نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت پنج

4.5
(45)

وارد کوچه‌ی خودمون میشم

درو باز می‌کنم و سوار آسانسور میشم طبقه ی ستاره اینارو میزنن و بهش پیامک میدم که :بیا بیرون تو آسانسور منتظرتم!

حدود پنج دقیقه بعد جلو در خونمون می ایستم و من تا درو باز می‌کنم ستاره شروع میکنه:وایییییی دلا کار پیدا کردی؟ تروخدا بگو چیشد؟

می‌خندم و میگم:صبر کن دختر بزار برسیم چشم

دخالت خونه میشم و لباسامو درمیارم و به سمت
آشپزخونه میرم نمیتونم چیزی از تو یخچال انتخاب کنم و به یه شربت اِفاقه میکنم

سینی شربت رو روبه روی ستاره میزارم و لیوان خودم رو ورمیدارم و همرو یه جا سر می‌کشم و میگم:امروز یه جایی رفتم برا مصاحبه .یه شرکت داروسازی امیدوارم که استخدام شم .

ذوق زده میگه:داروسازی که خیلی خوبه تو هم که داروسازی خوندی ایشالله درمیای .

انشالله ای تو دلم میگم و باز فکرم میره همونجا که افتادم .
دلم نمیاد تعریف نکنم شروع میکنم به تعریف کردن لحظه ی فرودم و ستاره شروع به خنده میکنه

تا شب به همین منوال میگذره و من شب به امید فردایی قشنگ به خواب میرم
سه روز بعد

به صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار میشم بدون اینکه چشمام رو باز کنم گوشیم رو جواب میدم و میگم:الو بفرمایید
+خانوم حبیبی؟

_خودم هستم
+از شرکت ایران هورمون تماس گرفتم

ضربتی از جام پا میشم و میگم بفرمایید

+گلم شما انتخاب شدی به عنوان منشی خصوصی رئیس فردا ساعت ۲ تشریف بیارید شرکت برای عقد قرارداد
_حتما حتما امر دیگه ای ندارید؟

+نه عزیزم خدا نگهدار

و بدون اجازه به خدافظی گوشی رو قطع میکنه:/این شد دوبار دلارام نیستم اکه تلافی نکنم

لباسامو میپوشم و همینطور که دارم برای نرگس پیام میفرستم که استخدام شدم به سمت خونه ی ستاره اینا پرواز میکنم و زنگشونو میزنم همین که در رو باز می‌کنن بدون اینکه نگاه کنم کیه داد میزنم:ستاره استخدام شدمممم

میگه کجا و من پشمام از این حجم از صدای مردونه میریزه نگاه می‌کنم و متوجه حضور امید میشم

خودمو جمع و جور میکنم و میگم:ببخشید میگید ستاره بیاد

_گفتم کجا؟ کجا استخدام شدی؟

صدای ستاره میاد که میگه:یه شرکت داروسازی
بعد امید رو هول میده و میاد منو بغل میکنه و میگه:خیلیی مبارک باشه عزیزم خیلی خوشحال شدم

و من خیلی خوب متوجه میشم که بخاطر حضور امید نمیتونه اونطور که باید ابراز احساسات کنه

امیدم که متوجه میشه میره داخل خونه و این‌بار ستاره شروع میکنه به ماچ کردن من و جیغ جیغ

دستمو میکشه و میبره داخل و داد میزنه:مامان بالاخره اینو یه جا راه دادن

فاطمه خانوم مامان ستاره با ملاقه ی تو دستش میاد بیرون و دادمیزنه،:ذلیل مرده هزار بار گفتم داد نزن

با اینکه صدای خودش بلند تر از صدای ستاره است کاری ندارم ولی از فاطمه خانوم فحش دادن بعید بود

لبخندی میزنه و میگه:خب عزیز دلم کجا استخدام شدی؟
میخندمو میگم:تو یه شرکت داروسازی استخدام شدم دیگه از این به بعد رفع زحمت میکنم و طلب های شمارو هم پرداخت میکنم

با دلخوری میگه:این چه حرفیه آخه قربونت برم مامان و بابای خدابیامرزت بیشتر از اینا حق به گردن ما داشتن
لبخندی میزنم و دیکه هیچی نمیگم .

