رمان مائده…عروس خونبس پارت ۳۲
نگاه نگرانم را از مادر میگیرم و به سمت در میروم
صدای پدربزرگ بلند میشود
_کجا میری پسر؟
_میرم توی حیاط یه کاری دارم
سمیرا بیا کارت دارم
تک نگاهی به مائده می اندازم که سرش پایین است و خیره به شکمش است!
یعنی میداند!؟
با سمیرا از خانه خارج میشویم،روی تختِ تو حیاط میشینیم
میتوانم نگاه سمیرا را روی خودم حس میکنم
بدون اینکه نگاهش کنم حرفم را میزنم
_مائده حاملس؟!
نفسش را بیرون میفرستد…
_فکر کنم…چند روزه حالش بد میشه
_از کی؟
_از همون موقعه مرگ محمد!
با اسم محمد دوباره آتش کینه و حسادت در دلم روشن میشود!
بدم می آمد از این مرد…هروقت رابطه ی مان بهتر میشد پای این پسر در زندگیمان باز میشد!
همیشه باعث خراب شدن زندگیمان بود و هست!
درسته مرده…ولی یاد و خاطره اش در ذهن مائده هست و میدانم که هیچ وقت پاک نمیشود!
اینم میدانم که این زندگی…هیچ وقت برای ما زندگی نمیشود!
ولی من بخاطر بچم ادامه میدم!
میجنگم با همه….تا بتونم بزرگش کنم حتی شده بدون مائده…
میتواند بچه را بدنیا بیاورد و خیلی راحت از زندگی ام برود!
_مهیار
سرم را بالا میاورم ،چشم در چشم مائده میشوم!
_بله؟!
نگاهش را به سمیرا میدهد…
با مهربانی میگویید
_خواهر…میشه تنهامون بزاری!؟
سمیرا با لبخند جوابش را میدهد
_آره عزیزم
بلند میشود و از حیاط خارج میشود
باید حرف دلم را بزنم…
هرچه باشد پدر بچم است!
روی تخت میشینم و به طرفش برمیگردم…نگاه به موهایش میکنم که خال های سفید دارد!
ریش هایش هم همینطور است…
_پیرشدی پسر حاجی!
تک خنده ای میزند و سرش را تکان میدهد
_اومدم باهات حرف بزنم،میدونم ازم بدت میاد…ولی گوش کن
چون این دفعه فقط منو تو نیستیم
یه نفر دیگم هست!
نگاهش را به چشمانش میدهد
_بگو…میشنوم
_مهیار من حاملم…از اخرین باری که رابطه داشتیم تقریبا دو ماهی میگذره
صدرصد مامان مهگل بهت گفته….
حرفی نمیزد فقط سرش را پایین می اندازد
_مهیار….
میدونم از من متنفری
میدونم از من بدت میاد
ولی…ولی این بچه چه گناهی کرده؟!
من خودم اول میخواستم بدون اینکه بهت بگم، سقطش کنم
تا کلمه ی سقط را شنید یک تای ابرو هایش بالا پرید…نگاهش را به چشمان مائد داد
_چی گفتی؟!
ترس تمام بدنش را گرفت چه میگفت!؟
_میخواستی سقطش کنی!؟
بدون اینکه به من بگی؟!
پوزخند صدا داری میزند
_به این فکر نکردی که یه روزی به گوش من برسه…من چیکارت میکنم؟!
رویش خم میشود و اخم سنگینی میکند
_پدرت رو درمیارم اگه بلایی سره اون بچه بیاد…
بچه رو که بدنیا اوردی….گورتو گم میکنی میری پیشه عشقت…همونی که میخواستی باهاش فرار کنی
ترسیده و آرام لب میزند
_چی؟
_همون که شنیدی…
از این خونه میری…ارزوی دیدن بچمو به دلت میزارم مائده….همونجوری که تو دل منو خون کردی دلتو خون میکنم مائده
کاری میکنم به پام بی افتی!
_مهیار…
_هیسسسس
صداتو نشنوم!
مهیار دیگه مرد
تموم شد….
