رمان کوچه باغ پارت ۲
لالا لالا گل ریحون
دوتا فال و دوتا فنجون
توی فنجون تو لیلی
تو خط فال من مجنون
لالا لالا گل خشخاش
چه نازی داره تو چشماش
پر از نقاشیه خوابت
تو تنها فکر اونا باش
لالا لالا گل پونه
گل خوش رنگ بابونه
دیگه هیچکس تو این دنیا
سر قولش نمیمونه
لالا لالا شبه دیره
بببین ماهو داره میره
هزارتا قصه هم گفتم
چرا خوابت نمیگیره؟؟
لالا لالا گل لاله
نبینم رویاهات کاله
فرشته مثل تو پاکه
فقط فرقش دوتا باله
لالا لالا گل رعنا
میخواد بارون بیاد اینجا
کی گفته تو ازم دوری ؟؟
ببین نزدیکتم حالا
لالا لالا گل پسته
نشی از این روزا خسته
چقد خوابی که میشینه
تو چشمای تو خوشبخته
لالا لالا گل مریم
نشینه تو چشات شبنم
یه عمره من فقط هرشب
واسه تو آرزو کردم
لالا لالا گل پونه
کلاغ آخر رسید خونه
یکی پیدا میشه یه شب
سر هر قولی میمونه
هق هقش اوج گرفت و مشت پر از خاکش را روی زمین ریخت
دیگه نبود ، دیگه مثل همیشه نمیومد و به شعراش گوش نمیداد ، اولین شعری که بهش یاد داده بود همین بود با همان پیراهن عروسکی گلدارش با تمام هفت سالگیش کنارش مینشست و براش میخوند اونم مثل باباهای مهربون بهش گوش میداد و جایزهاش یه آبنبات توت فرنگی بود
آن زمان با خود فکر میکرد از مهرداد بزرگ تر و قوی تر وجود ندارد همه جا که میرفت در کنارش احساس غرور داشت بزرگ تر که شدن متوجه حسادت و کینه بعضی از دختران فامیل روی خودش میشد آخر مهرداد از آن مردهای مغرور بود که به هیچ احد و ناسی اهمیت نمیداد حالا چه شده بود که به این دختر روی خوش نشان داده بود خدا میداند
آن موقعی متوجه علاقهاش به خود شد که گیتار محبوبش را که هیچکس جرئت برداشتنش را نداشت به عنوان یادگاری بهش داد همان موقع به خود گفت نازنین این مرد جور دیگه ای تو رو دوست داره از همان زمان حس های خوب در دلش روان شد حالا دیگر فهمیده بود که عشقش یکطرفه نیست
محبت هایش حضورش همه و همه باعث شد که از او یک بت بسازد یک بت زیبا ، هوس انگیز و غلط انداز ؛ بتی که با تبرش چنان کمرش را شکسته بود که قادر به بلند شدن نبود
صدای پچ پچ مانند مادربزرگ را با مادرش میشنید ، یک هفته گذشته بود یک هفته ای که هنوز رفتنش را باور نداشت به خود دلداری میداد که برمیگردد حتما این بار سفرش بیشتر از همیشه طول کشیده است
نگاه دلسوزانه مامان بزرگ روی خودش را هیچ دوست نداشت هنوز که اتفاقی نیفتاده بود چرا همچین میکردن !
