رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۵۰

با خشم جلو می‌آید و من عقب میروم

چشمانش سرخ است و چهره‌اش روبه کبودی می‌رود

ترسیده به دیوار پشت سرم میچسبم

_چیکار میکنی آرمان؟

خشم صدایش را خش‌دار کرده است

آرمان_آتیشم زدی هلما………….با خیانت آتیشم زدی

اشک‌هایم می‌ریزند و با هق هق می‌گویم

_من خیانت نکردم………من کاری نکردم

اشک میریزم اما او با فریاد حرف خودش را میزند

آرمان_کردییی…………خیانت کردی……….کی وقت کردی آنقدر عوضی بشی

خیسی خون را بر روی پاهایم حس میکنم و وحشت‌زده جیغ میشم

●●●●●●●●●●●

با جیغ بلندی چشمانم را باز میکنم

از ترس به نفس نفس میافتم و اشک‌هایم می‌ریزند

با یاد آوری اتفاقات روز گذشته موبایلم را برمیدارم و نگاهی به صفحه‌اش می‌اندازم

با دیدن پیامی از طرف آرمان به سرعت آن را باز میکنم

آنقدر ترسیده‌ام که همچنان اشک‌هایم میبارند

پیامش را باز میکنم

(من حالم خوبه انقدر زنگ نزن)

اشک‌هایم سرعت می‌گیرند و صدای هق هقم در خانه می‌پیچد

حاضر نیست حرفهایم را بشنود و اعتمادی ندارد

نفس تنگی به سراغم می‌آید

دستم را بر روی سینه‌ام می‌گذارم و تلاش می‌کنم نفسهایم منظم شود

از جایم بلند می‌شوم و برای خوردن لیوانی آب به آشپزخانه میروم

با دستانی لرزان لیوانی آب مینوشم و راه نفسم کمی باز می‌شود

اختیار اشک‌هایم دست من نیست که همچنان میبارند

آرامش زندگی‌ام چه راحت بر‌هم خورد

زندگی‌ای که برای نگه داشتنش جانم را می‌دادم درحال پاشیدن است

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

با رنگی پریده و نفسی منقطع بر روی صندلی مینشینم

در این سه روزی که گذشته آرمان لحظه‌ای به خانه برنگشته و تماس‌هایم را یکی درمیان با پیام کوتاهی جواب میدهد

شاید دیگر عشقی به من ندارد و نگران حالم نمیشود

دردی که از صبح در شکمم حس میکردم بیشتر و بیشتر میشود

با دستانی لرزان و حالی خراب خودکار را در دست می‌گیرم

اگر بلایی سرم بیآید میخواهم همه چیز را بفهمد

شروع میکنم به نوشتن

همه چیز را می‌نویسم

از لحظه‌ای که تصمیم به انتقام گرفتم تا روزی که به قلبم میبازم را می‌نویسم

چند قطره اشک بر روی برگه می‌افتد

درد امانم را می‌برد

از جایم بلند می‌شوم

پاهایم رمق ندارد که بر روی زمین میافتم

به زحمت خود را به موبایلم که بر روی مبل افتاده می‌رسانم

برش میدارم و شماره آرمان را می‌گیرم

باز هم پاسخ نمی‌دهد

با دستانی لرزان و پر بغض پیام کوتاهی برایش می‌نویسم

(حالم خوب نیست)

به دقیقه نمی‌رسد که خودش تماس می‌گیرد

تماس را وصل میکنم

آرمان_چیشده؟

سعی می‌کند صدایش را سرد نشان دهد اما می‌توانم نگرانی‌اش را بفهمم

با بغض و درد لب میزنم

_حالم خوب نیست………..درد دارم…………بچم تکون نمیخوره آرمان

صدای هق هق پر دردم بلند می‌شود و او اینبار نگرانی‌اش را پنهان نمی‌کند

آرمان_نترس خب؟………‌چیزی نیست……….من الان میام پیشت………….تو فقط آروم باش من میام الان

چشمانم سیاهی میرود و فرصت جواب دادن به او را ندارم

موبایل از بین دستانم رها می‌شود و بر روی زمین می‌افتد نفس‌هایم کندتر از قبل می‌شود و دیگر چیزی نمی‌فهمم

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

آرمان

با قلبی بیقرار و حالی خراب سرعتم را بیشتر میکنم

به دلیل نزدیک بودنم به خانه زمان زیادی طول نمی‌کشد که ماشین را جلوی درب پارک میکنم

از ماشین پیاده میشوم و بدون قفل کردن در وارد ساختمان می‌شوم

دکمه آسانسور را میفشارم و با باز شدن درش به سرعت وارد میشوم

آسانسور که می‌ایستد هول‌زده به سمت در میروم

آن را باز میکنم و بعد از وارد شدن صدایش میزنم

_هلما؟……….هلما کجای……….

با ورود به پذیرایی و دیدنش وحشت زده به سمتش هجوم میبرم

دستم را زیر شانه‌اش میگذارم و چند ضربه آرام به گونه‌اش میزنم

_هلما؟………..هلما پاشو هلما………..

