رمان فرفری پارت61
از کلاس رفتم بیرون تا یه چی بگیرم بخورم ضعف نکنم سریع یه کیک وآبمیوه خریدم برگشتم داخل
نزدیک کلاس بودم دیدم بچه ها تند تند از یه نفر که جلو میزنن برسن کلاس فکر کنم استاد بود
دویدم تا منم زود برسم که از شانس زیبای من پام لیز خورد گرومپ خوردم به یه نفر وآبمیوه پاشید رو لباسش
ای وای من کتش نارنجی شد
آخه چرا سفید پوشیده
با خودم زیر لب حرف میزدم واصلا به صورت طرف نگاه هم نمیکردم ببینم کیه
فقط سعی میکردم با دستمال پاک کنم کت رو که بدتر تِر زدم
سربلند کردم بگم کت رو بدید ببرم تمیز کنم که
واوووو ای جان چه پسر نازی مادر به فدات
همچین مثل بز زل زده بودم به چشمای درشت مشکیش که اصلا یادم رفت چی میخواستم بگم
با صدای اون شخص به خودم اومدم
_خانم معلومه حواستون کجاس هم لباسمو کثیف کردین هم دارین با چشماتون منو قورت میدین
_خب حالا لیز خوردم دیگه ببخشید بعد هم من تو فکر بودم کی گفته داشتم به شما نگاه میکردم
_روتو برم تو جدیدی
_بله کتتون رو بدین براتون تمیز میکنم
بچه پررو سریع کت رو در آورد داد دستم
_لطف کن بده خشکشویی تا خراب نشه کلی پول دادم
دهنم اندازه غار باز شد عجبا چه سفارش هم میکنه
_نوشابه بدم خدمتتون
_نه ممنون رژیم دارم
بعد هم بیخیال رفت سرکلاس
منم کت رو چپوندم تو کوله رفتم سرکلاس اما چه رفتی خدا نصیب گرگ بیابون هم نکنه چنین بلایی رو
درو باز کرذم رفتم داخل سرم پایین بود بیخیال نشستم سرجام دفتر وخودکار وگوشی رو اماده کردم
یه دفعه متوجه سکوت عجیب کلاس شدم سرم رو بلند کردم
دیدم یا خدا😰😰😰این یارو که جلوی در بود چرا جای استاد وایساده
نههههههههههه نکنه استاد باشه بعد با ترس آب دهنم رو قورت دادم
اونم با شرارت نگاهم میکرد ورو لبش پوزخند بود
فکر کنم الان ضایع کنه منو بعد ازکلاس شوتم کنه بیرون
_خب همتون منو میشناسید ولی برای تازه وارد کلاس خودمو معرفی میکنم
بنده مهران محمدی هستم استاد این تایم
یواش وبا استرس بلند شدم
_سلام استاد من هم فرشته رضایی هستم تازه امروز ثبت نام کردم
_خوبه بشین کلاس رو شروع کنم
بعد هم بدون اهمیت به کسی شروع کرد نوشتن رو تخته منم نشستم سریع شروع به ظبط ونوشتن کردم
دوساعت بکوب درس داد دستم داشت قلم میشد
_استاد استراحت نمیدین
صدای پر عشوه یکی از دخترا بود
_خیر دیگه اخر تایم هست وآخرین مسئله
خخخ دختره کلا قیافش آویزون شد
بعداز توضیح مسئله تایم کلاس تموم شد چنان نفس راحتی کشیدم که از صداش همه برگشتن سمتم
از خجالت سرخ شدم
سریع وسایل رو جمع کردم برم بیرون که اعلام کردن استاد تایم بعد نیومده وتعطیل شدیم
منم سریع کیف رو برداشتم برم که استاد صدام کرد
_خانم رضایی شما بمونید کار دارم
یاخدا بعنی چیکار داره
خیلی قشنگ بود ممنون عزیزم ❤️❤️
عه وا پس آرشاویر چی
دستت دردنکنه😍
.دیر گزاشتی ولی خو جبران کردی.😍پارت بعد لطفا.😎👀