این اشک ها هم از سر دلتنگیش بود وگرنه مهرداد آدم رفتن نبود
_نازی مادر پاشو از لب باغچه هوا سرده مریض میشیا
مادرش در تمام این روزها نگرانش بود فکر میکرد حتما خل و دیوانه شده شاید هم حق داشت آخر در این یک هفته هزار جور اتفاق افتاده بود خبر بهم خوردن نامزدیشان همه جا پیچیده بود به قول مادربزرگ پاک آبرویشان رفته بود و حرفشان نقل دهن این و آن شده بود
مادر بیچاره اش شوکه از این اتفافات فشارش هی بالا پایین میشد خانواده داییش هم از شرمندگی روی آمدن به اینجا را نداشتن پسرشان حسابی اعتبار و آبرویشان را به تاراج برده بود فقط او بود که به همه این اتفاقات بی حس شده بود مهرداد را از بچگی میشناخت بدون نازی که نمیتوانست یک لحظه هم نفس بکشد حتما در کارش مشکلی پیش آمده بود وگرنه میامد و به همه این شایعات پایان میداد
مهرداد همیشه بود حالا نبودنش را نمیتوانست قبول کند مطمئن بود برمیگشت نباید بیخودی فکر بد به دل راه میداد
شالش را روی سرش گذاشت و دامن پیراهنش را بالا گرفت و بدو بدو از پله ها بالا رفت از روی تقویم که نگاه کرده بود امروز جمعه بود
مثل همیشه اینجا پاتوق حرف زدنشان میشد همین پشت بامی که مهرداد نامش را گذاشته بود گلخانه آخر هر بار که میامد یه دسته گل بنفشه و مریم برایش میخرید و او هم ، همهشان را در گلدان میکاشت، برای همین اسمش را گلخانه گذاشته بود
حالا برایش همان پیراهن گلدار ریز قرمز را پوشیده بود امروز میخواست بهترین خودش باشد تا نیم ساعت دیگر میرسید نباید اثری از غم در چهره اش ببیند وگرنه زمین و زمان را بهم میدوزد آنوقت خودش را سرزنش میکند و نازنین ناتوان از آرام کردنش فقط باید غصه بخورد پس باید لبخند میزد مثل همیشه تا بیخود نگران نشود عاشق بود دیگر طاقت یک خورده ناراحتی معشوقش را نداشت
یک دقیقه ، دو دقیقه زیر لب آهنگ مورد علاقه اش را خواند تا زمان زود بگذرد
کمکم کن نذار اینجا بمونم تا بپوسم
کمکم کن نذار اینجا لب مرگو ببوسم
کمکم کن عشق نفرینی بی پروایی میخواد
ماهی چشمه کهنه هوای تازه ی دریایی میخواد
دل من درياییه چشمه زندونه برام
چکه چکه های آب مرثیه خونه برام
تو رگام به جای خون شعر سرخه رفتنه
تن به موندن نمیدم موندنم مرگ منه
اشکش را با گوشه شالش گرفت و بغضش را قورت داد
الان میاد نازنین نریز اشک های لعنتیت رو مهرداد نامرد نیست سر قولش میمونه
حالا با تمام غم هایش آواز میخواند
عاشقم مثل مسافر عاشقم
عاشق رسیدن به انتها
عاشق بوی غريبانه ی کوچ
تو سپیده ی غريب جاده ها
من پر از وسوسه های رفتنم
رفتن و رسیدن و تازه شدن
توی یک سپیده ی طوسی سرد
مسخ یک عشق پر آوازه شدن
صدایش تحلیل رفت و هق هقش بالا گرفت
نه ، نه ، نه دروغه باید برم ؛ آره باید برم خودم دنبالش فراموش کرده که کرده خودم میرم پیشش
مستاصل و حیران سر جای خود مانده بود و قدم از قدم برنمیداشت حقیقت تلخ روی سرش آوار شده بود و بهش دهن کجی میکرد که دیدی نیومد یه هفته گذشته مگه نمیگفتی جونش بهت وصل بود پس چرا یه زنگ هم بهت نمیزنه !
اشک هایش مثل مروارید صورتش را خیس میکردن و تمام این یک هفته جلوی چشمش رژه میرفت کاش میتوانست یک جواب کوبنده به این افکار مزاحم و منفی دهد عشقشان پاک بود با این چیزای الکی پاک شدنی نبود اصلا مگر شهر هرت بود همینطور برای خودش بگذارد و برود اصلا تا به الان مگر دل نازنین را شکسته بود که این دومین بار باشد !
