اضافه ای پالتو اش را از روی مبل چنگ زد و از خانه خارج شد
شاید در و دیوار های خانه مانند هیولا بودند که ترس اجازه نمیداد لخطه ای نفس بکشد.
آن شب هوا کمی بادی بود و اکسیژن به راحتی داخل ریه هایش نفوذ میکرد
و چه زیباست این نفس های پی در پی!
بی توجه به اطراف همان طور در خیابان قدم میزد و اگر کسی توجهش را جلب کرد لحظاتی خیره اش میشد!
مثلا همان پسری که با پیراهن خردلی از کنارش گذشت و تا چندین متر صدای خنده هایش به گوش میخورد!
ممکن بود افرادی میان جمعیت باشد که همانند او غم بر تمام وجودش چیره شده باشد!؟
حواسش سرجایش نبود که با برخوردش به پسری کمی لنگ زد و خودش را کنترل کرد تا زمین نخورد
پسرک جوان با پوزخندی از کنارش رد شد!
و چه بد بود آن قضاوت های نابجا
چطور است همه همدیگر را درک کنند بدون قلب شکستن های پی در پی!
روی نیمکت پارک نشست و خیره ی آدم های شاد اطراف شد
آنها واقعا شاد بودند یا همه تظاهر بودند؟!
با دیدن پسری که که سر دخترک روبه رویش داد میزد از جایش بلند شد
برادر بود یا نامزد یا حتی دوست پسرش!
ولی حق نداشت قلب آن دختر را بکشند
آن شب شاید همه چیز فرق میکرد
دلش به حال آن دختر میسوخت
با قدمی خودش را به آنها رساند و محکم یقه ی پسر را گرفت
_صداتو بیار پایین بچه
هر دو با تعجب خیره ی کیوان بودند صدایی که از او در نیامد محکم با سر به پیشانی اش کوبید که صدای داد التماس آمیز دختر برخاست
عقب رفت و گفت:
_پس دیگه تکرار نکن
شاید زورش نرسید که کاری به کیوان نداشت
قدم زن و حرف زدن حالش را خوب نمیکرد
شاید زد و خورد هایش بود که آرامش کرد
امشب کافی بود!
راه خانه را در پیش گرفت و با اخم حرکت کرد.
(نظرات فراموش نشه لطفا 😄🙏)
اولللل
خوابیدی توسایت؟
😒
🤣🤣🤦🏻♀️
🏆
تو نمیگفتی میخوای بری و حلالیت طلبیدی؟؟؟🤣🤣🤣
اگه خیلی دوست دارید میرم
مشکلی نداره🙂
ضحی زر نزن باو
میدونی ک خیلی فضولم🤦♀️🤦♀️
رومخمه که چی عوض شده وگرنه بودمت مایه شادمانی است😍❤️
عالی بود
خیلی خوب می نویسی سعید جونم🥲😍😍😍
امیدوارم منم یه روز بتونم مثل تو انقدر قشنگ بنویسم🥺
ممنون از انرژی های قشنگت ضحی ژوون🥺
قلمت عالیه دختر 👌🌷
خیلی کم بود ولی خسته نباشی عالی بود عزیزم
شرمنده دوستان چون گفتم که چند روزی نیستم و سعی میکنم حداقل یپارت بزارم واستون 😊
ممنون از نگاهت نازی جون 🥰🌿
خییییلی خوبه.توی ذهن خواننده تصویر اتفاقاتی که نوشتید , قشنگ تداعی میشه.ولی تا میخونی تموم میشه چرا?
