رمان شاه دل پارت 52
یکی دو ساعتی بدون وقفه مشغول پختن سوپ بود
کاسه را داخل سینی گذاشت و از آشپزخانه خارج شد
-ببین چی برات پختم من
ذوق زدگی از کلمه به کلمه ی حرف هایش مشخص بود!
سینی را روی میز گذاشت و به کاسه اشاره کرد:
-بخور تا خوب بشی
تا افرا قاشق را برداشت سری به آشپزخانه برگشت:
-الان منم میام
لبخندی روی لبش نشست و کاسه را برداشت
گرچه سوپ دوست نداشت اما گرسنه اش بود و از همه مهم تر کیوان برایش درست کرده بود
پس با خوشحالی مشغول خوردن شد
با همان هویج های گنده و رب زیادش هم خوشمزه شده بود
نگاهی به کیوان انداخت که حالا کنارش نشسته بود
گفت:
-فکر نمیکردم تا این حد خوب بشه
کیوان لبخندی مغرور زد و گفت:
-دست کم گرفتیا
خنده ای از ته دل کرد و آرام گفت:
-پس از این به بعد غذا پختن با تو
کیوان چیزی نگفت و تنها سرش را تکان داد که معنایش را خوب متوجه نشد
بعد از اتمام غذایشان روبه افرا گفت:
-پاشو بریم دکتر
حالش کمی بهتر شده بود و فقط تب داشت
-فعلا خوبم ی قرص میندازم اگر بهتر نشدم میریم
از جایش بلند شد به طرف اتاق راه افتاد:
-یکم استراحت کنم،خوابم میاد
بی توجه وارد آشپزخانه شد.
بعد از برداشتن قرص و آب به اتاق برگشت و کنارش نشست
-اینو بخور و بعد بخواب
مهربان تر از همیشه بود و چقدر به دلش مینشست مهربانی هایش!
قرص را از دستش گرفت و زمزمه وار گفت:
-ممنونم
کیوان دستش را به موهایش کشید و گفت:
-خواهش میکنم عزیزم
از جایش بلند شد:
-بخواب تو
………..
افرا حالش بهتر از روزهای قبل شده بود و حالا خودش میتوانست غذا درست کند و مراقب خودش باشد.
نگاهی دوباره به اس ام اس حاجی انداخت و روبه افرا گفت:
-خب آدرس رو فرستادن من رفتم
کلید را از جیب شلوارش برداشت و از خانه خارج شد
عجیب بود که به همین زودی همه چیز مشخص شده بود
پدرش آدرسی برایش فرستاده بود که باید خودش را به آنجا میرساند.
فکرش مشغول بود و تمام راه دعا میکرد کاش همه چیز اشتباه شده باشد
کاش برادرش قاتل خواهرش نباشد
اما چه دلیلی داشت خانه اش را بفروشد و از ایران برود؟!
آن هم بدون اطلاع دادن به خانواده اش!
تاکسی که توقف کرد سری از ماشین پیاده شد و با قدم های لرزان وارد اداره شد
پدرش را همراه مردی جوان در سالن دید سری خودش را به آنها رساند و بدون معطلی گفت:
-چی شد؟
حاجی نگاهی به مرد جوان انداخت و گفت:
-ایشون وکیلمون هستن بشین واست توضیح میده
کنارش روی صندلی های فلزی نشست و خیره به دهانش منتظر حرف هایش ماند
-اثر انگشت های روی نامه رو با اثر انگشت حسین تطابق دادیم و متاسفانه یکی بود
و اینکه ادعا داشت که اون شب خونه ی پدرش بوده و تمام این ها پاپوش هستش
ولی خب از شانس بدش خیابونی که آناهیتا خانم تصادف کرده بود دوربین داشت و تونستیم از طریق شماره ی پلاک یارو رو پیدا کنیم
نگاهی به برگه های دستش انداخت و ادامه داد:
-اولش انکار کرد و در نهایت اعتراف کرد که حسین پول داده بود
با همه ی این مدارک ها قاضی حکم ابد برای هر دو داد
اگر کمی تلاش میکردیم شاید میتونستم کاری کنیم حکم اعدام صادر بشه ولی پدرتون راضی به این کار نشدن
شاید کار حاجی درست بود.
خودش هم راضی به اعدام نبود گرچه خواهرش را کشته بود اما با تمام کارهایش سخت بود اعدام مردی که یک عمر برادر خطابش کرده بود!
روبه وکیل گفت:
-ممنون
لبخندی زد و از جایش بلند شد:
-خدانگهدار
بعد از رفتنش روبه حاجی گفت:
-ترافیک بود نرسیدم دادگاه باشم
حاجی با همان چشم های غمگینش زمزمه کرد:
-مهم نیست پاشو بریم
تمام این چند روز دلش نمیخواست کیوان را درگیر کار ها بکند
شاید میترسید!
تنها بچه ای بود که برایش باقی مانده و بود باید تا ابد مراقبش میبود
شکسته تر شده بود و غم چشم هایش عجیب قلب کیوان را به درد می آورد
حاجی دستش را به سمتش گرفت:
-بریم خونه
لبخندی غمگین زد و دستش را گرفت و بدون حرفی اضافه از آنجا خارج شدند.