چرا دعوا بود قهر بود اما به یک روز هم نمیکشید آخر سر با یک گل و بیرون رفتن سر ته هم را در میاورد
پس چرا این بار ؛ چرا نمیامد تا این گریه ها را تمام کند مگر نمیگفت طاقت یک اشکش را ندارد پس چرا دهن در مردم را نمیبست دهن این جماعت دو رو که جلویش آه و دلسوزیشان به راه بود و پشت پرده با دمشان گردو میشکستن که دیدی ته همه این دبدبه و کبکه شد این ، عشق کیلویی چند بابا آدم باید اهل زندگی باشد
یکی میگفت دختره انقدر ناز داشت که تا عروسی نکرده پسره رو فراری داد این جماعت بی پرده با نیش و کنایه هایشان نمیدانستن دختری این وسط میسوزد و دم نمیزند
_وای سکینه دیدی چیشد میگن پسره اونجا یه دستگاهی بهم زده بیا و ببین تازه نومزد هم کرده
جمله اش جوری بود که ویران کند تمام وجودش را
همانجا پشت دیوار ایستاد و چادر را در دستش فشرد چرا قدم از قدم برنمیداشت و یک سیلی در گوش این زنی که پشت سر عشقشان حرف مفت میزد نمیکوبید
صدایی در ذهنش گفت چرا هنوزم به مهرداد اعتماد داری !!
رشته فکرش با جمله زن دیگری پاره شد
_دلم به حال دختره میسوزه فیروزه ، اون روز از ملوک خانم شنیدم که میگفت عین دیوونه ها شده صبح تا شب زل زده به در تا نامزدش بیاد
و جواب کوتاه فیروزه خانم خنجری بود بر قلبش
_نومزد بودن الان دیگه یکیو زیر سر داره
نفسهایش سنگین شد همانجا پاهایش شل شد و افتاد روی زمین
مهرداد بیا…بیا و ببین پشت سرت چی میگن بیا ببین نازنینت به چه روزی در اومده نامرد یکماه گذشته دارم عین پاسوخته ها روزا رو میشمرم تا بیای چرا نمیزنی تو سرشون تا انقدر چرت و پرت بهم نبافن چرا میزاری تحقیر شم مگه نمیگفتی جز من نمیتونی عشق کس دیگه ای رو به قلبت راه بدی پس چرا…چرا میگن یه دختر دیگه ای رو جایگزینم کردی دروغه میدونم
ساده نبود فقط زیادی به این مرد اعتماد داشت ، به مردی که جوری رفته بود که انگار از قبل نبود انگار که مهرداد نامی هیچوقت در زندگیش پا نگذاشته نبود و وجود نداشت
باز هم آمده بود جلوی در خانه داییش امروز میخواست جواب بشنود امروز نیامده بود گریه و زاری کند باید میفهمید چه آواری روی زندگیش افتاده بود
مهران برادر کوچیکه مهرداد مثل همیشه با مهربانی های برادرانهاش او را به داخل خانه هدایت کرد میخواست نشان دهد که بعد از رفتن مهرداد هم هنوز قدمش در این خانه مقدم بود
_آبجی یه لیوان شربت بیار نازنین اومده
چشم غره زن دایی را دید و خم به ابرو نیاورد مثل تمام این سال ها همیشه او را به چشم یک دشمن میدید کسی که مهرداد را در چنگ خود گرفته بود تمام آرزویش این بود خواهرزاده فرنگ رفته اش را عروس خود کند ولی این وسط پازل ها سرجا قرار نگرفته بودن مهرداد نه سهم او شده بود نه سهم دختر خواهرش کجا بود خدا میداند
مهسا با سینی حاوی لیوان های شربت وارد هال شد یکی آلبالویی و دیگری پرتقال مهران هم مثل برادرش از آب پرتقال بدش میامد و او برعکس ، مثل دو جنس ناجور بودن که بهم وصل شده بودن و پیچ های زندگیشان هم آنقدر سست بود که سریع از هم فرو بریزد
با صدای منیژه خانم زنداییش چشم از لیوان شربتش گرفت و به نگاه سرد و یخش زل زد
_برای چی اینجا اومدی میبینی که مهرداد نیست
صدای اعتراض مهران و مامان گفتن آهسته مهسا را شنید و خودخوری کرد انگار این زن خوب موقعیتی پیدا کرده بود که با کلام زهردارش نمک روی زخمش بپاشد آخ که نبودن مهرداد چقدر توی ذوق میزد
صدایش از ضعف بدنش میلرزید و مرتعش شده بود
_خبری ازش ندارین…قرار نیست بیاد ؟
سرش را بالا گرفت شاید دلش به رحم آید خودش زن بود مگر نمیفهمید حالش را اما چیزی جز یک نگاه تاریک و سرد نصیبش نشد
کلافه نگاهش را به مهران و مهسا داد حرص سرتاپایش را گرفت دیگر صبرش لبریز بود از این نگاه های پر ترحم باید همینجا تمامش میکرد
از جا بلند شد و لیوان شربتش را روی میز کوبید
_یه چیزی بگین مگه من مسخرهتونم زندایی پسرت یکماهه رفته و همه چیزو ول کرده به امون خدا چرا چیزی نمیگی ، مگه چیشده که اینطوری میخواد بزاره و بره ؛ از من خطایی سر زده کاری کردم که داره اینطوری منو تنبیه میکنه !
