رمان ارباب عمارت پارت ۴
روز عقد:
همه چی اماده شده بود برای عقد!
همه جا چراغونی شده بود…
سفره ی عقد اماده بود…
توی یه ۲ روز اون ارباب کثافت همه ی کار هارو کرده بود!
اربابم از فرصت استفاده کرد و با دختر داییش مژگان عقد کرد…
من توی یه اتاق بودم…
روی تخت دراز کشیده بودمو همه دورم بودن!
داشتن صورتم رو بند میکردن…به لباس عروسم خیره شدم…اشکام میبارید…نه از درد بند کردن…از اینکه باید بایه نفر ازدواج کنم که اصلا نمیشناسمش!
توی این ۲ روز احتشام بیشتر موقعه پیشم بود،بدی ازش ندیدم به نظر می اومد ادم خوبی باشه…ولی من فقط ظاهرِ احتشام رو دیدم!
عرفان هم ظاهرش خوب بود…خیلی خوب بود که تونست منو خام کنه!
.
بعد از بند کردن صورت…ابرو هامم رو گرفتن!
سارا_ وای ضحا…شبیه ماه شدی
فاطمه_ فقط موهای صورتش رو گرفته ولی تغییر کرده…حالا بزار ارایش بکنه…ببین چی میشه!
ساحل_فکر کنم اونقدری خوشگل بشه که داماد نشناستش…
همه خندیدن با این حرفِ ساحل…
همه خوشحال بودن برای من…ولی من اصلا خوشحال نبودم!
هیچ حسی به این روز…به این ازدواج نداشتم…هیچ حسی به این مردی که قرار بود تا چند لحظه ی دیگه شوهرم بشه رو نداشتم…!
بعد از گرفتن ابرو هام شروع کردن به میکاپ کردن…
فاطمه
ساحل
سارا
خیلی ذوق داشتن…هی میگفتن چقدر خوشگل شدی…چقدر بهت میاددد…..
بعد از تموم شدن میکاپم…ساحل لباس عروس رو اورد!
چقدر خوشگل بود…
یه لباس عروس پف پفی که روش با سنگ کار شده بود!
چقدر قشنگ بود…
ضحا_ اینو…احتشام خریده؟!
ساحل_نه
تمام خرج و مخارج این عقد رو ارباب ارسلان داده!
پوزخند زدم…ه…
مثلا لطف کرده بهم!؟هیچ وقت نمیبخشمش…بدبختم کرد!
ساحل_ ولی دمش گرم….
خیلی خوشگله لباسِ
فاطمه_ وای دلم میخواد شوهر کنم ارباب برام این لباس عروس رو بخره…وای مبارکت باشه ضحا
ضحا_ مرسی…
کمکم کردن و لباس عروس رو پوشیدم…
جلوی اینه قَدی وایسادم…
چقدر خوشگل شده بودم!
چقدر عوض شده بودم!
کاش خانوادمم بودن و منو توی لباس عروس میدیدن!
بی بی امد توی اتاق و با دیدن من بغض کرد!
خاتون_ خوشبخت بشی دخترم…
ضحا_ قربونتون برم من…
بی بی رو بغل کردم….
کبری_ وای چرا ساکتید شما؟؟
یه کِل بکشین…یه جیغ بکشین…یه اهنگی بخونین!
سارا و ساحل و فاطمه شروع کردن به کل کشیدن…
بی بی برام گلپر دود کرد و زیرِ لب برام دعا میخوند…
رفتیم توی سالن که همه نشسته بودن و دست میزدن و کل میکشیدن….
یهو احتشام و سرباز های دیگه اومدن…
احتشام چقدر تو لباس داماد قشنگ میشد….
احتشام اومد جلو و دستم رو گرفت و باهم رفتیم نشستیم پای سفره ی عقد…
وقتی نشسته بودیم هم دستم رو داشت و ول نمیکرد…
احتشام_چقدر خوشگل شدی!
ضحا_ممنون…لباس دامادی خیلی بهت میادا
احتشام با خنده گفت_اره خودم میدونم!
لبخند نشست رو لبهام…
ساحل و فاطمه دَف رو گرفتن و شروع کردن به زدن!
بقیه هم میخوندن:
امشب تموم عاشقا…با ما میخونن یک صدا
میگن تویی…عاشق ترین عروس دنیا…
دلمو وردارو ببر…کوچه به کوچه…شهر به شهر…
بگو نذر چشمامته…ای عروس دلبر…
یه جفت چشم سیاهو…یه حلقه ی طلایی…
یه فرش یاس و الماس…و دلی که شد فدایی…
اره من مستِ مستم…با این عهدی که بستم…
پیشه اون اینه ی چشمات…وای نپرس از من کی هستم…
ای عروس مهتاب…ای مستیه میه ناب…
امشب با صد تا بوسه دوماد رو دریاب…
حالا که باتو هستم…دنیارو میپرستم…
نگی که یه وقت نگفتم عاشقت هستم…تا کی…تا زنده هستم…
همه کل میکشیدن و میرقصیدن…
به ارباب نگاه کردم که زل زده بود بهم…
حالم ازت بهم میخوره ارباب ارسلان!
ازت متنفرم….
بالاخره عاقد رسید
سارا و فاطمه رفتن بالاسرمون پارچه رو نگهداشتن و ساحل کله قند رو میسابید…
عاقد شروع کرد به خوندن…..
