رمان آیینه شکسته پارت ششم
رمان آیینه شکسته
پارت ششم
و بعد دستی به پیشونیش کشید و شقیقه هاش رو ماساژ داد
_ خب حالا میگی چه کار کنیم گرشا؟
پسرک با این حرف آران دستش رو از روی پیشونیش برداشت و نگاه عمیقی به اون کرد
_باید به دنبال یه طراح جدید برای کارمون باشیم . ولی کی نمیدونم……
# راوی
دخترک در اتاق خوابش برده بود که وسام خواهر زاده عزیز تر از جانش دستش های تپلش را روی بازوی نحیفش کشید و سعی کرد او را از خواب بیدار کند
_خاله سوی بیدار میشی با هم بازی کنیم؟
سوین با صدا زدن های وسام آرام از خوابش بیدار شد و اول از همه با چهره زیبای وسام مواجه شد .
_ عه خاله جون بیدار شدی؟ هورا
سوین با اینکه هنوز گیج خواب بود اما آرام روی تخت نشست و چشماش رو آرام مالید . و لبخند کمرنگی و کوتاهی به خوشحالی وسام زد.
_ خاله جون برو دست و صورتت رو بشور که تا قبل از ناهار بریم بازی
سوین متعجب پرسید
_،ناهار؟ مگه ساعت چنده؟
و بعد بلافاصله به سمت گوشیش که روی پاتختی بود هجوم برد و با دیدن ساعت چشمانش گشاد تر از حد ممکن شد. ساعت ۱ ظهر بود . البته با توجه به اینکه ساعت ۵ صبح تازه خوابش برده بود قطعا ساعت خوبی برای بیدار شدن بود .
_ وسام ، وسام چیشد خاله رو بیدار کردی؟
صدای ستیا خواهر بزرگترش بود که این را می گفت . اما سوین مهلتی برای حرف زدن به وسام نداد و با صدایی که هنوز تهش خواب آلود بود جواب داد
_ آره . بیدارم ….
دخترک چشمانش را به چشمان دو رنگ وسام دوخت . و گفت
_ گفتی بریم بازی وسی؟
وسام ۵ ساله شوق زده دستانش رو بهم کوبید
_ اوهوم خاله سوی . بیا بریم یه بازی جدید تو گوشی مامانم نصب کردم . خیلی خوبه لامصب . تفنگاش…
اما سوین هنوز گیر کلمه قبلی وسام کوچولو بود .
_ گفتی چی ؟ لامصب ؟
وسام ناراحت از اینکه سوی جانش صحبتش رو قطع کرده بود سر تکان داد
_ بله لامصب.
سوین اخم وحشتناک روی پیشونیش نشاند و با حالت سوالی از پسرک پرسید
_ اینو کی بهت گفته؟ سورین؟
وسام از اخم سوین باید می ترسید اما کمی خنده اش گرفته بود چون سوین خیلی رو کلماتی که او می گفت حساس بود . مخصوصا آن هایی که از دایی سورینش یاد گرفته بود . به خاطر همین با صدای مظلومی پاسخ داد
_ آره .دایی سورین داشت تو اتاق با یکی صحبت می کرد گفت لامصب بعد منم شنیدم . خوشم اومد دیگه گفتمش.
سوین آرام دست خواهر زاده اش را گرفت و باز هم با اخم گفت
_ برای بار هزارم تکرار میکنم وسام . دیگه به هیچ وجه از این کلمه استفاده نکن . و اگر از کلمه ی دیگه ای هم خوشت اومد حتما قبل از به کار بردنش به من یا مامان بگو که ببینیم خوبه یا نه
وسام باشه ی آرامی گفت و سوین تازه یادش به بازی جدید پسرک افتاد
_ حالا هم برو گوشی مامانتو بیار ببینم چه بازی هست
سوین خنده ی شیرینی کرد و رفت تا گوشی مادرش را بیاورد و در همین حین سوین فقط به سورین برادر دو قلویش فحش داده بود که مسبب شنیدن این کلمه ها از زبان وسام بود .
_ سورین کثافت . صد بار بهش گفتم اگه میخوای با دوست دخترت تلفنی صحبت کنی آروم حرف بزن و در اتاقت رو ببند که این بچه نیاد و بشنوه.
_خاله . خاله . آوردمش ها .
سوین متوجه شد که وسام به اتاق برگشته و دست از ناسزا گفتن برداشت و کنار دستش اشاره کرد تا وسام بیاید و بشیند . و بعد بازی را شروع کنند …….
