رمان کوچه باغ

رمان کوچه‌باغ پارت ۱۰

4.5
(71)

خوبی ویلایشان این بود که هم اتاق زیاد داشت هم هر کدام یک سرویس مجزا داشتن

تصمیم داشت یک تیپ ساحلی بزند شومیز و شلوار گشاد سفید ماتش را پوشید با شال آبی آسمانیش را برداشت تا سرش کند

به صورتش کرم ضد آفتاب مالید و با عطرش کمی دوش گرفت بعد از برداشتن کیف و کلاه آفتابیش از اتاق بیرون زد

همزمان باهاش بقیه بچه ها هم حاضر و آماده بیرون آمدن

ترانه با دیدنش سوتی کشید

_او له له حاج خانوم چیشده تیپ زدن خبریه ؟

نگاهی به خودش کرد و شانه‌اش را بالا انداخت

_نه بابا نکنه انتظار داشتی برای دریا رفتن هم چادر بزارم!

سحر از پشت سر با خنده گفت

_همینو بگو…وای فکر کن میپوشیدی سوژه عکاسی میشد…تو باد شبیه بادبان، اونوقت…

شاکی اسمش را صدا کرد که دیگر این مسخره بازی را تمام کند

در کنار این جمع بودن را دوست داشت با همه عقاید و فکرهای متفاوتشان زبان همدیگه را خوب میفهمیدن و حال هم را خوب میکردن

اول از همه سری به بازار های محلی شهر زدن در هر مغازه ای با ذوق به لباس ها و اجناس سنتیشان نگاه میکردن و از هر کدام که خوششان میامد میخریدن آوا هم این وسط که ذوق عکاسی داشت چیلیک چیلیک از هر چیزی که چشمش را میگرفت عکس مینداخت

بعد از گشت زدن در بازار تصمیم گرفتن بستنی بر بدن بزنند در این هوای گرم عجیب میچسبید

همراه ترانه به بستنی فروشی در نزدیکیشان رفتن، صف شلوغ بود و معلوم بود که حالا حالاها نوبتشان نمیشود

لعنتی بر شانسشان فرستاد و با پایش روی زمین ضرب گرفت

ترانه انگار نه انگار با دوست پسر جانش مشغول دل و قلوه دادن بود

پوف خدا هر هفته با یکیه جالبه که عاشق همشون هم هست

سرش را به دور و اطرافش برگرداند که یکهو با دیدن کسی چشمانش مثل گردو درشت شد

پناه بر خدا این اینجا چیکار میکنه ؟

هنوز متوجهش نشده بود و داشت با رفیقش صحبت میکرد

هوف منو نبینه اینجا وگرنه این سفر رو هم کوفتم میکنه میدونم

سریع نگاهش را گرفت ولی زیرزیرکی حواسش بهش بود

چه با من ستم کرده، پیراهن دکمه دار سفیدی پوشیده بود که آستین‌هایش را تا آرنج بالا زده بود، زیرش تیشرت سفید مارک داری پوشیده بود با شلوار جین آبی روشن که حسابی بهش میامد

ول کن نازنین مبارک صاحابش…مبارک آناهیتا جونش

وای خدا اَد همون موقعی که من باید بیام مسافرت باید اینو اینجا اونم دقیقا تو همین شهر ببینم !!

ترانه صحبتش تمام شده بود و تا خواست صدایش بزند سریع انگشتش را جلوی بینیش گذاشت و پچ پچ مانند گفت

_هیس یه لحظه ساکت باش

گنگ و گیج سرش را تکان داد

_چی میگی بابا…خل شدی نازی ؟

تا گفت نازی توجه آقا امیرعلی به سمتشان جلب شد

بیا همینو کم داشتم با حرص به ترانه نگاه کرد

_همینو میخواستی ؟… بیا شنید

او که نمیدانست از چه صحبت میکند با چشمانی ریز شده گفت

_کی شنید…زده به سرت‌ها

تا خواست جوابش را دهد صدایی در نزدیکیشان گفت

_سلام خانوما…

دیگر وقت قایم شدن نبود

خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد لبخندی بزند جوری خودش را نشان داد که از دیدنش آن هم در اینجا تعجب کرده است

_عه وا…سلام پسرعمو شما کجا…اینجا کجا ؟

یک ابرویش بالا رفت و مشکوک نگاهش کرد

_این سوالو من اول باید از تو بپرسم نازی خانم…

و به دنبال حرفش نگاهی به سرتاپایش کرد که خون به صورتش دوید

مرتیکه هیز و پررو به تو چه آخه من اینجام شیطونه میگه برم دکورشو بیارم پایین پسره نچسب

نگاهش را از چشمان کنجکاوش گرفت و قری به ابرویش داد

_اومدم یه حال و هوایی عوض کنم…از نظر شما جرمه ؟

زبان درازی دخترک موجب خنده‌اش شد

_نه چرا پاچه میگیری خب !

تیز نگاهش کرد تا بیش از این پررویی نکند

صدای مردانه‌ای از پشت سر شنیده شد

_امیر کجا رفتی یکساعته ؟

با تعجب به سمت صدا برگشت مثل اینکه رفیق آقا امیر بود

سلام آرامی بهش داد

با متانت سری تکان داد و گفت

_سلام از بنده‌ست….شما باید نازنین خانم باشید درسته…دختر آقا علی

با تعجب نگاهش کرد

_آره درسته، شما منو میشناسید ؟

لبخندی زد و خواست جوابش را دهد که امیر عین اجل معلق سر رسید

_خب حالا این حرف ها مهم نیست

دستش را به سمت رفیقش گرفت

_نازنین جان سهیل رفیق شفیق بنده…سهیل جان نازنینو که میشناسی….این خانم محترم هم ترانه خانوم هستن دوست نازنین

ترانه که تا آن موقع ساکت بود با وقاری که ازش بعید بود شالش را درست کرد و گفت

_بله بله از آشناییتون خوشبختم آقا سهیل

وای تو رو خدا ببینش دختره آب زیر کاه یعنی نازنین اگه یه ذره این سیاست ترانه رو داشتی الان دنیا دستت بود

