رئیس جذاب من پارت ۴۰
وقتی برگشتیم به اتاق جناب سرهنگ با روی باز و آرامش منو دعوت به نشستن کرد.
_شما که اینارو میدونید چرا دستگیرش نمیکنید!؟
_اینجا همون جاییه که ما به کمک تو احتیاج داریم
ببین دختر افراد ما مخفیانه یه سری مدارک پیدا کرده بودن که برای دستگیری فراهاد حیاتی بود.
ولی فرهاد خیلی زرنگ تر ازین حرفات همون لحظه که فهمید اون پسر همکار ماست اونو کشت و گم و گورش کرد.
_کشششت!!!!!
ای وااای چقدر وحشتناک من واقعا متاسفم.
_البته که ما انتقام اون عزیزو میگیریم ازش ببین دختر فرهاد به تو اعتماد داره.
جایی امروز تورو برده بود هر کسیو نمیبره اونجا داشت معاملات مهمیو یواشکی انجام میداد.
اگر بهت اعتماد نداشت عمرا میزاشت پاتو اونجا بزاری
ما میخواییم به اون مدارک دسترسی پیدا کنی و اونو واسمون بیاری بعدش دیگ تمومه.
فراهاد تقاص کاراشو پس میده
البته که این کار خیلی خطرناکیه اگه فرهاد از ماجرا بویی ببره جونت تو خطر میافته و شایدم بدتر میدونی که منظورم چیه؟
تو مجبور به همکاری با ما نیستی
ولی قول میدم هر طور که شده ساپورتت کنم و نزارم بلایی سرت بیاره.
چی میگی هان!؟
راستش من واقعا ترسیده بودم ولی با فکر اعضای بدنی که فروخته و دخترایی که اونارو به عربا به عنوان برده شون داده
بهم جسارت داد تا قبول کنم.
من نمیتونستم به راحتی از تموم این اتفاقات چشم پوشی کنم.
_میشه یکم فکر کنم!؟
_ما زمان زیادی نداریم کمند جان.
_حس میکنم مطمئن نیستم از حرفی که میخوام بزنم ولی قبوله.
_ کمند این کار خطرناکیه بزار پلیسا خودشون انجامش بدن خواهش میکنم…
پریدم وسط حرفش
_نه آراد خودم میخوام که انجامش بدم.
اگر این کارو نکنم….
اگر لااقل تلاشی واسش نکرده باشم هیج وقت نمیتونم با وجدان راحت سرمو روی بالش بزارم.
من همچین آدمی نیستم.
_دخترم فکراتو کامل کردی!؟میخوایی وقت بدم بیشتر فکر کنی!؟
_نه جناب تصمیم من جدیه.دیگه مطمئنم که میخوام انجامش بدم.
_باشه پس اینارو بگیر اینا میکروفونن که نحوه ی استفاده شو بهت یاد میدم.
با لمسش تمام صداهای اطراقت ضبط میشه و ما میفهمیم تو توی چ حالی هستی!؟چند نفرم مرتب به طور پنهانی تورو
تعقیب میکنن تا مراقبت باشن.
فقط ازت خواهش میکنم مراقب باش
هر جا احساس خطر کردی کل قضیه رو بیخیال شو.
الویت ما سلامتی توا.
_تا حالا همچین کاری نکردم ولی قول میدم تمام تلاشمو بکنم.
بعد تموم شدن حرفا و اتمام حجت ها جناب سرهنگ نحوه ی صحیح کار گذاشتن میکروفون ها و استفاده ازشون و بهم
.آموزش داد.
_بزار من برسومت کمند.
_دیوونه شدی فرهاد من و تورو باهم ببینه شک میکنه.
مثلا متارکه کردیما!!!
چه نسبتی دارم من با تو!؟
_که نسبتی نداری ن!؟
_نچ
_نسبتی نداری!؟؟؟؟
_اونطوری چشاتو درشت نکن واس من ندارم دیگ یکم فکر کنی خودت میفهمی.
ببین تا الانم تو هتل نبودم میترسم پسره شککنه من باید زودتر برم بای بای.
_کمند!!؟؟
_جانم!؟
_تورو جون مامان شوکتت قسمت میدم.
_قسم نده آراد.
_مراقب خودت باش.
_باش نگران نباش من جوندار تر از این حرفام میرم دیگ بای.
_خدافظ.
فوری یه تاکسی گرفتم و ادرس هتل و بهش دادم.
توی راه همش داشتم به اتفاقات پیش روم فکر میکردم.
ترس برم داشته بود ولی سعی میکردم خودمو آروم کنم.
توی همچین کار حساسی حفظ آرامش از همه چیز مهم تره کوچیک ترین نگرانی ای فرهادو به شک میندازه.
ههه یا پا کارگاه شدم واس خودم….
_خانم رسیدیم.
_ممنون بفرمایید.