تیزی نگاه سبزش رویش نشست تکانی به هیکل چاقش داد و با لحن خشکی جوابش را داد
_بیخودی خودتو کوچیک نکن دختر…مهرداد قرار نیست برگرده اون تو رو نمیخواد بهتره بپذیریش
این روزها صد بار میمرد و زنده میشد اما این جواب قابلیت مرگ حتمی را داشت اگر دستان مهران نبود شاید همانجا با زانو میفتاد روی زمین
نگاهش به زن روبرویش بود که با بی مهری بهش خیره بود و نمیخواست که از حرفش کوتاه بیاید
مهسا لیوان آبی به دستش داد و با سرزنش خطاب به مادرش گفت
_چه مشکلی با این دختر داری مامان…نازنین چه گناهی کرده که باید پای بی غیرتی های مهرداد بسوزه آخه الان وقت این حرف ها بود
منیژه خانم انگار که اتفاقی نیفتاده باشد با ترشرویی گفت
_ _مگه چی گفتم دختر…تو هم هواخواهش نباش خودش خانواده داره الان زنگ میزنم مریم بیاد جمعش کنه خونه من که دیوونه خونه نیست بیام دختر مردمو درمان کنم
دیگر بسش بود این تحقیرها ناروا بهش تحمیل میشد مثل جنون زده ها به سمتش حمله ور شد و یقه اش را چسبید
_من چیکارت کردم هان…چیکار ؟ بسه ، بسه این همه تیکه بارم کردی…اگه الان حال و روزم اینه صدقه سری پسر نمونته کجاست مهرداد کجاست ؟
جیغ میزد و محکم تکانش میداد هیچکس جلودارش نبود منیژه خانم حالا با ترس و چشمان درشت شده اش سعی میکرد یک جوری خودش را از چنگالش نجات دهد این دختر زده بود به سیم آخر حالا که مهردادی نبود و قرار هم نبود باشد باید یک جور خودش را خالی میکرد
حالا یقه اش را ول کرده بود و به جان خود افتاده بود موهایش را در چنگ گرفت و کشید
_ازتون متنفرم…متنفرم دروغگوها….شما باعث شدین مهرداد نرفته میاد
هیچ درکی از حرف هایش نداشت و با ضجه این کلمات را ادا میکرد مثل دیوانه ها زیر لب هذیان میگفت و عقب عقب میرفت
مهسا با گریه نگاهش میکرد و مهران سعی در این داشت آرامش کند
_آبجی تو رو خدا آروم باش…من خودم میارمش فقط تو با خودت اینجوری نکن
سرش را تند تکان داد و چشمانش را بهم فشرد
_نمیره…نمیره….بدون من نمیره
دست بر گوش هایش گرفت و جیغ زد
_حق نداره بدون من بره
سیلی که به صورتش خورد تنها راه ساکت کردنش بود
مثل شک زده ها به زن روبرویش خیره شد
سرزنش خشم و ناامیدی در چشمانش لانه کرده بود
لبهای لرزانش را بهم فشرد و دستش را از روی صورت داغ شده اش برداشت
رد انگشتهایش روی صورت روشن و ظریفش به خوبی هویدا بود
منیژه خانم از این صحنه روبرگرداند و پوزخندی زد
_بهتره دخترتو ببریش مریم دیگه نمیخوام این قضیه کش پیدا کنه
تمام این تحقیرها را مادرش هم باید میچشید و لب از لب باز نمیکرد باید به جای جواب دادن به این زن طلبکار یک سیلی در گوش دخترش میخواباند تا دیگر بیش از این خار و خفیف نشوند
موافق باشی لیلا جان❤️
قربونت سوگلجان ممنون که دنبال میکنی😍❤
سلام لیلا جون
رمان جدید مبارک
زندگی نازی جونه؟
من متاسفانه فعلا سرم شلوغه از روی فرصت باید بیام بشینم بخونمش😅
میگم چطور میتونی دوتا رمان همزمان بزاری؟
فکرت بهم نمیریزه؟
سلام عزیزم آره تازه شروع کردم اشکالی نداره قشنگم هر موقع دوست داشتی بخون😊