_چرا اینجوری میکنی باهام؟
من دلتو خون کردم؟من؟
تو اصلا میفهمی عشق یعنی چی؟میدونی دوست داشتن یعنی چی؟
نه!
چون تو قلبت از سنگه…
با صدای بلندتری داد میزند
_تو دلت از سنگه
تو اگه واقعا بچتو دوست داشتی،هیچ وقت از مادرش دورش نمیکردی….
_مادر!؟
تو اسم خودتو میزاری مادر؟!
بچه ی من توی شکمت بود…داشتی با یه مرد غریبه فرار میکردی
من قلب ندارم؟من قلبم از سنگه؟
#حمایت از سحرییییی🥰✨️🤍
مرسی قلبم🥲🥹🫂
نمیدونم چرا برعکس همتون من حق روبه مهیار میدم ازنظرم اون ازهمه بیگناه تره ازعشقش گذشت تموم سعیشو کرد که بامائده زندگیشون بسازه بازم مائده چیکارکردخواست بامحمدفرارکنه راستش دلم خنک شد مهیار اینجوری باهاش حرف زدبا عرض معذرت مقصر مرگ محمد هم مائده هست اگراون پیشنهادفرارنمیداد اونم این وسط الکی الکی نمیمرد
صد در صد باهات موافقم نازی😂😂😂
والابخدا قسم من این روزا شدم مرغ حقیقت🤣
ستی هستی بفرستم منم؟
بفرس
موافقم
تایید کن لطفا
والا من نمیدونم چیکار کنم
وقتی داستانو میبینم دلم برای مائده میسوزه…از یه طرف دیگه عموم رو میبینم که از همه چیش گذشته…..
واقعا نمیدونم حق رو به کی بدم😑💔
ولی خب…..الان همه با این قضیه کنار اومدن،حتی بچه هاشون!
زندگیشون عاشقانه نیست….ولی خب دارن زندگی میکنن دیگه😊دیگه حداقل دعوا نمی افتن
خسته نباشی سحر جان🌿😊
مرسی سعید عزیزم🥺❤
زیبا بود ولی منم با نازنین جان موافقم 👍🏼✨️
مرسی عزیزم🙂💙
🥰
سحر عزیز
من جز خواننده های خاموش رمان های این سایت اما بالاخره تصمیم گرفتم کامنت بدم
گفته بودی این داستان بر مبنای حقیقته اما از نظر من فقط ساخته ذهنته
منطقی نیست که یه دفعه مهیاری که میخواست با مائده زندگی بسازه سرد بشه و مائده بخواد فرار کنه و بعد محمد رو این شکلی بکشن
عهد قلقلک میرزا هم این شکلی نبوده😂
و بعد مائده جلوی خانواده شوهرش برای عشق سابقش عذاداری میکنه و مهیار طلاقش نمیده؟!!!!
میدونی من خودم بزور ازدواج کردم و اصلا شوهرمو قبل از عقد ندیدم اما کم کم و با فراموش کرد گذشته تونستم به همسرم علاقه مند شم و عاشقش شم
نمیشه که زنعمو و عموت این همه سال زندگی کرده باشن فقط بخاطر بچه
پس داستانت جور نیست
ببین عزیزم
همتون میدونین که خونبس،یه چیز خیلی قدیمی هستش..الان اصلا از این رسما وجود نداره
ولی گفتم که…خورشید باعث شد،نصف بدبختیاشون هم بخاطر همین خورشید بوده🙄🤦♀️
اون موقعه خورشید گفته یا عروس خونبس…یا اعدام
اون بیچاره هام مجبور شدن قبول کنن دیگه
شما و همسرتون…ایشالله تا اخر عمر عشقتون پایدار بمونه و همیشه سلامت باشین
ولی خب ،عمو و زن عموی من هردوشون عاشق یکی دیگه بودن
مهیار تونست کنار بیاد…ولی مائده نتونست ،برای همین فرار کرد که البته فرار هم نمیشه اسمشو گذاشت😫🤦♀️
الانم مائده و مهیار سن و سالی ازشون گذشته…با دوتا بچه که هردوشون بزرگ هم هستن نمیتونن جدا بشن عزیزدلم
قربونت من که مرض ندارم از وقت خودم بزنم بیام دروغ تحویلتون بدم که….