بر روی دستانم بلندش میکنم به سرعت از خانه خارج میشوم

از حال بدش بغض کرده‌ام و زیر لب خود را لعنت میکنم

_لعنت به من………….لعنت به من که تنهات گذاشتم

با آسانسور پایین می‌رویم

با خیس شدن دستم پلک‌هایم را محکم بر روی هم میفشارم

وای که بلایی بر سرشان بیآید هرگز خود را نمیبخشم

اورا بر روی صندلی عقب میخوابانم که در بیهوشی آرام ناله می‌کند

بوسه‌ای بر پیشانی‌اش میزنم

آرمان_جانم

در را میبندم و به سرعت پشت فرمان جای میگیرم

باید حالش خوب شود

من میخواستم امشب به خانه برگردم و حرفهایش را بشنوم اما حالا…….

حمایت؟😃🤕

4.4/5 - (245 امتیاز)

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
47 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
off ?
9 روز قبل

اولین

Fatemeh
Fatemeh
9 روز قبل

آفرین خبیث بازی درنیار بزار اون نوشته هلما رو بخونه

saeid ..
9 روز قبل

#حمااایت🥺🍀

Tina &NIKA Tayebi
9 روز قبل

هوف بخیر گذشت 💕

Tina &NIKA Tayebi
9 روز قبل

ممنون غزلی

Sahar mahdavi
9 روز قبل

میتونم شرط ببندم بچه سقط میشه

sety ღ
پاسخ به  Sahar mahdavi
9 روز قبل

هفت هشت ماهشه چجوری سقط میشه؟؟؟😑
احتمالا زود بدنیا میاد میذارن تو دستگاه😁

Sahar mahdavi
پاسخ به  sety ღ
9 روز قبل

مگه من چند بار حامله شدم بچه بدنیا اوردم که اینجوری میگی
از این غزل هرکاری برمیاد

Sahar mahdavi
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 روز قبل

🥲🤦‍♀️

sety ღ
پاسخ به  Sahar mahdavi
9 روز قبل

خو آخه اینو همه میدونن ک بچه هفت ماهه سقط نمیشه یا خفه میشه مرده بدنیا میاد یا. زودرسه تو دستگاهه😁😂

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
9 روز قبل

من که نمیدونستم🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
9 روز قبل

😂🤦‍♀️

Sahar mahdavi
پاسخ به  saeid ..
9 روز قبل

ایشالله شوهر میکنی
حامله میشی
بچه بدنیا میاد
همه چیو یاد میگیری🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  Sahar mahdavi
9 روز قبل

🤣🤣🤦🏻‍♀️

Sahar mahdavi
پاسخ به  sety ღ
9 روز قبل

یا توی راه تصادف میکنن هر سه تا میمیرن
یا زود بدنیا میاد به قول تو
ستی ساعت ۸ ده دقیقه بیا رمانمو تایید کن قربونت برم

sety ღ
پاسخ به  Sahar mahdavi
9 روز قبل

تو بد قولی نمیام😂

Sahar mahdavi
پاسخ به  sety ღ
9 روز قبل

بخدا همین الان فرستادم
تایید کن🤣🤣

Tina &NIKA Tayebi
پاسخ به  sety ღ
9 روز قبل

چرا هفت هشت ماهه احتمال سقطشون بیشتره

لیلا مرادی
9 روز قبل

خیلی خبیثی به خدا طفلی‌ها یه روز خوش ندارن😔😑🤒

لیلا مرادی
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 روز قبل

تو که به تصویر نکشیدی فقط یه پارت از شب عروسیشون بود بعد دوباره بدبختی‌هاشون شروع شد

Newshaaa ♡
9 روز قبل

حمایتتت🥲❤
خسته نباشی غزل خوشگله😘

Tina &NIKA Tayebi
9 روز قبل

هوف سکته زدم عالی بود غزل ❤️💕

آخرین ویرایش 9 روز قبل توسط Tina &NIKA Tayebi
Tina &NIKA Tayebi
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 روز قبل

❤️❤️

خواننده رمان
خواننده رمان
9 روز قبل

فکر نمی کردم آرمان اینقدر سنگدل باشه که سه روز زن باردارشو تنها بذاره

لیلا مرادی
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 روز قبل

پسرم آقاست😂

لیلا مرادی
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 روز قبل

زور نزن اصلا بد بودن بهش نمیاد تو اون حال هم نگران حال هلما بود

هعیی یادش بخیر امیرارسلان😞

لیلا مرادی
نویسنده رمان نوش‌دارو
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 روز قبل

اوهوم دلم براش تنگ شد 🤣

نسرین احمدی
نسرین احمدی
9 روز قبل

خیلی عالیه ولی ی جوری آرمان رو ادب کن

تارا فرهادی
9 روز قبل

من بازززم پارت میخوام آخه تو چقدر بی رحمی غزلییی😭😭🥺
آرمان خرههه میخواستم نیای شب صد ساله سیاه
خسته نباشی غزلی جونم💜😍

off ?
9 روز قبل

خداحافظ♥🥺

Fateme
8 روز قبل

عالی بود غزل جان
امیدوارم مشکلی برای بچه پیش نیادد

دکمه بازگشت به بالا
47
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x