سهم من ازتو پارت47
من=اره عزیزم ولی امشبو اینجاییم ک خوش بگذرونی
میونگ=باشه
من=بیا بشین
میونگ=من پیش ویلیام میشینم
من=عه عه عه عه چیگفتم من بهت؟
روبهم ی لبخند بزرگ زد
میونگ=اقا ویلیام
ویلیام باخنده گفت
ویلیام=بیخیال بیا بشین
رفت کنارش نشست و سرشو گذاشت روپاهاش…
آنا=شما دوتا خوب کنار اومدیناا
ویلیام=بله بله ابجی کجاشو دیدی حالا
من=وای وای بااین تازه یادم اومد،شما دوتا هنوزم عین همینا انگار دوقلویین!
آنا و ویلیام ازنظر اخلاقی و ظاهری ازاول عین هم
بودن واسه همینم آنا ویلیام رو داداشم و ویلیام
آبجیم صدا میکرد…
آنا=راس میگیا!ولی من هنوزم میگم یکیمون توبیمارستان دزدیده شدیم
همه زدن زیرخنده
آنا=والا بخدا وگرنه غیرممکنه مطمئنم از ی پدرمادریم
من=صدالبته شک نکنین حالا رفتین خونه برین مخ پدرمادراتونو بخورین
آنا شونه بالا انداخت و بالحن بیخیالی ادامه داد
آنا=والا منکه مطمئنم پدرمادرخودمن ویلیامم نمیدونم
همه باهم خندیدیم
میونگ=خاله شما با ویلیام خواهربرادرین؟
من=عههه ویلیام چیه بچه
ویلیام=ولش کن خودم خواستم اینطوری صدام کنه
آنا=اره خاله شبیهیم؟
میونگ=اوم
آنا=راستی کوچولو توفردا میری دوس نداری قبل رفتنت کاری کنی؟
میونگ=فقط دلم میخواد همتونو کلی بغل کنم
باصدای زنگ گوشیم بخودم اومدم،جی یون بود
من=ببخشید
رفتم سمت حیاط و جواب دادم
-جانم جی یون
-سلام خانم هان،خوبین؟
-مرسی توخوبی
-خوبم،میونگ من حالش چطوره؟
-خوبه نگران نباش
-خانم هان…من الان فرودگاهم تافردا میرسم،گفتم…گفتم خبربدم
-خوب کردی،کی میرسی جی یون؟
-احتمالا19ساعت دیگه
نگاهی به ساعت انداختم…ساعت10شب بود و اونجا2:30ظهر…
-باشه فقط فرودگاه کدوم شهر میای؟
-اسم شهرتونو از آقای هوانگ پرسیدم…میام اونجا
-خب پس دیرترمیرسی؟
-نه…تا ب پایتخت کشورتون برسم17ساعت طول میکشه و2ساعت هم تاشهرتون
-پس منتظریم…سفر به سلامت
-بازم ممنونم ازتون
تلفنو ک قطع کردم برگشتم سمت مخالف ک خیر
سرم برم تو یهو ویلیامو روبروم دیدم و ترسیدی هینی
کشیدم…یکم دستمو گذاشتم روقلبم برگشتم سمتش
من=جان الی تو جنی چیزی هستی؟
خندید
ویلیام=ببخشید ترسوندمت
من=اینقدر این جملهرو شنیدم دیگه دارم خسته
میشم،عادت کردم ک…وایسا میونگ کجاست؟
ویلیام=پیش آنا
من=باشه بریم دیگه
رفتم و دوباره نشستیم اینقدر حرف زدیم ک میونگ
خوابش برد…بین حرفامون یهو پاتریک صداشو بالا
برد و به گارسون اشاره کرد
پاتریک=گارسون؟
گارسون ب سمتمون اومد
گارسون=درخدمتم بفرمایید؟چیزی کم و کسر دارید؟
پاتریک نگاهی بهم انداخت و بالبخند مرموزی ادامه داد…
جوسیکا=الی گوشاتو بگیر
من=وات؟
پاتریک=میخواستم یه شیرموز سفارش بدم واسه این آبجیم…
کای یهو پقی زد زیرخنده