_خدا بده برکت.
نگاهی به اطراف هتل انداختم.
نه ادم مشکوکی دیدم نه با فرهادرو به رو شدم.
هی اینور اونورو نگاه میکردم و سعی میکردم یواش برمو وارد اتاقم بشم.
که یهو یکی از پشتم پووف کرد.
_آییی آاااای چیه کیه!؟
_فراهاد بود که داشت میخندید.
_منم دیوونه واس چی میترسی!؟
_خیلی ببخشیدا…
خیلی خیلی ببخشید یکی از پشت شما هی یهویی ظاهر بشه چه عکس العملی نشون میدید!؟.
_باشه بابا ترش نکن.
فوری میکروفون و که زیر گوشواره ام بود لمس کردم تا روشن شه و سعی کردم طبیعی جلوه کنم.
حالا کجا رفته بودی!؟
وای خاک تو سرم فکر اینجاشو نکرده بودم.
_دلم واس مغازه های تهران تنگ شده بود رفتم یکم خرید کنم.
_عهه میگفتی با هم بریم خو منکه بیکار بودم!
خریدات کوشن پس!؟
_هموون دیگ لامصب عجب پالتوی خوشگلی بود همونی که میخواستم اومدم پای صندوق دیدم زهی خیال باطل.
کارت بانکی مو تو هتل جا گذاشتم.
.دست از پا دراز تر برگشتم.
_پس خودم واست میخرمش.
_خودتو خسته نکن زنه گفت اخریشه یکی دیگ برش داشت برد.
_باشه حالا بق نکن یکی بهترشو واست میخرم.
اگر هی میخواستم مخالفت کنم بدتر شک میکرد.
_باشه قبول پس یه خرید مهمون تو
منم غذا میخرم.
_اوکی خوبه.
_من دیگ حسابی خسته شدم میرم اتاقم استراحت کنم تا بعد.
_بیا اول شام بخور بعد برو با شکم گرسنه نخواب.
_نه سیرم بیرون یکم خوراکی و ذرت خوردم و چرخ زدم.
_از دست تو نبینم دیگ ات آشغال بخوریا همش مریض میشی.
پس سر صبحونه میبینمت.
_باشه رئیس شبخیر
_کمند!
_بله!؟
_بگو جانم!؟
_جانم!؟
_لطفا وقتی تنهاییم منو فرهاد صدا کن.
_باشه فرهاد برم دیگ خستم شبخیر.
_شبت خوش.
_کارت خوب بود دختر همینطور ادامه بده یادت باشه ما پشتتیم.
_ممنون شبخوش.
وای خدایا غلط کردم چقدر سخت بود نقش بازی کردن.
سعی کردن واس اینکه طبیعی باشی.
نه کمند محکم باش این تازه اولشه
باید قوی باشی تو میتونی.
دستامو مشت کرده اوردم بالا و به خودم امید دادم.
خدایا خودت کمکم کن لطفا.
انقدر خسته بودم که فقط لباسامو کندمو خوابیدم.
(آراد)
نمیدونم چقدر زیر نم بارون موندم و کنار ریل جیغ زدم ولی حالم هی بدتر و بدتر میشد
هیچکس مثل من فرهادو نمیشناخت.
اون با کسایی که ازش بدش بیاد سردو خشکه و اگر دختری رو بخواد از همین در وارد میشه.
اینکه منو با اسم کوچیکم صدا کن…
واااااای وااااااااای فریاد میزدم و داغون میشدم.
این تازه اولشه آقا آراد اولشه بله…
یادم اومد که چطوری با استرس برگشتم و از سرهنگ خواستم که حسابی مراقب کمند من باشه.
همونجا بود که صدای فرهاد و از ضبط شنیدم.
کمند میکروفون و روشن کرده بود.
_حالا کجا رفته بودی!؟؟؟
…
با شنیدن تک تک حرفاشون داشتم خورد میشدم خیلی سعی کردم با کمند صحبت کنم و بگم بهش رو نده ولی سرهنگ با
زور جلومو گرفت و در آخرم گفت از اتاق بیرونم کنن.
گفت من نقشه هاشون و به باد میدم
فرهاد من بلایی سرت بیااارم!
مرغای اسمونم به حالت گریه کنن.
با همه آره با کمند منم آره!؟
بی غیرت.
نه من بی غیرتم.
بی غیرتم که هنوزم یادمه فرهاد چطوری دخترایی رو که مخشونو زده بود و بهش پا داده بودن پیش ما مسخره میکرد.
ولی میزارم کمند پیش اون پست فطرت بمونه.
وای چقدر داری طولش میدی…تموم کن دیگه
الان حتما کمند میره با اراد دوباره ازدواج میکنه😒
؟؟؟؟؟؟
آشنا میزنی! لحن تایپ تو تاپیک یه رمانی خوندم!