والا تایپ بوی گندم فقط یکمیش مونده از اونطرف هم این رمان رو تا پارت دوازده نوشتم گفتم حیفه نزارمش…چرا یه خورده مشکل برای خودش داره دیگه گذاشتم واسه یکی دو هفته دیگه که سرم خلوت شد شروع کنم به نوشتن از بابت بوی گندم خیالم راحته میمونه فقط این
مثل دلارای نشه صلوات😂
😊❤️🔥
ینی بوی گندم کامل نوشتی؟
دمت گرم
من تو غرامت موندم
ولی یک فکرایی دارم برای دومین رمانم
بنطرت بزارم؟
فدات بشم😍😘
اگه نظر منو بخوای میگم نه همه فکر و ذکرت رو بزار رو رمان یامور روزی یک ساعت براش وقت بزار خودش درست میشه اگه همزمان رمان دیگهای رو باهاش تایپ کنی از هر دو طرف میفتی کم کم و آروم برو جلو که یک کار رو درست تموم کنی بعد برو سر وقت بعدی
من الان سه تا رمان دیگه رو به جز همین دو تا تا نصف نوشتم یکی که تا نزدیکیای قسمت بیست ولی چون فعلا دارم کوچهباغ رو تایپ میکنم کنارش گذاشتم تا تموم شه بعد میرم سر وقت بعدی
عزیزمی🤭
آره اینجوری بهتره بهتر میتونم جمع وجورش کنم
رمان بوی گندم جلد اولش وقتی pdfشد چند صفحه بود؟
نهصد و سی صفحه گلم
دلارای میخونی شما هم؟
یک ماه طول میکشه پارت بدههههه
وای که ما از دست این نویسنده ی دلارای چه ها که نکشیدیممممم
پدر آدمو در میارع تا ی پارت بدع
نویسنده توی کانال کلی پارت داده، فاطمه نمیزارتش
ای کاش زود تر برسیم به جایی که امیر علی میاد😁😁
نازی حق داشتی بگی داییت باید زنشو طلاق میداد😂😂😂
زنیکه چندش رو اعصاب😒😒
سلام ستی بانو عرضم به حضورتون که فعلا اسمی از امیرعلی نبری بهتره چون ماها از زندگی نازی خبر داریم بقیه خوانندهها که نمیدونند چیشده به خاطر همین لطفا اسپویل نشه😄
از بابت زندایییش هم آره واقعا یه جور سنگدلش کردم که با اصلش مو نمیزنه😂
عر ض من هم خدمتون اینه که کسی تو سایت نیست که امیر علی رو نشناسه انقدر همه جا راجیش حرف زدیم ولی چشم😂😂😂
بله جانم ولی کسی نمیره تو پارتهای قدیمی الان اگه کسی این رمان رو بخونه از نظرها میفهمه که چه خبره😂🤦🏻♀️
لیلا دقت کردی؟
یه جورایی شبیه رمان بوی گندم هم هستااا
امیر گندم و ول کرد رفت خارج
اینجا هم مهرداد نازنین رو ول کرد🥲💔
در کل خیلی قشنگ بود این پارت…
و اینکه نازنین، خیلی دختره مستقل و قویی هست…
این پارتو که خوندم داشتم به این فکر میکردم شاید اگه یک روزی این اتفاق برای من بی افته و علیرضا ولم کنه…من دیگه نمیتونم سرپا بشم و مثل نازنین دوباره یه زندگی جدید شروع کنم…
آره یکم شخصیت نازنین شبیه به گندمه و رفتن مهرداد هم مثل امیرارسلان با این تفاوت که این دو عاشق هم بودن و نقشهای در کار نبود و اما در مورد نازنین آره واقعا حق با توعه این همه سختی رو پشت سر گذاشتن خیلی تحمل میخواد امیدوارم همیشه خوشبخت باشه
مرسی از نگاه گرمت سحر جان ایشاالله تو هم همیشه خوشبخت باشی 😍
ممنونم عزیزم🥹🙏
حالادرک میکنید که دلیل ترسام چیه سخته شایدحال اونروزای من ازاینی که لیلا به تصویر کشیده هم بدتربود بگم یادش نمیفتم دروغه اونروزای بدپاک شدنشون غیرممکنه ولی اگریه آدم خوب بیادتوزندگیت میتونی با ساختن خاطره های قشنگ و جدید اونا روکمرنگ کنی ولی پاک شدنش محاله …نبایدگریه کنم ولی واقعااحساساتی شدم 😭😭😭