خدا میدونه تو اون ذهن خبیثش چه میگذره سهیلم که فوق العاده خوشتیپ یعنی صید این هفته اش شاه ماهیه

مثل اینکه نوبتشان شده بود، ترانه رو به سهیل گفت

_شما نمیخواستین بستنیتون رو بگیرین صدامون کردنا

سهیل یه خورده به دور و برش نگاه کرد و پیشانیش را خاراند

_آره حق با شماست

به دنبال حرفش نگاهش را به سمتشان برگرداند و گفت

_پس ما بریم بستنی ها رو بگیریم همینجا منتظر باشید

هر دو هاج و واج به رفتنشان خیره شدن اینم یک روش مخ زنی بود دیگر

با صدای امیرعلی نگاهش را از روبرو گرفت

_چیزی گفتی ؟

از گوشه چشم نگاهش کرد و چنگی به موهای خوش حالتش زد

_دارم فکر میکنم تو چند ثانیه چطور دوستت قاپ رفیقم رو دزدید

یک جوری لب خودش را گزید انگار او جای ترانه برای رفیقش عشوه ریخته بود

امیرعلی از دیدن حالت چهره‌اش لبخندی بر لبش نشست

دستانش را در جیبش فرو کرد و دستی به گوشه لبش کشید

با سرفه مصلحتی سر حرف را باز کرد

_کی اینجا اومدین ؟

با ابروهای بالا رفته نگاهش کرد.
یعنی نمیدانست یا خودش را به آن راه زده بود ؟ باید باور میکرد که همه چیز اتفاقی بود!

تعجبش را یک جور دیگر معنی کرد

_قصد فضولی ندارم…فقط از دیدنت تعجب کردم همین…عمو اینا کجان حالا ؟

نگاهش را ازش گرفت

_سفر دخترونه‌ست…بابا اینا نیومدن

حالا او با تعجب خیره‌اش بود، خب حقم داشت با بیست و دو سال و خورده ای هنوز یک سفر مجردی نتوانسته بود برود و هر جا که میرفت خانواده اش هم همراهش بود

دوست داشت ازش بپرسد خودش اینجا چه میکند… سرش را بالا گرفت و مردد لب زد

_چطور شد اومدی شمال ؟

حق به جانب گفت

_نکنه اینجا رو هم خریدی نازی خانم !

با حرص رو برگرداند هر لحظه و همه جا میخواست حالش را خراب کند خب اگه نمیخوای بگی نگو ، به جهنم

_خب حالا قیافتو اونجوری نکن این موقع از سال چه جایی بهتر از شمال…خیلی وقته نیومدم ، بعد از یه سال درس و کار گفتم یه هوایی عوض کنم

در جوابش چیزی نگفت و فقط سر تکان داد

کمی بعد ترانه و سهیل هم آمدن از لبخند پهن و پررنگ ترانه فهمید که به هدفش رسیده دختره چشم سفید

همان لحظه گوشیش زنگ خورد سپیده بود تا جواب داد مثل بمب ساعتی منفجر شد

_دِ رو تخته بشورنتون، زیر پامون علف سبز شد کجایین پس ؟

ترانه با ایما و اشاره خواست بداند چیشده، آن دو هم با تعجب بهش خیره بودن

بدون توجه بهشان جواب سپیده را کوتاه داد

_الان میایم

سریع گوشی را قطع کرد

ترانه به حرف آمد

_ببینم سپید بود ؟

سر تکان داد

_آره باید زود بریم

امیرعلی صدایش در آمد

_میشه بفرمائید چیشده…کی منتظرتونه ؟

با حرص نگاهش کرد

_دوستامونن اگه کاری ندارین ما بریم

سینی بستنی ها را از دست ترانه گرفت و جلوتر ازش حرکت کرد

_نازنین خانم صبر کنید

ای بابا عین کنه چسبیدن ول نمیکنند

با کلافگی به طرفشان برگشت

_باز چیشده ؟

مخاطبش سهیل بود اما به جایش امیرعلی با جدیت جوابش را داد

_ حالا که اینجا همو دیدیم…بدم نیست با دوستاتون هم آشنا بشیم

به دنبال حرفش چشمکی بهش زد و جلوتر ازش حرکت کرد

کم مانده بود از حرص موهای خودش را بکند چی پیش خودش فکر میکنه که دوستاش مثل دوست دخترای رنگ و وارنگشن ؟

هه چشم آناهیتا‌جونش روشن دیگه کم مونده بپره دخترا رو بغل بگیره مرتیکه هَوَل

قیافه بچه ها اول کلا تو هنگ بود بعد که امیرعلی و سهیل خودشون رو معرفی کردن یخاشون زود آب شد و مشغول صحبت شدن

در سکوت داشت بستنیش رو میخورد که سپیده نیشگونی از بازوش گرفت

با حرص نگاهش کرد و بازوش رو مالید

_چته تو ، پوستمو کندی بابا

چپ چپ نگاهش کرد و گفت

_الان باید من شاکی باشم نه جنابعالی

یکهو لحنش را آرامتر کرد و در گوشش گفت

_ ببینم ورپریده تو یه همچین پسرعمویی داشتی و رو نمیکردی…پس واسه همین تو و تری یکساعته ما رو قال گذاشته بودین نگو سرتون گرم این دو تا تیکه بود

با حرفهایش کم مانده از خجالت آب بشود زیر زمین، وای خدا یکم حیا نداره من به قبر خودم بخندم بیام با این عتیقه وقت خودمو بگذرونم… شاید تیپ و قیافه داشته باشه اما هیچ یک از رفتارهایش را نمیپسندید در نظر او یک مرد خوش گذران که از قضا هم رابطه‌هایش از شمارش در رفته بود اصلا هیچ جذابیتی نداشت… مسلما هر کس که با او ازدواج میکرد باید مثل خودش میشد مثل آناهیتا که معلوم نیست کجاست و الان داره با کی خوش میگذرونه