تو این چند سال که مجبورم بدهی های بابارو پرداخت کنم آقا رضا اجاره ی منو پرداخت میکنه سرش سلامت

سرمو با چپ و راست میچرخونم و میپرسم:آقا رضا نیستن؟

_نه مادر رفته بهزیستی واسه بچه ها عروسک برده

لبخندی به این حجم از مهربونی میزنم و میگم:خدا خیرش بده چقد این بشر خوبه آخه

صدای داد و بیداد حواسمو پرت میکنه سمت اتاق گوشه ی سالن

اتاق امید.امید پلیسه وقتی به دنیا اومد خیلی وحشی بود اینام بند نافشو انداختن تو اداره ی آگاهی
برمی‌گردم نه ستاره هست نه فاطمه خانوم
اصلا تو این خونه توجه موج میزنه

داد میزنم:ستاره من میرم بالا کاری داشتی بیا

فاطمه خانوم میگه:کجا مادر میخوام سفره پهن کنم

_قربون دستت صبحانه دیر خوردم گرسنه نیستم میرم بالا
وی با کفگیر گوه میخورد بنده همین الان از خواب پاشدم حیحی

اصراری نمیکنه و منم میرم خونه و با سیل پیام های نرگس که گفته:مبارککه عنترررر

شیرینی باید بدی خرررر
خوشبحالت گااوو

و انواع حیوانات دیگه مواجه شدم با حوصله جواب تک تکشو دادم و غذا دیشب گرم کردم برا ناهار

با دل‌درد شدیدی رفتم دستشویی که چشمم به اینه افتاد.یا پشم الدین شریعتی

چقد کرک و پشم داری تو دختررر

باید یه دستی به سر و وضعم بکشم !از دستشویی دل میکنم
میرم جلو اینه ی اتاق شروع میکنم که برداشتن
پشمام همه جارو تاکید میکنم همه جارو لباسای فردا رو حاضر میکنم و از استرس به جون ناخنام میوفتم

ساعت ۱۷:۳۰ صدای زنگ آیفون بلند میشه و نرگسه که باز ایجاد مزاحمت کرده

در رو باز می‌کنم و نرگس با یه جعبه شیرینی وارد میشه پشت بندش نیما

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 45

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
1 سال قبل

⭐خیلی زیبا بود عزیزم قلمت واقعا قشنگ و روونه👌🏻👏🏻⭐

از الان بگم رو امید کراش زدم😂😂

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

مرسی عزیزم
لیلا جون چه زود کلا دوتا دیالوگ گفت بدبخت😂😂

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
1 سال قبل

دیگه من آدم فهمیده‌ایم از وجناتش معلومه خیلی آدم حسابیه🤣

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط نویسنده ✍️
Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

بله بله😂😂

Delvin _yasi
Delvin _yasi
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

وای منم رو امید کراش زدم 😂

Fateme
پاسخ به  Delvin _yasi
1 سال قبل

همه خاطرخواهاا😂😂

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

لیلااااااااااااااااا
خیانت کاره بیشعور😐
کیان کجای کاره پس😐😐

لیکاوا
لیکاوا
1 سال قبل

عالی بود❤
نیما🤣 کلا اسمش میاد خندم میگیره

Fateme
پاسخ به  لیکاوا
1 سال قبل

😂❤️

فاطمه حسین پور
فاطمه حسین پور
1 سال قبل

وای قلمت عالیههههه عزیزدلم😍♥️
لذت بردم واقعا♥️

Fateme
پاسخ به  فاطمه حسین پور
1 سال قبل

مرسیی❤️

دکمه بازگشت به بالا
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x