عزیزم نمیخوام با خوندن این رمان روزای تلخ و بدت برات تداعی شه میخوام خودتو ببینی که چطور تونستی میون مشکلات قدعلم کنی و قوی بمونی
مرسی عزیزم ولی خب بعضی زخماهمیشه بایدبازشون کنی وروشون نمک بپاشی تایادت بمونه همیشه باید محکم باشی منم حال الآنم روبعدازخدامدیون مرد زندگیمم 🥺…بخداالان اومدم سالن یکم کارداشتم ولی خب دلم نیومد نخونم وکامنت نذارم ولی جون من امروزبازم یه پارت بذار شایدچندروزنتونم برم سراغ گوشی
نازی جون راستی اگر رمانم رو میخونی، پارت جدید گذاشتم خوشحال میشم بخونیش💕
حتما عزیزم چراکه نه الان میرم میخونم
عزیزدلم امیدوارم تک تک لحظات زندگیت رو با خوشی و آرامش بگذرونی
عه چه خوب رفتی سالن ؟
عزیزم نمیتونم بزارم اتفاقا اینجوری بهتره تا چند روز دیگه کارام کمتر میشه بازم شروع میکنم به نوشتن اون موقع پارتگذاری رو انجام میدم
آره یکم کارداشتم گفتم امروزبیام وای ازدست موهام هی آرایشگرداره نق میزنم که یکم کوتاهش کن ولی مگه آقامیذاره🤯🤯
کوتاهش کن به نظرم همیشه که نباید حرف آقا باشه🙄
قشنگ میتونم درکت کنم عزیزم…چون این اتفاق برای خواهرمم افتاد…💔🥺
آخیی چه بد الان ازدواج کرده درسته؟
اره ازدواج کرده
خوشبخت باشه
امیدوارم دیگه هیچکس شکست عشقی نخوره تجربه داره آدمو قوی میکنه اما کمتر کسی میتونه خودشو سرپا نگه داره
عالی بود خسته نباشی عزیزم
مرسی از نگاه قشنگت💙
عالی بود🥰😘
قربونت عزیزم ممنون از دلگرمیهای همیشگیت💖
😘🥰
خیلی خوب بود لیلا جون🥺😭
ممنون نیوشاجون که همیشه بهم انرژی تزریق میکنی🙃💗
عزیزمی🥺به خدا خیلی آرامش میگیرم وقتی میخونم رمان جدیدت رو…خصوصا الان!
داستان زندگی نازی خانم هم خیلی احساسیه باعث میشه وقتی اینطوری مینویسی مثل ابر بهار گریه کنم🥲❤
ای من قربونت بشم نیوش خوشگله🤗😂
حالا چرا الان مگه با قبل چه فرقی میکنه 🤔
کمتر گریه کن دختر میام براتاااا🤣😅
فدات شم😍
راستش حال روحیم اصلا خوب نیست…منم از اونجایی که مرض دارم هر کاری میکنم که گریه ام بیشتر بشه🤦🏻♀️😅
نیوشا تو باید حال روحیت خوب باشه❤️
وگرنه اگه که خوب نباشی کی همراه با ستی برقصه ها؟ نه بگووو🤣🤣
من برات میرقصم عزیزم هر چی هم که بشه😂❤
اما چیکار کنم که درد من یکی دوتا نیست🙂
چیشده عزیزم؟
اگه دوست داشتی بیا توی شخصی برام بگو🌸❤️
خیلی دوست داشتم بگم اما گفتنی نیست…ته قلبم جوری میسوزه و خاکستر میشه که نمیتونم به زبون بیارم…
آخی عزیزم🥲
تقریبا درکت میکنم🥲💔
بازم اگه هر کمکی از دستم بر میاد بهم بگو😍❤️
مرسی مهربون❤😍
عزیزم هیچکس تو دنیا بی مشکل نیست همه یه دردی دارند نداشته باشی طبیعی نیست منم زندگیم مشکل زیاد داشتم ولی خدا خیلی بهم کمک کرد نباید ناامید باشی توکلت به خدا باشه هیچ اتفاقی بدون اذن اون بالایی رخ نمیده سختی ها هم هیچوقت پایدار نیستن مطمئن باش
مرسی از آرامشت عزیزم…آره من از خدا ناامید نمیشم🙂❤
واه چراشخصی همینجا بگو به قول ستی مگه غریبه بینمونه😂😂
گفتم شاید راحت نباشه اینجا بگه….