شیراز _سال ۱۳۹۴
# راوی
دستی به کت و شلوار خوش دوختش کشید و وقتی از خوب بودنش مطمئن شد . عطر خارجی اش را برداشت و چند پاف زد . همه چیز خوب بود . یعنی عالی بود . از اتاق بیرون رفت و با برداشتن کارت دعوت عروسی و کلید ماشین نویش از روی عسلی از خانه بیرون زد . امشب باید پر قدرت می بود . چون نیکا دعوتش کرده بود به عروسیش . عروسی که شاید تا ۳ سال پیش هم حکم مرگش را داشت اما الان …..هیچ حسی نداشت جز نفرت . نفرتی که روز به روز بیشتر می شد چون نیکا آنقدر وقیح بود که برای نشان دادن خوشبختی اش به گرشا در به در دنبال او گشته بود و بعد از پیدا کردنش کارت عروسی را روبروی خانه اش گذاشته بود تا گرشا به مهمانی بیاید . ولی گرشا حالا قوی تر از دخترک بود و بدون اینکه کارت را پاره کند و به صاحبش بر گرداند فقط پوزخندی به کاغذ رو به رویش زده بود . و با خونسردی تمام می خواست به عروسی برود ……
*****
برای بار آخر نگاهی به کارت که رویش اسم نیکا و سعید نوشته شده بود کرد و از ماشین پیاده شد و به سمت تالار بزرگی که مراسم در آنجا انجام می شد رفت. و با دادن کارتش به نگهبان وارد محیط جدیدی شد که مطمئن بود هیچ کس هیچ دل خوشی از او ندارد….
دوستان پارت جدید ارسال شد💕
خیلی این رمان به دلم میشینه🥰❤
قربانت نیوشا جانم❤️
قلم آروم و قشنگی داری خسته نباشی ضحی جون
ممنونم لیلی جون🤣❤️
وای خیلی رمانت قشنگه ❤❤
پس سوین میشه شخصیت اصلی دختر؟
اگه سوین و گرشا عاشق هم شدن لطفاااااااً نیکا رو ننداز وسط زندگیشون 🙏🙏
مرسی دختر کوچیکه ی لوسیفر🤣❤️
آره…🤣
دیگه اینو نمیتونم چیزی بگم🤣
سلام عزیزم رمانت قشنگه البته بایدازپارت اول بخونمش ولی درکل قلمت خوبه امایه چیزی سعی کن روزانه پارت بدی اینجوری مخاطبات بیشترمیشن وقتی بین پارتت فاصله ی زیادی بیفته اصلاآدم پارت قبل روفراموش میکنه ولی درکل ازداستانش خوشم اومد موفق باشی عزیزم
سلام نازی جون❤️. ممنونم گلم😍
دارم از الان برای کنکور میخونم بخاطر همین نمیتونم روزانه پارت بدم 🥲. ولی بازم سعیم اینه که ۱ روز در میون پارت بدم 💗🙂.
آفرین خیلی هم خوب رشته ات چیه
تجربی هستم😊
موفق باشی عزیزم خودت دوست داری چی بیاری؟
من خودمم تجربی بودم ولی متاسفانه اونی که میخواستم نشد خودم عاشق تخصص مغزواعصاب بودم ولی تواون زمان یه چیزایی شدتمرکزموکامل بهم ریخت نتونستم کنکورخوبی بدم بابام هم گفت نروبذارسال بعدش امتحان کن ولی من نخواستم گفتم دیگه حوصله ندارم یه بار دیگه بخونم البته شاید یه روزدوباره کنکوردادم
اگه بشه
خواهر من تخصص مغزو اعصاب قبول شد
به من گیر داده بود برو تجربی من نرفتم🥲
رفتم انسانی…😍
وای چقدخوب من عاشق این رشته بودم ولی نشداما امیرعلی بهم گفته اگرنمیخوای سرکاربری دوباره شروع کن بخون اصلاازبیهوشی خوشم نمیادشایدوقتی رفتم تهران دوباره شروع کنم واسه خوندن شایدایندفعه بخت باهام یار بود
ایشالله موفق بشی گل
ااگه سوین و گرشا عاشق هم شن نیکا رو بندازی وسط زندگیشون من تو جهنم خاکسترش میکنم نیکاروووووو
عالیه عزیزم
مود من الان اینه خطاب به نیکا: فشار بخور، جر بخور، بسوز، پاره شو
ارغوان جان آروم باش🤣 . حرص نخور آنقدر🤣
مرسی زیبا💗