همه سعیمو میکنم که بتونم عکس مائده و مهیار و محمد رو براتون بزارم که باور کنید دروغ نیست😊💙
آی قربون دهنش یعنی امروز مرغای حقیقت درحال پروازن🤣🤣🤣وای سرجدت سحر نیادبگه این ساحل ازطرف نازی اومده بخدامن نظرموخودم گفتم احتیاجی نیست کسی رو بفرستم جلو 🤣🤣🤣
😂😂😂
نازی شنگولیااااا🤣🤣🤣🤣
دارم دیونه میشم اینم علائمشه
نه عشقم علائم دیونگی فرق میکنه🤣🤣🤣
پس تو بگو چه مرگمه؟
من از کجا بدونم؟؟😐😂
فقط چون یه خاله دیوونه دارم میدونم این دیوونگی نیس😂😂😂
خدالعنتت کنه من چندروزه بی اعصابم 🤣🤣
به من چ تو بی اعصابی😐😂
یا حامله ای یا پریود😂😂😂😂
وقت پریودیمه شاید واسه اونه 🤣🤣😭ولی چقدخوبه امروز خیلی حرف زدم سبک سبک شدم خالی خالی به به چه خالی دارم من🤣🤣🤣🤣اسکل شدم رفت😂😂😂
اولا شاید نه حتما😂😂😂
دوما مطمئنی چیزی نزدی؟؟؟؟🤣🤣🤣
میدونی جنسش خیلی بد بود ازدستفروش توپارک خریدم🤣🤣🤣🤣🤣
واقعا ی چیزی زدی با نازی همیشه خیلی فرق داری🤣🤣🤣
اشنباه کردی باید از موتوری سرکوچه میگرفتی🤣🤣🤣
یعنی مردم از خنده 🤣
والا تا موقعی که داشتم باهاش حرف میزدم خوب بود !
دیونم کردی دیگه فایده نداره وای بایدالان قیافمو ببینی دهنم درحال جرخوردنه بس که میخندم 🤣🤣🤣🤣
نازی اشتباه کردم دیوونه شدی رفت😂😂😂
دیدی گفتم علائم دیونگیه گفتی نه
امیرعلی آخر سر میاد یقه منو میگیره
دیوونه😂😂😂😂
مهیار چرا یهو اینجوری شد اصلا رو چه منطقی میخواد بچه رو از مادرش دور کنه هدفش اینه فقط بچه داشته باشه☹️
میگم لیلا جون منطق تو کجا رفته آخه عزیزم کی زنی روکه داره هنوزم واسه عشق سابقش عزاداری میکنه رومیخوادیه چیزایی میگی ها
عزیزم مائده هنوز با زندگی اجباریش کنار نیومده بود که عشق سابقش رو جلوی چشمش کشتن حالا هم که این وسط بارداری بهش اجازه میده آیا درست فکر کنه حقیقت یا دروغ بخوایم خودمون رو جای همچین آدمی بذارین درک کردنش سخته ضربههای بدی خورده و حمایت خونوادهاش رو هم نداره یا بهتره بگم هیچکس
اینا قبول ولی خب مهیارم بهش بدی نکرد باعث مرگ محمد هم خودش بود
خب الان به جای اینکه تنهاش بذاره بیشتر داره تن این دختر بیچاره رو میلرزونه
دو ماه گذشته دیگ😐
به حد کافی تنها بوده😂😂😂
قربون دهنت یکی پیداشد بامن موافقه
😂😂😂
دیگه یقه نویسنده رو باید بگیرین این دو ماه اصلا نفهمیدیم چطور گذشته
منم یقه تورو نگرفتم😂😂🤦♀️🤦♀️🤦♀️
تو ام پریودی؟؟؟ 🤣🤣🤦♀️🤦♀️🤦♀️
من هستم ولی روبه قبله هستم
خب میدونی روشش پرشیه یادتونه بچه خرخونای مدرسه جهشی میخوندن این رمان ازاون الهام گرفته🤣🤣🤣
نازی بیا ایتا تا خفت نکردم🤣🤣
مرغ حقیقت بسه😂😂😂
