رمان آیینه شکسته پارت ۱
رمان آیینه شکسته
مقدمه:
سلام به همه . امیدوارم که حال دل همتون خوب باشه . رمانی که میخوام تقدیم نگاهتون کنم شاید موضوعش با سایر رمان های دیگه فرق کنه و مورد پسند خیلی ها واقع نشه اما یه واقعیت جامعه ما هست و سعی کنیم باهاش کنار بیایم . ممنون میشم تا آخر این رمان همراهیم کنید🌸
پارت اول:
# راوی
شیراز _ سال ۱۳۹۰
رعد و برق وحشتناک می زند و دخترک همانطور بیشتر و بیشتر در جسم کوچک خود فرو می رود . همیشه در اینجور مواقع گرشا جسم کوچکش را در آغوش می گرفت و زیر گوشش زمزمه می کرد
_ آروم باش قربونت برم ، آروم باش عزیزم ، چیزی نیست فقط یه رعد و برق سادست . الادن تموم میشه
و او آرام سرش را به سینه او می سپرد و به خواب می رفت . و وقتی چشم باز می کرد رعد و برق تمام شده بود. اما اینبار مثل دفعات گذشته نبود که مردش در آغوشش بگیرد قربان صدقه اش برود امشب برای دومین شب متوالی نبود!!!
. رعد برق همچنان خشمش را بر سر این مردم خالی می کرد و دخترک گریه اش گرفته بود و هیچکدام از خط های تلفن جواب نمی داد که زنگی به پدر و مادرش بزند و آن ها او را آرام کنند . چند دقیقه ای همینطور به سرامیک خانه زل بود که یکدفعه در خانه با صدای بدی باز شد و به خاطر ناگهانی بودن به سرعت بالا پرید . و با چهره گرشا مواجه شد چند ثانیه هر دو خشک زده بهم نگاه می کردند و در نگاه هم غرق شده بودند . اما گرشا زودتر به خودش و راه اتاق مشترکشان را پیش گرفت . اما دستش اسیر دست دخترک شد
_ معلوم هست داری چیکار میکنی عوضی . مگه من به تو نگفته بودم من فوبیای رعد و برق دارم همیشه پیشم باش . نگفتم نه نگفتم هااا
نیکا فریاد می کشید و زار می زد و مشت های کم جانش را روی دست گرشا خالی می کرد .
_ ها چیه ؟ چرا حرفی نمیزنی .
گرشا تیز به سمتش برگشت و در چشمانی که دل و ایمانش را برده بودند زل زد و با صدای غمگین که ته چاه می آمد لب زد
_ نه یادم نرفته اتفاقا خوب یادمه که از چی می ترسی . ولی اینم یادم نرفته که توی روز هایی که با هم می تونستیم برای درمان بریم تو کجا بودی و چیکار می کردی
پسرک بغض داشت ، آن هم بغضی بزرگ دردناک که سعی در پنهان کردنش داشت اما دخترک مثل ببری تیز و برنده جواب داد
_چیه نکنه انتظار داری به پات بسوزم و بسازم بابا نفهم آخه تو خوب نمیشی فهمیدی خوب نمیشی
نیکا این جملات را داد میزد و نمیدانست که با هر جمله اش چه تیر زهر آلودی را وارد قلب گرشا می کند . او حرفی نمیزد فقط آرام ایستاده بود و عشقش را تماشا می کرد که حالا یک قدم عقب رفته بود
_ سه سال تموم به پات سوختم و ساختم اما حالا دیگه بسه نمیخوام گرشا نمیخوام اینو بفهم . آخه چرا نمیفهمی که منم زنم دلم میخواد مادر بودن رو تجربه کنم چرا این چیزا نمیفهمی هاااا؟
گرشا میفهمید ، خوب هم می فهمید . خودش هم دلش می خواست که حس پدر بودن را تجربه کند ولی دست خودش نبود که عقیم بود . نه قطعا دست خودش نبود .
_ میدونم چی میگی خوب هم میدونم .
بعد از یک مکث کوچیک صحبتش را ادامه داد
_ پس بیا برای اینکه تا آخر عمر مدیونت نباشم که پاسوزم بودی و برای اینکه حس مادری تجربه کنی طلاق بگیریم .
گرشا این جمله ها می گفت اما همراه با این جمله ها جان خودش می رفت حالش بد و بدتر می شد . دلش گریه می خواست . اصلا چه کسی گفته بود مرد گریه نمی کند . مرد ها در بعضی اوقات خیلی بیشتر از زن ها دلشان گریه می خواست .