مثل اینکه اینا خیال رفتن نداشتن کم کم داشت حوصله اش سر میرفت

کنارشان ایستاد و گلویش را صاف کرد

_بچه ها شما گشنتون نیست…بهتره بریم یه رستورانی جایی

حرفش تمام نشده بود که سهیل در جواب گفت

_اتفایا این نزدیکی‌ها یه رستوران خوب میشناسم…چطوره بریم اونجا ؟

از درون در حال انفجار بود هر جور میخواست دکشان کند به در بسته میخورد انگار تنها کسی که از بودنشان ناراضی بود خودِ خودش بود

میان راه هر چی بد و بیراه بلد بود نثار ترانه و جد و آبادش کرد هر چی میکشم از دست اونه خب میمردی اسممو صدا نمیزدی… این امیرعلیم انگار که مهره مار داره یعنی استاد مخ زدن دختراست همه هم که براش سر و دست میشکونن

با اون قد و هیکلی که هر دو دارن هر کس آن‌ها را میدید فکر میکرد بادیگارد همراهشان است ،

وارد یک رستوران بزرگ و مجلل شدن نگاهی به دور و برش کرد و همانجا سرجایش خشک شد

گذشته مثل یک نوار ویدیویی جلوی چشمانش رو حالت تند ظاهر شد

مهرداد را میدید که پشت میز دوازده نفره انگشتر را در دستش میکند؛ آن نوازنده ویالون که موقع شام خوردن برایشان مینواخت حالا کجا بود ؟

صدای خواننده در گوشش میپیچید و رقص جذاب مهرداد در ذهنش تکرار میشد، چقدر آن روز بهش اصرار کرد که همراهش برقصد اما به خاطر خجالت نتوانست همراهیش کند حالا بعد از ده ماه دوباره پا در این رستوران گذاشته بود

با تکان دستی به خودش آمد

جلوی رویش چهره نگران امیرعلی را میدید

لب گزید و بدون اینکه چیزی بگوید به سمت بچه ها رفت

سحر با دیدنش ابرویی بالا انداخت

_کجا بودی تو…بیا اینجا غذا سفارش بده…ما همه کوبیده خواستیم تو چی ؟

آمدنش به اینجا اشتهایش را به کلی کور کرده بود کمی بعد امیرعلی هم آمد و روی صندلی کناریش نشست ، متوجه حال بدش بود که منو را از دستش گرفت و رو به گارسون گفت

_دو تا کباب برگ هم بزارید با مخلفات

.
گیج و مات نگاهش کرد خوب میدانست غذای مورد علاقه‌اش چیست اگر جای دیگری بود حتما با لذت غذایش را میخورد ولی حالا بغضی وسط گلویش جا خوش کرده بود و فقط با کباب‌های داخل ظرفش بازی میکرد

سرش پایین بود و صدای شوخی و خنده بچه‌ها را میشنید، دوباره شده بود همان نازنین چند ماه پیش انگار که زره آهنیش را حالا از تن در آورده بود که با یک خاطره فرو ریخته بود

دستی به صورتش کشید و سرش را بالا آورد که نگاهش قفل دو تیله قهوه ای شد

چرا نگاهش انقدر شاکی بود ! این سرزنش در چشمانش از سر چه بود ؟

امیرعلی شخصیت چند گونه‌ای داشت گاهی شوخ میشد و آن موقع‌هایی که اخم بر چهره داشت معلوم بود که از موضوعی عذاب میکشید… حالا به خاطر چه چیزی اینطور بهم ریخته بود ؟

زیر نگاه تیزش دست برد و لیوان آبش را برداشت تا این بغض لعنتی دست از سرش بردارد ، لیوان را از لبش پایین آورد که تیکه‌ای از کباب روی چنگال جلوی صورتش قرار گرفت

با تعجب به کسی که این کار را کرده بود نگاه کرد انگار که برایش عادی باشد چنگال را به سمتش گرفت و با لحن طعنه‌آمیزی گفت

_به جای آب یکم کباب بخوری بد نیست

ابروهایش بالا پرید

حالا همه نگاه‌ها به سمتشان بود کم مانده بود از خجالت آب بشود برود توی زمین این مرد قصدش از این کارا چه بود ؟

از این ترحم کردن‌ها بیزار بود سرش را پایین انداخت ، به خدا که قصدش ناز کردن نبود

_میل ندارم بهتره…

عصبی حرفش را قطع کرد

_یعنی چی میل ندارم…مگه دست خودته وقتی همراهمون اومدی رستوران باید غذاتو هم بخوری…همین کارا رو کردی که شدی پوست و استخون

ناباور نگاهش کرد چطور میتوانست چنین حرفهایی آن هم در جمع بهش بزند ، این مرد انکار عقلش را از دست داده بود اصلا به چه حقی سرش داد میزد واقعا چه با خودش فکر کرده بود !

با حرص و عصبانیت از پشت میز بلند شد

_بهتره من برم…بچه ها ببخشید من حالم زیاد خوب نیست شما خودتون بیاید

قدم اول را برنداشته بود که صدای پرتحکمش بلند شد

_تو جایی نمیری ، زودتر این مسخره بازی رو تموم کن

با اخم به طرفش برگشت دوست نداشت اینجا بحثی کند وگرنه میدانست چه جوابش را دهد

سهیل با ملایمت او را به سکوت دعوت کرد

_آروم باش امیر…چته تو ؟

کلافه چنگی به موهایش زد و چیزی نگفت

این بار سهیل نازنین را نشانه رفت

_شما هم بهتره بشینید تا با هم بریم…لطفا از دست امیرعلی ناراحت نشید منظور بدی نداشت

چیزی نگفت امیرعلی هم حالا دست از خوردن غذا کشیده بود و رفته بود پشت صندوق تا حساب کند

