نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان آیدا

رمان آیدا پارت 23

5
(31)

لباس را جلوی چشم هایش گرفت و آرام به اتاقی اشاره کرد:

-برو پرو کن

با صدایش از هپروتی که برای خودش ساخته بود بیرون آمد

با دست های لرزان لباس را از دستش گرفت و راه افتاد

داخل اتاق پرو قفل کوچک در را کشید و لباس را به سختی پوشید

دروغ بود اگر اعتراف نمی‌کرد که مانند پرنسس ها شده

لبخند محوی روی لبش نشست

چرخی دور خودش زد و برای بار دوم خودش را کامل نگاه کرد

تقه ای به در خورد و پشت بندش صدایش آمد:

-پوشیدی؟

با تعلل جواب داد:

-اره خوبه

-باز کن ببینم بهت میاد

با چشم های گرد شده نگاهش را به در داد و هیچ چیزی نگفت.

-من که بالاخره قراره ببینمت

عقلش را از دست داده بود؟

اصلا چرا لباس می‌خرید!

صدای قدم هایش نشان میداد که دور تر شده است

با تردید لباس را در آورد و لباس های خودش را پوشید

از اتاق خارج شد و به سمت سام و فروشنده حرکت کرد

شیطان هم پیش نقشه و فکر های سام کم می آورد!

جلویش ایستاد و در سکوت لباس را به سمتش گرفت

با لبخند کجی حساب کرد و از مغازه خارج شد

همان طور که به سمت پله ها قدم بر می‌داشت روبه آیدا گفت:

-دیگه چه چیزایی لازمه برای ی مهمونی

کدام مهمانی!

از مهمانی که حتی روحش هم باخبر نبود

سکوتش را که دید خودش اضافه کرد:

-قطعا ی جفت کفش و مقداری لوزام آرایش

چشم هایش گرد تر از آن نمیشد

اما چه سوالی میکرد

اصلا سام جواب سوال هایش میداد!؟

تمام مدت سکوت کرده بود و مانند عروسک همه جا پشت سرش بود

بهترین مارک لوازم آرایشی ها را برایش خرید و در نهایت یک جفت کفش پاشنه بلند قرمز که حسابی به لباس کرم رنگش می آمد!

ترس و بغض و ذوق تمام حس هایی بود که در وجودش خانه کرده بود

بعد از خرید تکمیل از پاساژ بیرون زدند

خرید هایش را در صندلی پشتی جا داد و دوباره پشت فرمان نشست

آیدا با ترید نگاهش کرد و آرام پرسید:

-چرا نمیگی قراره کجا بریم؟

-متوجه میشی

بدون توجه به کنجکاوی های او ماشین را روشن کرد و به سمت خانه حرکت کرد

این بار زودتر از همیشه به خانه رسیدند

یک راست از پله ها بالا رفت و وارد اتاق آیدا شد

تا آیدا خودش را برساند خرید ها روی تخت ریخت و منتظر ماند.

..

در چشم هایش خیره شده و شمرده و آرام گفت:

-شب قراره با من ی مهمونی بیای و باید خودت رو حسابی آماده کنی

چرا هر طور دلش میخواست رفتار میکرد!

-فکر کردی کی هستی که هر جا خواستی منو ببری با خودت

حتی یک صدم درصد تغییری در نگاهش نکرد

خودش بود و لبخند های بی پایانش!

-فعلا که اینجا تو باید حرف منو گوش بدی

چند ثانیه ای سکوت کرد و دوباره ادامه داد:

-لطفا آماده شو تا عصر

بدون آنکه منتظر جوابی از سویش باشد از اتاق خارج شد

حالا باید میرفت؟

یا عواقب گوش ندادن به حرف سام را می‌پذیرفت

خوب می‌دانست هر کاری از دستش بر می آید.

………..

تا عصر با خودش کلنجار رفته بود.

سردرد و عصبانیت حالش را دگرگون میکرد اما در نهایت تصمیم گرفت همراهش باشد

مگر به پدرش نگفته بود که تمام تلاشش را می‌کند تا مدارکی از سام جمع کند

تمام طول روز در اتاق می‌نشست و در و دیوار نگاه میکرد و آخرش..!

آرایش ملایمی روی صورتش نشاند و مانتو شلوارش را پوشید

کفش و لباسش را داخل نایلون گذاشت و از اتاق خارج شد

باید آنجا میپوشید.

اما جلوی چشم های سام باید با همان لباس ها میماند!؟

“من که بالاخره قراره ببینمت”

تردید داشت که کار درستی کرده یا اشتباه محض بود کارش!

از پله ها پایین رفت اما برخلاف صبح این بار سام زودتر رسیده بود

با دیدنش لبخندی زد و از جایش بلند شد

پیراهن آبی کاربنی و شلوار مشکی چقدر به تنش می آمد!

با قدم های لرزان نزدیک شد و جلویش ایستاد

یک نگاهش به سام بود و نگاه دیگرش به پیرمردی که در حیاط قدم میزد

اولین نفری بود که در آن خانه دیده بود!

