رمان آیدا پارت 31
بدون آنکه وارد اتاق شود به گفته ی دکتر به آشپزخانه برگشت.
تمام چیز هایی که لازم بود را تند از کابینت ها پیدا کرد و به سمت اتاقش حرکت کرد.
پرهام جلوی در ایستاده بود و گویا دکتر اجازه نمیداد کسی وارد اتاقش شود
وسیله ها را به دستش داد و همان جا روی زمین نشست
خسته بود اما نباید استراحت میکرد
آخر مگر استرس اجازه ی خواب میداد!
یک ساعتی در سالن منتظر بود که دکتر بالاخره از اتاق خارج شد
نگاهی به صورت هر دویشان انداخت و آرام گفت:
-تموم شد
لبخندی از سر آسودگی روی لب هایش نشست
اما سام خواب بود و هیچ کدام دلشان نمی آمد بیدارش کنند.
پس با خیالی راحت به سمت اتاقش حرکت کرد
باید استراحت میکرد و خستگی های امروز را از تنش بیرون میکرد.
…….
یک هفته ای گذشته بود و سام حالش کاملا خوب شده بود
در این مدت وقت هایی که پرهام در خانه نبود کار هایش را به عهده میگرفت و کمکش میکرد.
اخم نمیکرد و با لبخند محوی که تازگی ها روی لب هایش نقش بسته بود نگاهش میکرد
با دیدنش دیگر احساس نفرت در وجودش فریاد نمیکشید!
اما هرگز دلش نمیخواست اسم آن احساسات را عشق بگذارد!
بی شک که میترسید.
طبق معمول پرهام خانه نبود.
این روز ها کارهای سام را هم به عهده گرفته بود
در آشپزخانه مشغول دم کردن چای بود که سام وارد شد
لباس هایش را تن کرده بود و گویا اون هم قصد داشت از خانه خارج شود
نگاهی به قوری در دستش انداخت و آرام گفت:
-حاضر شو بریم بیرون
متعجب به سمتش برگشت:
-برای چی؟
-باید حرف بزنیم
کنجکاو بود بداند که سام با او چه حرفی دارد!
پس بیخیال دم کردن چای حرفش را گوش داد و از آشپزخانه خارج شد تا حاضر شود.
……..
چند دقیقه ای از رسیدنشان گذشته بود.
کافه ای که نیم ساعتی از خانه فاصله داشت و بسیار جای شیکی بود.
چایی اش را از روی میز برداشت و همان طور که نگاهش روی سام بود جرعه ای نوشید که دهانش از داغی چای آتش گرفت.
با اخم تند فنجان را روی میز گذاشت و با دست دهانش را باد زد
سام با دیدن حرکاتش به خنده افتاده بود که با دیدن اخمش خودش را جمع و جور کرد و ساکت شد.
سعی کرد فکر سام را از حرکات خودش دور کند:
-خب گفتی میخوای حرف بزنی
گویا سام هم تازه به خودش آمده بود
لبخندش محو شد و حالتش کاملا جدی!
شاید دو دل بود برای گفتن حرف هایش.
-خب راستش تصمیم گرفتم که بفرستمت ایران
حالا آیدا هم جدی شد!
طرز نگاهش متعجب بود.
-جدی میگی؟
آب دهانش را قورت داد و آرام سرش را تکان داد
-گفتم که پرهام واست بلیط بگیره برگردی
خوشحال بود اما حسی که قلبش را چنگ میزد را هرگز درک نمیکرد
کلماتش قاطع و جدی بود پس شکی در حرف هایش نبود
آرام زمزمه کرد:
-شما برنمیگردین؟
در چشم هایش خیره شد
-چرا ولی فعلا نه.
سرش را پایین انداخت و حرف دیگری نزد.
سام سعی کرد لحنش را شاد نشان دهد:
-خوب اگر میخوای پاشو بریم ی چرخی بزنیم
به ناچار از جایش بلند شد و بعد از حساب کردن از کافه خارج شدند
دهانش هنوز هم به خاطر داغی چایی میسوخت.
نگاهی به صورت سام انداخت و آرام گفت:
-ی چیز سرد واسم میگیری؟
با لبخند مهربانی نگاهش کرد:
-چشم
لبخندی به صورتش زد و راه افتاد.
(پارت کوتاه تر بود میدونم.
واقعا وقت نمیکنم فعلا بنویسم ولی برای اینکه رمانم نصفه و نیمه نمونه مینویسم
پس ممنون میشم حمایتم کنید.فعلا نمیتونم توی سایت باشم پس کامنت های قشنگتون رو میخونم و از همه تون ممنونم.🌷
اولمم یوهوووو😌
😁🏆
کم بود ولی قشنگ بود
منتظر پارت بعدی بشدت هستمم
خسته نباشی💚
ممنون که خوندی ادا جان🌷🎄
درکت میکنم عزیزم هر وقت شرایطتت اوکی بود به نوشتن ادامه بده اصلا هم عجله نکن این پارتتم قشنگ بود فقط پرهام بود و نبودش زیاد فرقی نداره😂
ممنون لیلا جان🌿🎈
😂🤦🏻♀️
قشنگ بود خسته نباشی 😍😍❤️
ممنون که میخونی گلی جان🦋✨
خسته نباشی کوتاه بود ولی قشنگ بود🙂❤️🩹
خوشحالم که دوست داشتی 😁🌷
خسته نباشی خدا قوت🌹
ممنون مائده جان🎈🌸
خسته نباشی قشنگ بود فکر کنم حالا آیدا دل دور شدن از سام رو نداره
ممنون خواننده جان😁
پارت بعدی بیشتر متوجه میشد 🌿🌷
قشنگ بود😍,احساسی بود😍,یه کم عشق توش بود😍,کم بود,🤗ولی خوب و عالی بود.😍دست گُلت درد نکنه😘.منتظر پارت بعدی بی صبرانه می مونم.😐😓🙁😔هر وقت که برات مقدور بود ❤خانم سعید ژون من😘.هرچند من دوست دارم سریع بنویسید برامون پارت گزاری کنی.😍🤗
ممنون از این پیام زیبات کاملیا ژون🥺🦋
چشم سعی میکنم خیلی زود پارت بعدی رو بفرستم 😁
🎈🌷🌿
یادم رفت.ما باید از شما بابت تعهد و پارت گزاری و اینکه به نظرامون اهمیت میدی تشکر کنیم,سعید ژونم.😘❤
خواهش میکنم گل🦋🎈
ممنون از شما که حمایت هاتون رو دریغ نمیکنید🌿
ای خدا این پارت چقدر قشنگ بود🥺✨️
حس میکنم خیلی کنار هم قشنگن✨️😃
ولی تروخدا نامردی نکن و از هم جداشون نکن🥺🥺
خیلی احساسات و صحنهها رو خوب توصیف کردی🤩💋✨️
پرانرژی ادامه بده دختر مهربون🥰🥰
عالی بود سعیدییییی🥰🤍
ممنون که خوندی غزل جان✨🍄
باید دید که چی میشه..
خوشحالم که دوست داشتی گلی 🌷🎄
مهی ژون عالییی خسته نباشییی❤💋
ممنون نیوشا جان🍄✨
عالی بود خسته نباشی نویسنده عزیز پس مدارک میخواد بده چون برگرده که پلیس ول کنش نیست
ممنون که خوندی نسرین جان🎈
حالا دیگه باید دید که چی میشه😁