پوف مگه چیکار کردم انگار یه چیزم ازم طلبکاره

ترانه با نگرانی دست سردش را گرفت

_خوبی نازنین ؟

نمیدانست چرا لحنش انقدر تلخ شده بود

_آره خوبم شما خوش بگذرون

انگار مقصر اصلی را ترانه میدید او هم چیزی نگفت و فقط با دهانی باز بهش زل زده بود

خوب میدانست که الان هر حرفی بزند بیشتر کار را خراب میکند نازنین به خلوت نیاز داشت، به تنهایی و به موج آرام دریا که پاهایش را نوازش میداد

اگه برم اگه برم رنگ گریه با صدامه

اگه نرم اگه نرم روز مرگ خنده هامه

نمیتونم رها کنم خودمو از این اسیری

کجا برم کجا برم زنجیر غمت به پاهامه

به من بگو بگو به من دیروز برات چی بودم

عروس حجله بسته امروز برات چی هستم

عروسک شکسته ………

تک تک جملات آهنگ را با بند بند وجودش درک میکرد، انگار که وصف حالش بود

کاش میتوانست خودش را در این دریای بیکران غرق کند مطمئا آنقدر وسیع بود که غصه‌هایش درونش جا بگیرد

امیرعلی انگار امروز صدایش از همیشه گیراتر شده بود از چه میخواند از عروسک شکسته‌ای که دست نامهربانی زمانه بال و پرش را ازش گرفته بود

دستای تو دیگه دست یه مهربون نیست

حرفای تو دیگه حرف یه همزبون نیست

چه میدونی چه دردییه

تو کاسه سیاه و مات چشم عروسک

چه میدونی چه حرفییه

رو لبای غمزده بی خشم عروسک

عروسک شکسته‌ای که همه تنش نگاهه

به خاطر نگاه تو چشم شیشه‌ایش به راهه

وقتی مییای زمستونش پر لاله های سرخه

وقتی میری بهارشم بهارشم پر لاله سیاهه

فانوس بزرگ عشق تو بی فروغ بود

حرفای قشنگت مثل خودت دروغ بود

به من بگو بگو به من دیروز برات چی بودم

عروس حجله بسته امروز برات چی هستم

عروسک شکسته ………

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 71

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

لیلا مرادی

ذهن خط‌خطی😂✍️
اشتراک در
اطلاع از
guest
229 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ترنم
8 ماه قبل

عالی
ی سوال چرا همیشه تو رمانا هم شخصیت اصلی خوشتیپ و جذابه هم رفیقاشون بعد تو واقعیت نهایت تو ده تا پسر دوتا اینجوری باشن اونم کمه شاید هم باشه و ب چشم من نمیاد🙂😶😁

saeid ..
پاسخ به  ترنم
8 ماه قبل

خواننده چطور دوست داره که شخصیت زشت باشه؟!

ترنم
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

زشت نباشه تو واقعیت هم ادمای زشت کم هستن ولی ب واقعیت نزدیک باشه رمانی ک با دنیای حقیقی فاصله ها داشته باشه جذابیتی نداره چون ادم از زندگی خودش زده میشه و ب مرور موجب افسردگی میشه

تارا فرهادی
پاسخ به  ترنم
8 ماه قبل

حس میکنم زاده شدی انرژی منفی بدی🙂

ترنم
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

تو چندمین نفری هستی ک اینو بهم میگی ولی من واقع گرا و منطقیم حقیقتو میگم ک تلخه

saeid ..
پاسخ به  ترنم
8 ماه قبل

ببین بیشتر ما ی قیافه کاملا شرقی در نظر میگیرم و می‌نویسم
مثل تمام رمان ها که کلا شخصیت هاشون چشم آبی و مو طلایی هست نمینویسیم که غیر عادی جلوه کنه
و همینم آدم خوشتیپ و زیبا معرفی میکنم یا حتی میگیم قیافه عادی و مردانه داشته
ولی هیچ وقت نمیشه گفت که فلان شخصیت داستان ما زشت هستش..خواننده از این داستان زده نمیشه؟
معلومه میشه دیگه..زیاد از حد زیبا جلوه اش ندادیم‌ ما..بسیار عادی و خوشتیپ
نظرم بود گفت واست😊🙂

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

دقیقاااا
ما چقدر زیبا هستیممممم😎😌
خوشتیپ و گوگولی و ناز😂😌😌

FELIX 🐰
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

اما لیلا ترنم ی کم هم درست میگه ، فضای توی رمان و واقعیت کلی فرق میکنه ، البته شاید پولداری تو رمان ها توی زندگی واقعی هم وجود داشته باشه که البته وجود داره !
این رمان هم از روی واقعیته پس بهتره چهره واقعی افراد توصیف شه.

saeid ..
پاسخ به  FELIX 🐰
8 ماه قبل

منظورتون اینه که نباید نوشته بشه خوشتیپ یا خوشگلی چیزی؟

FELIX 🐰
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

درسته ، باید واقعیت رو نگاه کنیم ، تو همه ی رمان ها جوری شخصیت پسر رو توصیف میکنن انگار شیره ولی وقتی عکسش رو میزارن موش هم نیست ، البته انتخاب عکس شخصیت هم بسیار مهمه

saeid ..
پاسخ به  FELIX 🐰
8 ماه قبل

خب از نگاه شخصیت اصلی فرد زیبا دیده میشه
ولی من سعی میکنم رمان بعدی اینم درست کنم اینا رو
تا بهتر بشع

FELIX 🐰
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

آخه دیگه ن در اون حدی که بگه چشم های چی موهای چی قد و قامت چی

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  FELIX 🐰
8 ماه قبل

دقیقا بابا حداقل یه قوزی تو دماغش داره دیگه🤣🤣🤣🤣🤣
من دارم زجر میکشم از قوز دماغم واقعا😁

