نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان سهم من از تو

سهم من ازتو پارت23

0
(0)

-قلبش!
-زر نزن پاتریک سکته رو ردکردم بیشعور
-دروغ نمیگم که میگم؟
-خیلی خب حالا برو دلداریش بده…
-فقط بادلداری توخوب میشه
-بجهنم خوب نشه
-بی‌رحم
-بسه برو پیشش اَه
باآنا مشغول شدم…نزدیک2ساعت بیرون بودم و بعدش رفتم تو…فرداش که دوباره رفتم بیرون با آنا،فقط مادوتابودیم…لیزاکه کلا دوستیمون بهم خورد باهاش ملیسام که خونشون رفته بود،جوسیکا و کیتیم که خیلی زود رفتن…نشسته بودم باآنا حرف میزدم یهو ویلیام اومد…
ویلیام=سلام خوبی آنا
آنا=ممنون خوبی ویلیام
ویلیام=مرسی…الی جون چطوری
الی جونننننننن؟یارو زده به سرش!
من=جان؟
ویلیام=میگم چطوری
من=خوبم توخوبی
ویلیام=تاتوخوب باشی منم خوبم
من=عجب!
آنا آرنجشو کوبید بهم دیگه خفه شدم…ویلیام که رفت غرغراش شروع شد
آنا=چته تو چرا اینجوری باهاش حرف میزنی گناه داره
من=من ندارم؟
آنا=خب فراموش کن گذشترو الیزابت ببین بچرو خودشو میکشه دوباره دلتو بدست بیاره
من=که چی؟
آنا=ببین میزنما چته تووو
من=آنا من خودمم بخوام اون آدم قبلی نمیشم
آنا=مگه مهمه؟
من=هست
آنا=اون تورو هرجور که باشی میخواد…مثل من،مثل همه‌مون که موندیم پیشت
من=فدای همتون،ممنون که هستید…اما نمیتونم
آنا=میدونم…ولی لااقل سعی کن
من=ببین چیکارا میکنه واسه داداشش…
زد زیرخنده…
آنا=الیزابت من میرم دیگه کاری نداری؟
من=نه خدافظ
قرارشد براشام بریم خونه داییم…خیلی اصرار کردم که نمیام اما مامانم گفت زشته و مجبور شدم برم وقتی رسیدیم من و اسکات مشغول شدیم یهو باحرفی که اسکات زد خشکم زد
اسکات=الی دیروز ویلیامو دیدم
من=که چی؟
اسکات=داشت بایه دختره حرف میزد
من=کی؟
اسکات=توکه برات مهم نیست پس لزومی نداره بگم
من=نه نه بگو
اسکات=التماسم کن
من=دلت کتک میخواد؟
اسکات=خدایا…یکم از لاتی این کم کن
من=اسکات میگی یانه؟
اسکات=ی دخترکوچولو با موهای مشکی
من=بکی…
اسکات=به دختره میگفت زندگیمو خراب کردی دست ازسرم بردار
من=دیگه چی؟
اسکات=همینارو شنیدم
من=کرم شدی خداروشکر
بعد شام برگشتیم خونه…انگاری ویلیام واقعا میخواست بکی رو اززندگیش بیرون کنه…اه اصن بمن چه باید قبلش که باهم رل میزدن فکر اینجاشو میکرد!توفکربودم که زنگ در ب صدا دراومد…
بابام=الیزابت آنا کارت داره
من=باشه بابا مرسی
رفتم بیرون دوتایی نشستیم ویلیامم روپله ها سرش توگوشی بود…باصدای گوشیم به خودم اومدم،جوسیکا بود…
-چه عجب
-الیزابت به دادم برس
-چیشده؟
-کلاس بودم توراه برگشت مایکلو دیدم…من که نمیدونستم مسته
-خلاصه کن ببینم چیشده
-تروخدا بیا ولم نمیکنه
-کجایی؟…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا : 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Aylli ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x