(اینم پارت امروز دوستان
کامنت فراموش نشه ✨
پارت بعدی بستگی به حمایت های شما داره)
نفراولم😍😍😍😍😍😍
😁🏆
هنوز نخودمش بزار بخونم
هیجان نفراولی داشتم😁😁😁😁
بله بالاخره شما هم اول کامنت گذاشتین 👌🤣
سعید من هنوزم از حاجی خوشم نمیادش🤣🤦♀️
چقدمنوتو هم نظریم…. ستی بیاکمک لیلا میخوادواسه شوهرم بره خواستگاری
نازنین جان این پارتی که لیلا گلی گذاشته بود واقعیت داره
واقعا جفتتون لیاقتتون بهترین از ایناس موفق باشین همیشه 💚💚🤍🤍
نه عزیزم ساخته ذهن خودمه
اها لیلا جونی من رمانت و میخونم ولی کامنتام نمیره اونجا نمیدونم چرا ❤️
ممنون عزیزم❤
واقعا نمیره؟ من به قادرم پیام دادم گفتم میشه یه کاری کنه کامنتها بدون تایید شدن بره گفت نمیشه🤦♀️ ولی فکر کنم یه بار کامنتت رو دیدم حالا اشکالی نداره همین که میخونی کافیه
توچرانیستی
کجا نیستم😳
یکم بیاایتا جون نازی خیلی عصبیم
هان؟؟؟؟؟؟
اره میزنه در حال تایید بعضی اوقات میره بعضی اوقات نمیره ولی تا جایی بره کامنت رو میزارم دیگه دیگه شمالی ها باید هوای همو داشته باشن ❤️🥰
تی جان قوربان🤗😀
بیچاره حاجی 🤦🏻♀️
ممنون که خوندی ستی جان🍀💐
فقط همین یه ذره😟😟😟😟
نامرد فردا باید طولانی تر ومفصل تر پارت بزاری😬😬😬😬😬
ولی آخه چطور حسین قاتل شد😞😞😞
یکم کار داشتم نتونستم بنویسم 🙂
ایشالا اگه بتونم حتما
به سادگی!😁
ممنون که خوندی گلی جان🍄🌿
فکر کنم من اول خوندمش,بعد نظرم رو دادم.خوب و عالی مثل همیشه.😍اینقدر اذیتمون نکنه دیگه.😣چرا اینقدر تهدیدمون می کنی?گناه داریم.😢😭
نه نه من اول خوندمش چون رفتم خوندم ودوباره نظر دادم هم زودتر از شما ثبت شد
من ذوق من مرگ 😁😁😁
نه جانم.دقت کن نظر شما نوشته ۵۰ دقیقه پیش ولی مال من ۴۷ دقیقه پیشه.🤗حالا اول شما😍❤یه پارت جایزه از سعید ژون بخواه,یه دفعه به من جایزه یه پارت داد.😗
مهم اول شدن جایزه خواستن
راست میگی ها یادم نبود یه جایزه میخام ازش که شما هم شریک باشید تنهاخوری نمیکنم😁
آفرین.😘😘😘حالا شد,ببینم.چیکار میکنی😉
هر وقت جایزه خواستی در اسرع وقت میفرستم 🤣
ممنون که خوندی کاملیا جان🌷🍃
برای اینکه بقیه هم حمایت کنن🥺
خسته نباشی خیلی خوب بود
مخصوصا مراقبت های کیوان از افرا😍
ممنون از نگاه قشنگت مائده جان🌸
خوشحالم که دوست داشتی 🌻⭐
خستهنباشی سعیدی😊😉
اینم از سرنوشت حسین امیدوارم دیگه کیوان و افرا رنگ آرامش رو ببینند🙂
ممنون که خوندی لیلا بانو🌿🌼
ایشالا 😁
خسته نباشی سعید جوننمممم ….
ولی ما روزای بعد پارتای طولانی تررر میخوایییمممم🥲
مرسی هلیا جان✨💐
اگه شد حتمااا
منم سیزدهمین نفرهستم
🥉🥇
به اعداد مدال ها توجه کنی میشه ۱۳🤣
خیلی زیبا ❤️❤️
ممنون که خوندی زیبا🍄🌻
فدای شما ❤️
به به چه پارت های طولانی
این همه رور نبودم کلی پارت اومده 😆
برم آیدا هم بخونم.
عالی عزیزم❤️🔥❤️
بله چند روزی نبودی 😄
ممنون که میخونی حدیث جان🌸💐
عههه چرا پس افرا مرض نداشت معادلاتم به هم ریخت🤣😂
عالی❤
چه مرضی؟!🤣
ممنون نیوشا جان⭐🌿
عالی بود خسته نباشی 🌹
ممنون که خوندی نسرین بانو🍀🌸
مهساجونمانگاری نیستی ولی بگم عالی بوداین پارت مثل همیشه موفق باشی گلم
ممنون از نگاه قشنگت نازی جون 🍄💐
اره نبودم اون موقع ولی ممنون که نظر دادی✨
حس خوبی از حاجی نمیگیرم☹️🤕
کاش حال خوبشون کنار هم دووم داشته باشه🥺😥
عالی بود سعیدیییی🤍🥰✨️
واقعا بیچاره حاجی😞
ایشالا که داشته باشه 😁
ممنون از نظرت قشنگت غزلی🌸🌿
عجب آدم نمک نشناسی بود حسین
سعید جان اینقد با پارت بعد تهدیدمون نکن😂😂
خیلی🤦🏻♀️😞
باشه دیگه تهدید نمیکنم خواننده جان🤣
ممنون که خوندی🌷
خودمونیم,ولی تهدیدت رو عملی کردی سعید ژون.امروز پارت نداشتیم😣😓
ویو رو بعد از یک روز و نیم ببین آخه 🥺
فردا حتما پارت میدم