میترسم شناسایی بشم آخه😂😂🤦🏻♀️
نه بابا نمیشی نترس ببین من چقدراحت همه چیزمو میگم حرفای بدرونذارتودلت بمونه اینومیگم چون بدترین تجربه ها روداشتم اگرواسه شخص خاصی غصه میخوری واشک میریزی بدون اون آدم اگه ارزش داشت اشکتودرنمی آورد به قول لیلا قبل ازهرکسی عاشق خودت باش
ژوووون جمله های لیلی رو برم من🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
راست میگی…اما دردم عشق یه نفر نیست نازی جون؛درد من عشق خانوادمه
درکت میکنم…
الهی بمیرم نگودختردلم گرفت ایشالا هرچی هست حالت زودترخوب بشه ومشکلت حل بشه نگران نباش خدابزرگه شاید دورببینه ولی خب بالاخره میبینه😘
مرسی عزیزم🥰
ای بابا چیشده آخه😞
گریه بعضی وقتها خوبه خالی میشی
فقط خودتو کور نکنی بعدش برو یه مدیتیشنی رقصی چیزی انجام بده انرژیت نیفته😁
همین الانشم چشمام ضعیفه😂🤦🏻♀️🥲
عالی❤❤
لیلا جون شما قلمتون خیلییی قشنگه❤
من توضیحات نازنین جون زیر پارت های رمان رو میخوندم ولی تصمیم گرفتم دیگه نخونم تا با رمان پیش برم
هی فکر کنم فقط منم که همشو خوندم🙁🤣
کاربردی کردی خوندی فضول مگه واسه تومیفرستادم میفرستادم واسه لیلا😂
می خواستی تو شخصی بگی ها ها هااا🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😒
میخواستم ولی متاسفانه نشد پررو😂
نه متم خوندم
توکه سردسته ی فوضولایی جوجه😂😂
دیگع دیگع عزیزم😂😂
قربونت دختر لوسیفر😂
آره اینجوری جذابیتش هم بیشتره
بمیرم نازی جون
از ته قلبم خوشحالم برات که تونستی پشت سر بزاری این سختیارو و الان خوشبختی
🥺❤
گریه م گرف🥺🥺
عزیزم😟🤒🤕
پایان هر تلخی شیرینیه مطمئن باش🙃
این رمان وایبِ خیلی قشنگی میده بم.
علیرغم اینکه تابه حال هیچ تجربه جدایی یا عشقی نداشم؛ ولی حس میکنم؛ میتونم «نازنین» درک کنم:) و این بخاطرِ قلمِ زیبایِ شماست 🌱♥️ دمتون گرم🙌🏾
خوشحالم که مورد قبولت واقع شده عزیزم مرسی از انرژی همیشگیت😍
آخه چرااینقدشمافوضولید من فکرشم نمیکردم همتون خونده باشین فکرمیکردم فقط منولیلا باستی هستیم 😂😂چندبارخواستم واردسایت بشم ولی نشد وگرنه توخصوصی واسش میفرستادم….حالادیکه به بزرگی خودت ببخش که ته داستان قرار نیست بمیرم
وای منم همینطوریم زیادی احساسیم کلاازبچگی اگه یه فیلم میدیدم گریه میکردم توش من زودترازاونااشک میریختم
سلام لیلا خانم امروز این داستانتو خوندم عالی بود عزیزم وتشکر ویژه بخاطربلند بودن پارتا