آب دهانش را قورت داد و گفت:

-لباس هام رو اونجا می‌پوشم

سرش را تکان داد و گفت:

-مشکلی نیست

سوالی که مغزش را به انفجار می‌رساند به زبان آورد

-من چرا باید بیام؟

دستش را داخل جیبش گذاشت و با چشم های مهربان و مرموزش زمزمه کرد:

-باید بهت بگم که شما به عنوان دوست دختر بنده توی این مهمونی حضور پیدا میکنی

فقط یک دوست دختر!

بی شک نقشه های دیگری داشت.

دستش را به سمتش دراز کرد و گفت:

-بریم

باید دستش را می‌چسبید؟!

با اخم به دستش اشاره کرد و گفت:

-موضوع چیه؟

لبخندش عمیق تر از قبل شده بود

-او یادم رفت چون محرم نیستم نمیتونی دست بدی

شاید یک دلیلش همانی باشد که سام می‌گفت

به پیرمرد اشاره کرد:

-اون همه چیز رو درست می‌کنه،ی صیغه ی موقت که مشکلی نداره!

حالا شکش به یقین تبدیل شده بود که عقلش را از دست داده

توجهی به آیدا نکرد و به سمت حیاط حرکت کرد

چند ثانیه بعد به همراه آن مرد برگشت

ایرانی بود که فارسی حرف میزد

به کاناپه اشاره کرد و گفت:

-بفرمایید جناب

در عرض یک چشم به هم زدن صیغه جاری شد

اما کار سام آنقدر مهم بود که نیاز به این کار ها داشته باشد؟

چرا صیغه را قبول کرده بود

شاید چون می‌دانست امشب باید همراه سام باشد

بعد از چند دقیقه از خانه خارج شدند و به سمت آدرسی که داشتند حرکت کردند.

(کامنت فراموش نشه ✨)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
32 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازنین
1 سال قبل

اولیننننننن ومن همچنان ازنظرم آیدا نچسبه و سام باحال …حیف سام خودشو بدبخت کرد اینوصیغه کرد حالا بهش علاقه مند میشه…👏👏خسته نباشی راستی پارت هم طولانی بودممنون

تارا فرهادی
1 سال قبل

عهههه آیدا صیغه ی سام شد 😲😧
چقد سام پرو خدایی بدون اینکه به آیدا بگه همه کارارو کرده بود فقط آیدا یه بله گفت 😒
چقد اعصاب خورد کن بود این پارت🙁😑
خسته نباشی سعیدی 😍❤️

مائده بالانی
1 سال قبل

چه پارت هیجان انگیزی.
واقعا تو ذهن سام چی می‌گذره.
بلاخره با آیدا مزدوج شد.
این پارت رو چند بار خوندم خیلی باحال بود

camellia
camellia
1 سال قبل

مرسی سعید ژونم.😍😘راه نداره یه پارت دیگه بزاری لطفا.☺🙃شاید شد!ها?نه?میشه?الان چی!?حالا چی!?👀

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

باششش.😓😔اصلا هم ناراحت نیستم.😢

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

🤗😍☺😊😃😁مرسی,سعید ژون.❤

𝓗𝓪 💫
1 سال قبل

ایییش چرا آیدا یه داد و بیداد نکرد …اصلا دختر لجبازی نبست کاش قبول نمی کرد.
آقا من حس خوبی به سام ندارم🥲

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

آیدا چرا از نظر من بی حاله،سام هم همچنان مرموز ممنون سعید جان

لیلا ✍️
1 سال قبل

یعنی به خاطر همراه شدن باهاش صیغه‌اش شد؟؟ انتظار بیشتری از آیدا می‌رفت…!! نباید انقدر سریع همه چیز رو قبول کنه واقعاً برام عجیبه👀

خسته‌نباشی بابت امروز که هر دو پارت رو دادی👏🏻👏🏻

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
1 سال قبل

عالی
میشه امشب هم یه پارت بدی
اوندفی من نفر اول کامنت وخوندن بودم جایزه ندادی بهم😞😞
جایزه یه پارت بده 🙏
لطفاً🤗🤗😊

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

ممنون آیدا رو که قول گرفتیم پارت طولانی😁😉😉

پس بی زحمت از شاه دل بزار 🤗🤗🤗🤗

مرسی فدات😍😍😍😍❤️

𝐸 𝒹𝒶
1 سال قبل

چرااا همه شخصیتای پسر عصا قورت داده ننن😐🔪
من جای ایدا بودم تک به تک موها اون سام رو میکشیدم😐
موفق باشی نویسنده جان

آلباتروس
1 سال قبل

🔪🔪🔪🔪🔪
آیدای بی عرضه

یه سوال!
چون پارت باحال بود حس کردم کوتاهه🤔

Mahdiyeh
Mahdiyeh
1 سال قبل

بینظیر و محشر بود🍓

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
1 سال قبل

پارت طولانی و جایزه نخواستیم
چرانیستی 😞😞😞😞😞

بیا بابااومدیم یه نوک پا خودتو ببینیم فقط🤗🤗🤗

Ghazale
Ghazale
1 سال قبل

به همین راحتی قبول کردددد😳😳
وای که من فقط از دست سام حرص میخورم😡
بخدا آیدا خیلی صبوره🤕
عالی بود سعیدیییی✨️🥰🤍

دکمه بازگشت به بالا
32
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x