رمان فرفری پارت66
بعد از اون آقا یا همون استاد ملکی🙄شروع به تدریس کرد چیزی شبیه همونا که تو خونه یاد میداد بهم
با دقت شروع به نوشتن ونکته برداری کردم
کلاس که تموم شد وسایلم رو جمع کردم که برم خونه سادات خانم ولی
_خانم رضایی یه لحظه تشریف بیارید
با صدای استاد مجبورشدم برم سمت میزش
منتظر موندم تا بچه ها سوالشون رو بپرسن
دودقیقه بعد رفتن ومن سرم پایین منتظر بودم حرفش رو بزنه
چون کلاس خالی بود اومد روبه روم دست گذاشت زیر چونه ام که
سریع خودمو کشیدم عقب دستش افتاد
_کارم داشتین زود بگین عجله دارم
_میدونم میری خونه مادرم خواستم بگم دوتا کوچه بالاتر منتظرم باش میام باهم میریم
هه چه جالب برم کوچه بالایی که کسی منو نبینه براش بد بشه
_باشه خداحافظ
بعد زدم بیرون خیال کرده الان منتظرش میمونم بره همون فس فس خانم رو برسونه
از لج همون جلوی در یه تاکسی دربست گرفتم ورفتم
تو ماشین که نشستم اشکام سرازیر شد انقدر نزدیک من بودن براش سخته چرا میخواد منو ببره
نامرد چقدر هم به خودش رسیده بود هه لابد زیبا رو ول کرده دنبال کیس جدیده
تارسیدن به خونه خانم هزارویک فکر از ذهنم گذشت تنها فکر محال اومدنش بخاطر من بود
وقتی رسیدم کرایه رو حساب کردم رفتم سمت در تا زنگ رو بزنم که دیدم یه ماشین با سرعت پیچید داخل کوچه
یکم دقت کردم دیدم آقاس
اوه اوه فکر کنم قاطی کرده شونه بالا انداختم اصلا به من چه زنگ رو زدم که با یه تیک باز شد
رفتم داخل خیلی شیک ومجلسی درو بستم که خودش زحمت بکشه بازش کنه
داشتم میرفتم سمت خونه که در پارکینگ باریموت بازشد وآقا با ماشین اومد داخل
اومد نزدیکم شیشه رو داد پایین
_بشین بریم
_نه ممنون خودم میرم
تا حرفم تموم شد گازش رو گرفت رفت منم با دهن باز رفتنش رو نگاه کردم 😲😲
بابا یکم بیشتر اسرار میکردی شاید داشتم ناز میکردم
وجی:رو رو برم تو الان دوبار حالشو گرفتی بازم پررو بازی در میاری
دیدم حق با وجی گرامه پس خفه خون گرفتم و سلانه سلانه رفتم سمت خونه
آقا هم ماشین رو پارک کرد رفت داخل منتظر من نشد☹️☹️
عیب نداره به وقتش باز حالشو میگیرم شاید بهتره کلا محلش نزارم سرسنگین باشم
البته هربار که همچین تصمیمی گرفتم تا یه جا سرسنگین باشم یه سوتی دادم خدا به داد برسه
رسیدم درخونه در زدم رفتم داخل
_سلاااام صابخونه
_سلام فرشته جان بیا آشپزخونه
با حرف خانم رفتم سمت آشپزخونه دیدم خانم داره چایی میریزه
_سلام خانم خوبین
_سلام گل دختر چه عجب اومدی نکنه منتظر دعوت بودی
_شرمنده کلاس میرم یکم درگیرم
_عیب نداره بیا بشین من برم یه چایی بدم آرشاویر الان میام
دلم نیومد این همه پله بره بالا پس
_بدین من ببرم شما اذیت میشین
_نه دخترم درست نیست
_منو دخترم صدا میکنید پس درسته بدین ببرم
بعد سینی رو گرفتم رفتم سمت اتاق در زدم
_باتو مامان
فکر کرده مامانش اومده دروباز کردم رفتم داخل
موفق باشی فرشته جان 🍃