یکم دیگه حق بگی میکشنت😂😂😂
پس تا حکم اعدامم صادر نشده خدانگه دار👋
عاقااااا
شما صبر کنین،من همه چیو توضیح میدم
دوماه قبلم میگم براتون
صبرکنینننننننننننن بعد بیاین یقه ی منه تازه عروسو بگیرین 😂😂😂
فقط یواش بگیرین لباسم پارت نشه😂😂😂😂😂🤦♀️
مهیار اتفاقا باید بهتر درکش کنه چون خودشم زخم خوردهست و عشقش رو از دست داده
وای لیلا چرا حرصم میدی من میگم قبول عاشقه ولی خب خودشم مقصر ه اگریادت باشه خورشید میخواست واسه مهیارزن بگیره ولی مهیارمردونگی کرد وقبول نکرد دیگه گناهش چیه بیچاره صبرم حدی داره…..ولی خوبه من مرد ندشم فکرکنم پدرزنمودرمیاوردم🤣🤣
حسمون متقابله دوست دارم خفت کنم😤🤣
بهترین راه اینه همو درک کنند و آتشبس اعلام کنند به قول جنوبیها خوش؟
تقصیر توئه خودت گفتی عوض شو منم دارم تغییر رویه میدم
گفتم عوض شو نگفتم قاطی کنی که🤣
نه دیگه من کلا ازامروز میخوام این مدلی باشم خیلی خوبه بخدا یا فیلم سیب ممنوعه افتادم همون قسمتی که ییلدیز شده بود مرغ حقیقت دقیقا الان اون حسو دارم یعنی هرچی بپرسی جز حقیقت نمیتونم جواب بدم ببخشید دیگه حالا شورشودرمیارم🤣🤣🤣
🤣🤣🤣🤣
دقیقا داری شورشو در میاری😂🤦♀️
ای مرغ حقیقت نظرت رو درباره ی رمان منم اینجا بگو کلا🤣
خب رمان توهم اونجایی که با تلفن حرف میزنن لطفا مکالمشون روکامل بنویس نه فقط تهش که میگه برو منم میام….ببخش مرغ حقیقتم🤣🤣🤣
گفتم شاید خسته کننده باشه طولش ندادم
ولی مینویسم از این به بعد
خواهش از این به بعد مرغ حقیقت صدات میکنم🤣
نه بابا چراخسته کننده جداازشوخی کارت خوبه حرف نداری 😘
ممنون نازی جون🥺🥺
ییلدیز رو خیلی دوست دارم اگه شبیع اون بشی اوکیه من روحیاتم شبیه خواهرش زینبه یکم😂
نه بابا ییلدیز زیادی مادی گرا بود من پول واسم مرحله ی آخرتوزندگی البته شاید دلیلش اینه که خودم دستم توجیهی خودمه…..اینم واسه خودم هووووووو
منظورم توجیب خودم بود ویرایش نشدببخشید
خیلی هم عالی😌
اینجارو موافقم باهات😂😂
مهیار فقط ترس میده مائده بیچاره رو
اتفاقا من خیلی خوشحالم که اون الهه بی ریخت زن عموم نشده😒دختره ی زشت
حالم ازش بهم میخوره
واقعا به بی سلیقه ی عموم پی بردم
وای سحر دهنت طلا بگیرم من از هر چی ادم افاده ای و عفریته بدم میاددد ایششش بعد مامانم منو مجبور میکنه با دختر افاده ای دوستش رفت و امد کنم اییی یه لپ تاپ داره انگار تک تک قطعاتش از طلا خالص ۴۸ عیار ساخته شده حال بهم زن
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤦♀️
سحری شمالی هستی ؟؟
بله بله😌🤣
چی بگم والا😂😑
عالی بود سحری💜💜😍
مرسی عزیزم🥹🫂❤