_ باشه پس من برای، پس فردا صبح وقت طلاق میگیرم از دفتر ….. . باشه؟
به دخترکش نگاه کرد که مصمم و جدی این را گفته بود . ندایی درون گرشا می گفت
” چیه نکنه انتظار داری که بگه نه ؟ مگه همین خودت نبودی که دو روز پیش با یه مرد سعید نامی توی بازار دیدیش ”
نمیدانست چرا ولی واقعا انتظار داشت که نیکا بگوید نه و مثل اوایل ازدواجشان بغلش کند . ولی نه انگار سرنوشت برای هردویشان چیز دیگر رقم زده بود
_باشه مشکلی ندارم …
گرشا این جمله دردناک را گفت و به اتاق مشترکشان پناه برد و نیکا وارد اتاق مهمان شد و پتو را روی خودش گرفت و سعی کرد بخوابد حالا او هم مثل رعد و برق آرام گرفته بود اما امان از اتاق رو به رویش . امان …
در آن سو گرشا یکی از لباس های او را برداشته بود و بو می کشید و می گریست و با خودش می گفت چه شد که اینطور شد و حالش بد تر از کسی بود که چند پیک الکل نوشیده . خیلی بدتر……
به لادن جان رمان جدیدت مبارکا باشه عزیزم❤😍
خیلی قشنگ بوود😍❤😘
دلم چقدررر واسه گرشااا سوخت🥺🥺
دختره چقدر خره… تو اگه واقعا عاشقی باهاش میموندی فوقش میرفتین از پرورشگاه بچه میاوردین🥺🥺
سلام ستی خوشگلهههه🤣🤣
دلم برات تنگ شده بود ، رمانه من هست نه لادن❤️
قربونت برم😊🌸
دوباره عوض شدین😑😐
چرا دو تا اکانت نمیسازین آخه؟؟🤣🤦♀️
لادن حوصلش نمیشه با ایمیل خودش وارد بشه🤣🤣
الان میرم بهش بگم با ایمیل خودش بسازه🤣
البته اون موقع که کامنت دادم اسمت رو هنوز ضحی نشون نمیداد 🤣 🤣
جات خالی بود نبودی❤😘
ممنونم عزیز❤️
خیلی خوبه که به عنوان نویسنده با به تصویر کشیدن چنین موضوعاتی رسالتت رو نشون میدی👌🏻👏🏻
به نظرم نیکا اصلا منطقی نداره اینکه همسرت مشکلی داره باید کنارش باشی و به فکر راهحلی باشی نه اینکه بری با یکی دیگه حداقل طلاق میگرفت بعد میرفت سراغ کس دیگهای😑
قربونت برم لیلی جون🤣❤️
نیکا ی رو مخ🤣🤣
راستی دیدم رمانت اومده توی رمان دونی مبارکه❤️
واقعا من خودم نمیدونستم همیشه
خوش خبر باشی دختر😍😘😂
من برم تو تلگرام💃💃
🤣🤣❤️❤️❤️
ولی بببین لیلی جون میخوام هر چی سر امیر ارسلان حرصم دادی رو روی نیکا پیاده کنم که کلی حرص بخوری
توام موافقی ستی خوشگله؟🤣🤣🤣
نکن توروخدا🤣
ضحی یه رمان جدید شروع کردم دیدیش؟
داشتم یه تیکه اش رو مینوشتم و از دست مرتیکه حرصصص میخخوووررردمممم
ظرفیت حرص خوردنم فعلا تکمیله🤣🤦♀️
🤣🤣
آره لادن بهم گفت رمان جدید گذاشتی
الان میرم میخونمش اسمش متانویا
هست؟
آره😁❤
مبارک باشه لیلا جونی❤😘😍
فدات عزیزم💖
ستی الان دارم پارت های اوایل بوی گندم
رو میخونم بزنی صفحه صد و پنجاه… برات میاد…انقدر از دست امیرارسلان حرصیم که نگو چی کشیدین شماها😂😂
میدونی از اون بد تر چی بود؟؟؟
اینکه توهمش میگفتی باید ببینیم چی میشه🤣🤦♀️
وای دقیقااااا🤣🤣
خب حالا انتظار نداشتین که داستان رو لو بدم حالا سر فصل دو کلمو میکنین نه اصلا فکر کنم خودتون خودزنی میکنین😂
خدا بهمون رحم کنه ستی خوشگلههه بدبخت شدیم🤣🤣
یه چیزی فرای بدبخت🤣🤦♀️
تو میخوای حرص بدی…. لیلا میخواد حرص بده…
خدا به داد من برسههههه🤣🤦♀️
خب پس من فصل دو رو نمیخونم😁😁😐
چه غلطا مگه اینکه از رو جنازه من رد شی
میخونی تازه چهار تا چهار تا هم نظر میدی شیرفهم شد😤😤
راستی من از شنبه عینکی میشم🤓 عینکمو انتخاب کردم مونده آماده شه شنبه برای تحویل میرم😂😂
مبارکه❤
من عینکی هستم 🤣 🤦♀️
دور رو خوب میبینم نزدیکم زیر یه نمره مشکل داره😁🤦♀️
تا مدت ها نمیزدم بعد دیدم همه فکر میکنن من از خواهرم کوچیکترم عینک میزنم که بزرگتر معلوم شم🤦♀️🤣
من برعکس دوربین رو مشکل دارم
من و لادن هم عینکی هستیم متاسفانه البته لادن عینکه برای کامپیوتره من نیم هستم دو تا چشمام🤣🤣😐😐
ولی خب نمیزنم🤣
مبارکت باشه عزیزم❤️
من یکیشون سالمه اون یکی مشکل داره ولی نمیزنم سر دردای وحشتناکی میگیرم😐🤦♀️
رمان خیلی قشنگیه👈♥️👉
به نظرم نیکا اگه واقعا گرشا رو دوست داشت از پرورشگاه بچه میآوردند نه اینطور قلب گرشا رو بشکنه
یا حداقل بعد از اینکه طلاق گرفت میرفت با یه مرد دیگه حالا با این همه پرو پرو میگه چرا پیشم نبودی وقتی رعد و برق میزد
مطمئنم میخوای کلی حرصمون بدی ضحی جون 😅😂
ممنون عزیزم❤️
نیکا حال بهم زن🤣🤣🤣🤣
بله بله درست حدس زدی گلم میخوام کلیییی حرصتون بدم🤣🤣
راستی میدونم بدونم اسمت چیه عزیز؟❤️
اگه اشتباه نکنم اسمش تانسو عه😁
من همه رو میشناسم😎
دوستای گلم فردا پارت ۲ رو میذارم❤️🫂