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

ضحی تو چند سالت بود

saeid ..
پاسخ به  FELIX 🐰
8 ماه قبل

اره خب 😞

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

دقیقا
خودش معشوق هستش که اونا زیبا میبینه

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

دقیقا🤣

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

بادیگارد🤦🏻‍♀️🤣

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

نمی‌خوام اصلا مسخره کنم فقط ی شوخی ساده است
مثلا شخصیت اصلی این طوری توصیف بشه:چه پسر زیبایی بود..با آن قد کوتاه که بعید میدانم به ۱۵۰ رسیده باشد..کله کچل که تازگی ها چند تار مو درحال رشد بود
حالا نمی‌دونم متن خوبی بود یا نه🤣

saeid ..
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

واقعاااا فقط شوخی بوداااا

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

درسته لیلا گلی

ترنم
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

بازم ک با حرفت مخالفم ینی کسایی ک موهاشون نامرتب و وز باشه حق ندارن شخصیت اصلی بشن من میگم ب دنیای واقعی نزدیک باشه اینطور سطح توقع میره بالا و مشکلاتی تو جامعه ایجاد میشه مگه ادمای دیگه نمیتونن عاشق بشن هرچی ی رمان ساده و خاکی تر باشه واسه خاننده جذابیت بیشتری داره الان همه رمانا تقریبن ی مدل شدن دیگه واقن باید تنوع ایجاد بشه

saeid ..
پاسخ به  ترنم
8 ماه قبل

نه کسایی که موهاشون وز و نامرتب هستش هم میتونن شخصیت اصلی داستان باشن..ما از دیده دیگه ای داریم میگیم وگرنه که ترنم جان حرفت کاملا منطقی هستش و درسته
ما از نظر معشوق داستان داریم حرف می‌زنیم که از نظر فرد چقدر زیبا..خوشتیپ هستش وگرنه شاید از دید آدم دیگه اون کاملا معمولی باشه شایدم اصلا زیبا نباشه
ولی اون فرد از چشمم زیباترین آدم حساب میشه 😊
متوجه حرف من شدی؟😊

ترنم
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

اینکار باعث مشکلاتی میشه چون انسان ها ب طور ذاتی تمایل ب زیاده خواهی دارن من عذرخواهم ولی همین بحث فیلم های پورن ک مردم میبینن امار طلاق رفته بالا و اونا باید از این جنبه نگاه کنن ب قضیه ک این موارد تجاریه نه اموزشی پس رمان هم باعث انحرافاتی میشه ک شاید باور نداشته باشین ولی زندگی هارو نابود کرده

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

اره خب
آخه کسی تو رمان چند صد صفحه ای که گیر نمیکنه روی قیافه فرد
چیزهای مهم ترین هم هست

ترنم
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

همینجا گفتی🙂

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

یعنی دیگه رمان جدید شروع نمیکنی؟

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

اوکی
ایشالا حالت بهتر بشه

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

دلیلش چیه میخوای ننویسی..حداقل بوی گندم رو بزار
ولی این مدت به رمان من سر بزنیا😁🤦🏻‍♀️

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

ممنون که میزاری
من برای همین تو گوشی اولین بار تایپ نمیکنم چون وقتی تو دفتر مینویسی روزانه فقط ی پارت مجبوری تایپ کنی و بفرستی سایت

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

باشه پس هر جور راحتی بنویس 😊

HSe
HSe
8 ماه قبل

چقدر دوست دارم منم برم توی اون ویلا 🙂😍
عالی بود لیلا جون ♥️

،،،
،،،
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

دستت طِلالیلی

HSe
HSe
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

تهران🙂

HSe
HSe
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

انقدر دوست دارم دو روز بیام شمال
فکر کنم آخرین بازی که شمال بودم سه یا چهار سال پیش بود 😭
شما ساکن شمالی؟

HSe
HSe
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

میاممم ، آدرس بدههههه 😅😅

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

ممنون عالی بود لطفا هر روز پارت بذار

مبینامرادی
8 ماه قبل

وای خیلی خوبببببب بوددددد

مبینامرادی
8 ماه قبل

میشه هررروز پارت بزارید🙏🙏من از خوندن رمان هایی که بر اساس واقعیت هستن به وجد میام

مبینامرادی
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

💙💙

sety ღ
پاسخ به  مبینامرادی
8 ماه قبل

فامیل لیلایی؟؟؟🤣🤣

مبینامرادی
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

نه بابا 😂

𝐃𝐞𝐥𝐬𝐚 ♡
8 ماه قبل

عزیزم خسته نباشی ♥️

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

عااالی عزیزم😍😘😘😘

تارا فرهادی
8 ماه قبل

عالیییییی بود لیلی جووونم🧡🧡🧡🤗🤗🤗

sety ღ
8 ماه قبل

نازی چقدر چیز بازی در میاره همش اه اه
امیر علی به این خوبی و کراشی دلشم بخواد😏😏😂🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
نازی ناراحت نشیااااا 😁❤
عالی بودش لیلا جونی😘❤

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

🤦🏻‍♀️🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

دم بازدم🤣🤣

نازنین
نازنین
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

نه عزیزم ناراحت چرا حق باتوئه ماآدما همیشه کسایی که بی دریغ بهمون محبت میکنن رونمیبینیم وخیلی دیر میفهمیم بهترینای زندگیمون اوناهستن واینوفقط خودم میدونم که ازبت زندگیم بزرگترین ضربه روخوردم برای همین دیگه نمیتونی خوبی کسی دیگه روببینی ولی خدایی واقعا ازهمه ی اونایی که باعث این اتفاقا شدن ممنونم چون اگر اون اتفاقای بد نمیفتاد من الان اینقد خوشبخت نبودم

Fateme
8 ماه قبل

مثل همیشه عالیی

saeid ..
8 ماه قبل

خیلی قشنگه و بعضی جاهاش خنده دار بود
ترانه هم عجب آدمی هستیا🤣🤣
خیلی زیبا بود پارتت

saeid ..
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

هستااا
ویرایش نشد

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

سه ساعت منتظر میشی
آخر دوباره میگه خیلی سریع می‌نویسید آرام تر🤣

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

لیلا آهنگ مورد علاقه ات رو میگی؟برای یه کاری نیاز دارم😁

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

آهااا وووییی منم خیلی شادمهر رو دوست دارم🥲❤
فرقی نمیکنه قدیمی یا جدید

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

خب حله😍💋

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

منم خیلی دوست دارم ببینم چطوره
ولی هیچ کدوم از این برنامه ها رو ندارم 🙂😞

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

برنامه های که بشه صدا فرستاد
تلگرام و واتساپ 😞

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

روبیکا دارم
ولی خب چون فک کنم ندارن برای همین گفتم
زیاد حوصلم نمیکشه از برنامه های فیلتر استفاده کنم