ممنون از اینکه بهم انرژی میدی کاملیا جان🍃
آخه این چند روز شاید پارت هام کوتاه باشه ببخشید دیگه 🌿🌷
دست گُلت درد نکنه.از اینکه احساس تعهد میکنی بدون هیچ منفعت مالی برای وقت و انرژی که برامون می زاری واقعا متشکرم و به نظراتمون اهمیت میدی,درسته کمه😉,ولی پر توقع شدیم دیگه,همون که هر روز می زاری خودش,یه لطفه خانووم.😍
قول میدم جبران کنم گلی🥺🌷
فدای تو.😘❤
سعید ژونم عالی بودش❤️😍
میگم کی خواهرشو میزده،؟؟😁😁😁
ماشالا آی کیو اونی که بجای پول دختره روگرفته بوددیگه
کی چای پول دختره رو گرفته؟؟؟ نازی میگه یارو رو قصاص نکرده جاش پول گرفته🤣🤦♀️
ستی نوشتم که 🤦🏻♀️
پدرش توی قمار قرض بالا آورده و جای قرض اونو داده به مرده
بعد ها که دخترش به دست اون مرده پدرش مقداری ازش پول گرفته و اونو بخشیده
اوکی شدی؟😄
دیدم 🤣🤦♀️
سعید باید عینکمو عوض کنم فک کنم🤣🤦♀️
خب همین دیگه دختره روکشته ولی باش طرفوقصاص نکرده میام میزنمتا من که میدونم الکی میگی…
🤣🤣
خوبه واقعا فکر کردم جوری نوشتم که کسی متوجه نشده 😄
الکی نمیگم بخدا تندتند خوندم اون تیکه اشو ندیدم🤣🤦♀️
شما ببخش نازی
فکر کردم داری مسخره بازی درمیاری😉
هی زندگی🤣🤦♀️
هر چی میگم به چشم مسخره بازی نگاه میکنین بهش🤣🤣🤣
👌👌👍
راستی قراربود یکی بره پلیس فتا چی شد؟
ممنون ستی خوشگله 🥺
کسی که پدرش اونو بهش فروخته بود جای قرض هاش
حالا اول پارت رو دوباره بخون کاملا متوجه میشی🌷
عهههه باز من تند تند خوندم🤦♀️🤦♀️🤦♀️
چراجواب منونمیدی؟
دادم🤣🤦♀️
ندادی دیگه گفتم قضیه مزاحم چی شد؟پلیس فتا
آها هیچی سحر قاطی کرده بود میخواست بره بعدم دیگه راجبش حرفی نزدیم کلا😁🤣
آها ولی واقعا برای اون آدم متاسفم هرچندمیدونم کیه اما اینکه مشکلش بامن چیه رونمیدونم یه باراینجا واسم دردسر درست کرد بازم واسش کافی نیست واقعانمیدونم چی بگم جزاینکه خدا جوابشوبده
حالا طرفو ولش
زندگی زناشویی خوش میگذره😁🤣
عالییییی بذاریکم دلتوآب بکنم
😒😒😒
من شوهر بکن نیستم🤣🤦♀️🤦♀️
بروووو منو سیاه نکن تو الان خواستگاربیاد حتی نمیری باهاش حرف بزنی زود میگی بله😂😂😂
نه دیگه طرف باید شرایطشو داشته باشه
پول و تیپ و اینا وگرنه مگه خرم تو ۱۸ سالگی ازدواج کنم🤣🤦♀️
حیف قدغن شدم توسایت نیام ولی بازم حرف که گوش نمیدم
حرف گوش نکن پرو میشه🤣🤣🤣
فرض کن بیاد ببینه من بازم حرف زدم ایندفعه حتما میکشه منو
نازی باید مث موم بگیریش تو مشتت😂😂😂
حرف باید حرف تو باش😁😂😂
زن زلیلش کن دختر😂😂
عالی بود مهسا جان🧡
ممنون گلی🌷😄
عالی بود خسته نباشی
ممنون مائده جان 🌿🌸
ببین آدرس بده دارم میرم قصاص کنم🔪🔪🔪🔪🔪🔪
داستان برای چندین سال پیش هستش حتی کیوان هم خبری از اون آدم ندارد😄🥺
میگم سعید ژووون بامداد عاشقی رو میزاری?
ننوشتم گلی
بنویسم حتما میزارم😊
منتظرم.😍
نوشتی?…حالا چی?….الان چی?…👀
بامداد عاشقی؟
نوشم و ارسال کردم امیدوارم یکی بیاد تایید کنه 🤦🏻♀️
مرررسی.ماشاالله به این همه استعدادت.😍همینجوری می نویسی و بعد سریع میفرستی!باریک الله.آفرین.من فکر می کردم چند روز قبل می نویسی…
نه بابا وقت نمیکنم قبل تر بنویسم
مچکرم بانو🥺🌷
عالی قشنگم ایرادی نداره 💜❤️🌿هر وقت تونستی بزار 💚
ممنون که درک میکنید
مچکرم از انرژی های قشنگت🌷💐
دیگه خب ماهم انتظارای بیخود نباید داشته باشیم شما که شغل اصلیتون نویسندگی نیستش خودتون هزار تا کار دیگه هم دارین تمامی شما نویسنده ها چه غزل جان چه شما چه سحر جان و لیلا جان چه بقیه عزیزان 💚💚
واقعا ممنون از اینکه درک میکنید گل🥺🌷
ولی تمام سعیم رو میکنم واستون به موقع پارت بدم
متشکرم از لطفتون
😇🥰
💙💚
واقعاً دست مریزاد قشنگ بود موفق باشی بیچاره خواهر چه سر نوشی داشت میگم پدر ه هم که معتاد بود؟
ممنون از نگاهت بانو✨
نه اون موقع ها مشروب میخورده و قمار بود کارش
ولی حالا نه😊
یه سوال!
پدره کیوان،خواهر کیوان رو سره قمار فروخت؟؟
سر قرضی که بالا آورده توی قمار دخترش رو فروخته🥺✨
بیچاره خواهرش🥺😥
بیشتر از باباش بدم اومد😒😒
عالی بودد🤍✨️🥰
اره مقصر همه اش باباشه🥺
ممنون گلی✨🌷