عاقد_برای اولین بار میپرسم…عروس خانوم..سرکار خانومِ ضحا شفیعی…ایا به بنده رضایت میدهید شما را به عقد دائمیه اقای احتشام شاهنگ دربیاورم..ایا بنده وکیلم؟!
سارا_ عروس رفته گل بچینه….
عاقد برای باره دوم گفت….
ساحل_عروس رفته گلاب بیاره…
عاقد برای باره سوم گفت…
عاقد_ عروس خانوم…وکیلم؟!
ضحا_….بله
همه دست زدن و کل و جیغ و….کشیدن
عاقد از احتشام پرسید….
احتشام_بله…
حلقه رو توی دست احتشام کردم….
احتشام جعبه ی حلقه رو برداشت و گذاشت توی دستم و دستمو بوسید!
لبخند اومد روی لبهام…..
بعد از مراسم عقد و….
رفتیم خونمون
ضحا_ وای خدا
کمرم راست نمیشه!
احتشام_قربون عروس خانومم بشم…دیگه تموم شد
رسیدیدم بهم….
بازم لبخند زدم بهش….
اصلا نمیتونستم حرف بزنم باهاش….فقط در جواب حرفاش لبخند میزدم….تنها کاری که میتونستم بکنم!
به سمت اتاق رفتم و دیدم احتشام روی تخت دراز کشیده….
ضحا_ برو بیرون…میخوام لباسمو دربیارم
احتشام_چرا جلوی خودم درش نمیاری؟منو توکه بهم محرمیم…مثلا زن و شوهریماااا
ضحا_اوم…چیزه…
احتشام امد طرفم و کمک کرد لباس عروسمو دربیارم….
از خجالت لپ هام سرخ شده بود!
احتشام_فدای این لپ های سرخ شده ات بشم…از چی خجالت میکشی ضحای من!
ضحا_از چیزی خجالت نمیکشم….میدونیه چیه…خب….میترسم!
احتشام_میترسی!!!
از چی؟
ضحا_از…
احتشام پرید وسط حرفم و…
احتشام_اهااااا
فهمیدم از چی میترسی….
ولی کاریه که باید انجامش بدیم!
باید بچه دارشیم…۶ تا بچه!
۴ دختر ۲ تا پسر
خندیدمو گفتم_حالا چرا ۲ تا پسر؟؟؟
احتشام_ دختر بیشتر دوست دارمممم
ضحا_اهاااا
احتشام_اره خانومم
حالا بیا اماده شو که همین امشب باید حامله ات کنم!
ضحا_احتشامممم
زشته…
احتشام_ چقدر قشنگ میگی احتشام…
ضحا_دیوونه…
احتشام بغلم کرد و………..
__________________________________________
چشم هامو باز کردم..
ساعت ۹ بود!
ارباب به هردومون مرخصی داده بود…
احتشام فرق میکرد با بقیه…
احتشام اصلا شبیه عرفان نبود…
حرفاش بوی عشق و علاقه میداد!
احتشام مهربون بود…
نمیدونم چیشد که یه شبه اینقدر بهش علاقه پیدا کردم!
دلم درد میکرد…
اخ بگم خدا چیکارت کنه احتشام…..
واییییییییییی رمانت عالیه میشه یه پارت دیگه بدی لطفا زود زودم پارت بده چند روز یه بار پارت میدی
😂😂😂
چشم عزیزم امروز هم براتون پارت میدم
رمانت عالیه گلی
🙂💙
یه پارت دیگه لطفا خواهش میکنم
جالبه دوست دارم بدونم احتشام تو زرده یا آدم از آب در میاد😑کبری عالیه😂😂😂♥️
منتظر ادامهشم قشنگه داستانِ رمان 🙂
مرسی عزیزدلم💜
امروز یه پارت رو میدم براتون
حالا اگه وقت داشتم…امروز ۲تا پارت میزارم براتون😊
واییییییییییی واقعا مرسی عزيزم
خواهش میکنم…
واقعا با نظراتتون انرژی میگیرم…☺💜
آخی عزيزم ما همیشه بهت انرژی میدیم گلم موفق باشی 😂🙂❤
ممنونم از همتون😍💜
پس کو پارت 🥲
ببخشید عزیزم…یکم با تاخیر میزارم امشب پارت هارو
خواهش میکنم گلم فقط بزار این مهمه 😂😘
چشم چشم😂الان میزارم
😂😂 مرسی عزيزم
ساعت چند پارت میاد 🥲وای دق کردم😂 لطفا بزار مرسی💚😘
سلام بچه ها شبتون بخیر🙂
من از صبح تاحالا فقط دارم مینویسم…هرچی میفرستم کامل نمیره!دستام داره پاره میشه…
ببخشید منتظرتون گذاشتم…ولی به احتمال زیاد امشب پارت نداریم☹
چرا نمیاد 🥲به دستات استراحت بده عزيزم تا پاره نشه🤣 اما گفتی تازه امشب دوتا پارت میدی فقط الان گلیه😭😭
نمیدونستم اینطور میشه که…
الان دوباره میرم بنویسم…دیگه اگه نشد باشه برای فردا
باشه عزيزم اگه نشد واسه فردا
ا