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

نه من کلا فقط واتس اپ دارم و تلگرام☹😂

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

اره متاسفانه 😞

Ghazale hamdi
8 ماه قبل

عالس بود لیلاییییییی🥰😝
وای از صب مردم و زنده شدم تازه الان وقت کردم بخونم🤦‍♀️🤦‍♀️

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

هیچی بابا تا من برسم به کوچه باغ مامانم بیدار شد بعد دیگه جلوش خیای نمیتونم گوشی دسم بگیرم گیر میده و ……………
بعدم یه دعوای حسابی داشتیم و بعدش رفتیم مزار بعدم اومدیم خونه و………….
تازه تنها شدم

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

خیلی بد نه فقط من از ساعت ۴ تا ۶ توی اتاق بودم و خیلی گریه کردم
آره منو و مامانم سر حرفی که خواهرم به من زد دعوا کردیم

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

مامان من در اکثر مواقع خیلی مهربون و دوسداشتنیه اما تا موقعی که حرفی نزنم
تا من یه چیزی میگم فقط یا غر میزنه یا جیغ و داد میکنه
پاش برسه منو کتکم میزنه
میگه بخاطر سلیطه بازی خودته😒🤦‍♀️

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

خودمم میدونم اما واقعا بعضی اوقات خیلی عصبی میشه
وقتی هم عصبانیه عین خودم هرچی به ذهنش میاد میگه ولی بعدش سعی میکنه با خندوندن حال و هوای منو عوض کنه
مثلا امروز رفتین بهشت زهرا یکم باهام شوخی کرد از دلم درآورد
قبلا حتی اگه حق با منم بود اون قهر می‌کرد اما انگار اصلاح شده
البته شایدم این حس منه که فکر میکنم که به اون یکی بچش بیشتر اهمیت میده

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

اینجا رو بهش معرفی کنم کلم رو میکنه
شاید ولی من اون وقتایی که مهربونه بیشتر دوسش دارم🙃🥺
توی گوشیم love سیوش کردم🥺🥺

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

بابام😔😔😔😔
فوت کرده

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

چند ماه پیش آره ولی الان نه
توی پیام دیشبم هم گفتم که بابام نیست

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

مرسی لیلایی🥲
غم نبینی

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

تسلیت میگم غزلی جونم🥀🖤

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

مرسی عزیزم🥲

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

دلنوشته دیشب گفت نیس

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

اینم یه جور سفره دیگه 🥲

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

غزل متاسفم واقعا 🖤
خیلی ناراحت شدم😢😢

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

بازی زندگیه دیگه کاریش نمیشه کرد😮‍💨😮‍💨

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

یه سوال بپرسم دوست نداشتی جواب نده
خیلی به بابات وابسته بودی یا رابطه تون داغون بود؟؟

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

داستانش خیلی مفصله اما من با بابام رابطه خیلی خوبی نداشتم سر یه اتفاقاتی خیلی رابطه خوبی نداشتیم

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

با این وجود از دست دادنش برات سخت بود یا نسبتا راحت کنار اومدی؟؟؟
من یه دوستی دارم باباش تصادف کرده تو کماست رابطه شون افتضاحه
بدش نمیاد ک باباش بمیره 😔
میخواستم بیشتر بدونم چ اتفاقی برا اون میافته اگه خدابی نکرده باباش رو از دست،بده

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

به نسبت راحت بود برام
من اصلا به مرگش راضی نبودم اما رابطه خوبی هم باهم نداشتیم
روز خاک سپاری تا خود مزار اصلا فکرشم نمیکردم که گریه کنم اما حالم خیلی بد شد
الان همش با خودم فکر میکنم که کاش حداقل یکم بیشتر کنارش بودم و بیشتر بغلش میکردم

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

🖤

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

مامان من اصلا نمی‌دونه
نمیدونم چرا ولی خیلی سر این چیزا حساسه بخاطر همین میترسم بهش بگم
بعدم یه‌بار یدونه رمان دید توی گوشیم واسه ۲۴ ساعت گوشی نداشتم

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

من بخاطر رمان خوندمم یه ماه گوشی نداشتم🤣🤦‍♀️

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

واسه منم اگه بفهمه کلا باید با گوسیم خدافظی کنم 🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

مامان بابای منم فک میکنن چند سالی هست بیخیال رمان و اینا شدم🤦‍♀️🤣
خبر ندارن بیشتر پیگبرشون شدم🤣🤦‍♀️

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

مامان منم فکر میکه گذاشتم کنار🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️😅😅

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

چه شباهتی😁🤣

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

غزل منم هر وقت حرصی میشم حس میکنم اونا همش طرف خواهرمو میگیرن🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

وای دس رو دلم نزار که خونه
منم دقیقا همینجوریم😭😭😭😭😭🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

خب اگه دوست داری تعریف کن شاید یکم خالی شی

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

تعریف کردنی نیست توی هر دعوایی که با مامانم دارم حس میکنم اونو بیشتر از من دوس دارن

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

من وقتایی ک پریودم این حسا رو دارم🤣🤦‍♀️
جدیدا هم گیر دادنش بهم بیشتر شوه

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

چرا انقدر شباهت داریم مااااا🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

🤣🤦‍♀️
من قبل تر ها این حسو بیشتر داشتم
بعدچون بزرگتر هم بودم هر چی پیش میومد اونا منو بیشتر مقصر میدیدن چون میگفتن تو بزرگتری🫥🫥🫥

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

البته اینم بگم که منم یه مقداری سلیطه تشریف دارم و خیلی جیغ جیغ میکنم🥺🥺🥺🤕

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

🥺🥺
بگو بیاد تو سایت ببینه چه دختر نویسنده ای داره واقعا
قلمت زیباس..ولی اون موقع ما بیشتر و بیشتر حمایت می‌کنیم تا بیشتر بهت افتخار کنه😊🥺

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

اصلا جرعتش رو ندارم
شاید یکم بزرگتر بشم بگم بهش اما الان اصلا نمیخوام بفهمه

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

باشه هر طور خودت صلاح میدونی غزل جونم

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

من مامانم و بابام هیچوقت کتکم نمی زنن ولی خیلی تا به حال شده سرم داده بکشن .
ولی نمیزنه منو مطمئنا اگه هم کتک بزنه آدمو و ته دلش هیچ نیست🙃

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

قبلا مطمئن نبودم اما از تیر ماه ۱۴۰۰ تا تیر ماه پارسال یه اتفاقایی افتاد که مطمئن شدم توی ولش هیچی نیست

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

پدر و مادرها همین هستن
مخصوصا مادر ها..

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

اوهوم

Newshaaa ♡
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

غزل جان من الان کامنت هاتون رو خوندم
چقدر ناراحت شدم عزیزممم🥺🖤الهی خدا به دل پاکت نگاه کنه به همتون صبر بده روحشون در آرامش🖤

Ghazale hamdi
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

ممنونم نیوشا جانم🥲

Newshaaa ♡
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

قربونت برم واقعا غمت خیلی بزرگه…خیلی بزرگ تر از اون چیزی که بخوام با کلمات بگم؛اما هر وقت احساس کردی قلبت انقدر ناآرام شده و نیاز داری به صحبت کردن اینجا صحبت کن با بچه ها🙂با مادرت هم حتما در میون بذار احساساتت رو؛بار این مشکل رو تنها به دوش نکش.

Ghazale hamdi
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

امیدوارم نگید که من بی‌احساسم اما خیلی تونستم راحت باهاش کنار بیام چون یه اتفاقاتی افتاده بود که خیلی به بابام نزدیک نبودم

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

بی احساس نیستی غزل🙂
طبیعیه ک آدم مشکلی با از دست دادن کسی ک باهاش خوب نیس نداشته باشه حالا حتی میخوا باباش باشه

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

مشکل داشتم
خیلی هم ناراحت بودم اما…………….
شاید یه روز داستانش رو نوشتم
اما هنوزم بعضی اوقات دلم واسش تنگ میشه

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

دل تنگی بخشی جدا نشدنی از وجود آدمه
نخند ولی من یه وقتایی دلم برای اون دختر مزخرفه ک همش تو مدرسه اذیتم میکرد تنگ میشه حتی🤣🤦‍♀️

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

🤣🤣🤣🤣🤣🤣تو واقعا دیوانه‌ای ستی😂😂😂

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

جدی میگم خو🫥🤦‍♀️
چرا من درک نمیشم؟؟؟
مشاورم میگفت تو هیچ دسته ای از بچه ها نیستی و اخلاقات و برخودات خیلی خاصه🫥🤦‍♀️
شماهاهم ک درکم نمیکنید🤣🤦‍♀️
بیچاره ستی😶

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

خب موجود عجیبی هستی🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
مشاور حق داره والا

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

احساس خاص بودن بهم دست داد🤣😎😎

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

خاصی دیگه ستایش جوون🤦🏻‍♀️🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

ژوون سعید نگو اینجور🤤🤤🤤🤣🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

یادش افتادم الان
گفتم بزار بگم🤣

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

🤣🤣🤣🤣🤣🤦‍♀️🤦‍♀️

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

هر چیزی هم که باشه قدر مادرت رو بدون حالا که دیگه پدرت نیس..به هرحال واست زحمت کشیده بزرگت کرده
هیچ مادری هم نیست که ووشو دوست نداشته باشه
شاید الان تو سنی هستی که اونا برات محدودیت های ایجاد میکنن ولی مطمئن باش تمام اینا با صلاح تو مطمئنا بعدا متوجه میشی
مادرت هم شاید به خاطر نبودت پدرت داره سختی می‌کشه
خودت میگی دوست داری هم

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

مامان من خیلی ساله که یاد گرفته تنها زندگی کنه و ربطی به فوت بابام نداره اما شاید بعدا متوجه بشم چه حکمتی توشه

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

هیچ وقت این طوری فکر نکن هر چی باشه تنهایی براش سخته غزل جان
ولی من مطمئنم بعدا متوجه میشی
برای همین میگم از الان سعی کن مثل دوست باشین باهم

saeid ..
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

ادامش موند
دوست داری همیشه باهات مهربون باشه پس وقتایی که حوصله داره باهات مهربونه
نمی‌دونم درسته یانه ولی این طوری که متوجه شدم دختر بزرگش هستی
با تمام رفتار هاش دوستش داشته باش
درکش کن اونم
مطمئن باش دوست داره..نه اینکه محبت زیاد خرج بچه کوچیک ترش بکنه
نه شاید احساس می‌کنه اون نیاز بیشتری داره شاید فک میکنه اون بچه ای و متوجه نمیشه درک نمیکنه پس وقت کمش رو صرف اون می‌کنه
پیام هات رو دیدم ناراحت شدم
متوجه هستم چقدر غصه میخوری ولی ناراحت نباش و از زندگیت لذت ببر
ببخشید اگه از حرفهای من ناراحت شدی
ولی دوست داشتم بگم بهت

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

سعید راست میگه غزلی
کل دنیا رو بگیر به یه ورت کیف کن
به این فک کن ک چند سال دیگه میتونی راحت واسه خودت کیف کنی😁😁

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

الان تو سنی هستیم که پدر و مادر خیلی گیر میدن به بچه هامون
خیلی ها این طوری اطرافم هستن برای همین میگم.
چند سال از زندگیتونو صرف غصه خوردن الکی نکنید
سعی کنید به هر نحوی که هستش خودتون رو شاد نگه دارید غزلی

saeid ..
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

بچه هاشون🤦🏻‍♀️

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

چمیدونم والا فعلا که گیر افتادم

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

تا ۲۰ سالگیت گیری🤣
من فک میکردم ۱۸ آزاد میشم 😁🤣
یکم شرایطم بهتر شد اما مطمیین دانشگاه بدم دیگه نمیتونن کاری باهام داشته باشن😁

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

هی😮‍💨😮‍💨

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

آره درست متوجه شوی اما اختلاف سنیمون خیلی نیست
دیگه سعی میکنم باهاش کناربیام

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

کار خوبی میکنی
مطمئن باش برای خودت بهتر خواهد بود

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

اوهوم🥺
ولی بچه‌ها طبیعیه که من الان حال ندارم برم رمان بنویسم🤦‍♀️🤔🤕

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

کاملا طبیعیه ساعت ۱۲ شب🤦🏻‍♀️🤣🤣

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

آخه همیشه همین موقع مینویسم اما الان اصلا حوصله ندارم😮‍💨🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

اگه پریودی طبیعیه🤣🤣🤣

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
8 ماه قبل

متاسفانه نه😭😭
امروز باید دیازپام رو میزاشتم🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️😢

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

لیلا پارت فرستادم🤦🏻‍♀️😂حالا مگه ادمین آنلاین میشههه

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

منم دادم..کیا تا الان ارسال کردن؟

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

ادمین امروز همشششش تایید میکرد حالا که ما فرستادیم نیست😭😂😂😂

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

امشب دیگه تایید نمیشه شانس ما🤣
فردا هم جوری تایید میشه که رمان ما بره دو صفحه بعد 🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

دقیییقااا حرف دلللل😂😂🥲🥲🤣

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

برای همین ویو ما اینقدر کم میشه🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

مرسییی عزیزم تو که همیشه میخونی و حمایت میکنی😍💋

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

واااا😂😂😂🥲🥲چیز بدی نگفتم که لیلایی تشکر کردم از حمایت هات☹😭

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

آرتایی عوضی تون هم تو این پارت حضور دارن انقدر حرص خوردم از دستش☹😂

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

مطمئنم خودتم فشار میخوری از دستش بعد میگی نیوشا چرا اینو آوردی😂😂😂😂

نازنین
نازنین
8 ماه قبل

مثل همیشه بی نقص بود واقعا نمیدونم دیگه چی بگم بس که احساسات روخوب به خواننده منتقل میکنی خداقوت

نازنین
نازنین
8 ماه قبل

میخوای یه کاری کن لیلاجون زشت ترین قیافه ی ممکن روواسه منوشوهرم انتخاب کن تا بقیه به مشکل برنخورن 😂😂

نازنین
نازنین
پاسخ به  نازنین
8 ماه قبل

ولی بادیگارد روخوب اومدی بهتر از هرکول وفنچول بود😂😂

saeid ..
پاسخ به  نازنین
8 ماه قبل

🤦🏻‍♀️🤣🤣

تارا فرهادی
8 ماه قبل

🧡
اینو گذاشتم کامنت ها ۲۰۰ بشه🤪😝
لیلا دعوام نکن کرم دارم میدونم گفتی الکی کامنت نزاریم🙂😝😜

تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

آره بابا میخونمشون مغزم سوت میکشه🤦🏽‍♀️😕

تارا فرهادی
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

چرت و پرت که زیاد می‌نويسن حالا تو کدومشون رو میگی🤣😕

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

یه سری گرایش ها هم برای خودشون ساختن نمیدونم والا
گی و لزبین و بایسکشوال و ….
الان یکی از بچه ها همکلاسی من قبلا دوست پسر داشته الان با یه دختره😑😑😑
یا مثلا شنیدم یکی از دخترا میگفت دادشم با دوست دخترم مشکل داره😑😑😑

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

یه بار زیر یکی از پارت‌های دیازپام یه نفر از اون‌یکی اصل میخواست😒
پاک کردم کامنتش رو🤦‍♀️

تارا فرهادی
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

این چه وعضشه خدایی اینجا هم دست از این کارهاشون بر نمیدارم😑
ضحی گی و لز و میدونم چیه ولی بایسکشوال دیه چیه خدایی؟

تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

حال بهم زن🤮
خدایی حالت تهوع گرفتم از کارهاشون

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

یعنی هم به زن میل جنسی داره هم به مرد😑
حتی میتونه همزمان با یه مرد و یه زن در ارتباط باشه😑😑😑

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

واای خداروشکر که اینجا نیس
وگرنه اینجا هم نمیشد بیابم حرف بزنیم🤦🏻‍♀️😞

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

بخدا پاره میکنم کسیو که بخواد جمع بینمون رو خراب کنه جرعت داره کسی بخواد اینجا به این چیزا فکر کنه جرش میدم گوه خوری هاشون رو همون بیرون بکنن چرا توی همچین سایتی میارنش🤬
بیخیال مهسایی ما رو شناختن که اینجا نمیان🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

همین جوری تحدید کن به سرشون نزنه بیان🥺
اره شکر خدا🤣😂

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

واقعاااا
منم اون روز همشو خوندم😞🤦🏻‍♀️

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

ادمیننننن پس کی تایید می‌کنه خب 😡🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

من تل دارم حوصله ی اینکه برم بگم رو ندارم🤦🏻‍♀️😐😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

آره واقعا🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

چی بگم والا☹

Newshaaa ♡
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

تو رمان دونی نمیشه گفت؟تو کامنتا

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

بچه ها من ی متن فرستادم بدون عکس
یکی هم فرستادم با عکس
الان چی میشه..دوتاش هم میخواد تایید کنه
آخه متن ها یکی هستن
اعصابم خورد شده 🤦🏻‍♀️😞

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

مطمئنم شب میاد تایید کنه 🤣🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

ساعت یازده و پنجاه و پنج دقیقه شب یکم ماه آینده😂🤦🏻‍♀️

saeid ..
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

واقعاااا🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

جامعه امون داره به کجاها که نمیرا🤦🏽‍♀️

دکمه بازگشت به بالا
229
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x