رمان شوکا پارت 7
شوکا پارت⁷
اشکان: شوکا کجایی؟ میدون…
آرام شکلات صبحانه را بر سر نان تست کشید. و لب زد:
شوکا: اول سلام
پوف کلافه اشکان به گوشش رسید. و بعدش صدایش:
اشکان: علیک چرا نیومدی؟
گازی کوچک از نان گرفت. و لب زد:
شوکا: چون دیگه تمومه
اشکان: چی میگی شوکا؟
شوکا: شوکا؟ نخیر من برای تو همون خانم پناهی هستم. خصوصاً تو
صدای دادش بلند شد.
اشکان: چی میگی؟ تا دیروز که عشق تو چشمات بود.
فقط خواست بهش بفهمونه پس آخرین حرفش رو با جدیت گفت.
شوکا: من عاشق تو نبودم. من عاشق کیان بودم.
کاشکی تو اون بیمارستان هرگز نمیدیدمت.
کاشکی اون پراید سفید هیچوقت به کیان نمیزد.
و فرار نمیکرد. کاشکی…کاشکی…انقدر خوب نقش کیان رو بازی نمیکردی. کیان قلابی…
اشکان تو فقط دخترای اطرافت رو برای بازی می خوای.
برای همین تو ذهن منم از خودت یه عشق نو ساختی.
از کیان…ولی ما دخترا دل داریم غرور داریم…
شاید شما پسرا ما رو فقط برای رابطه بخواید.
ولی ما عاشق شما میشیم. همونطور که اگه تو عاشق بشی. و اون دختر بهت خیانت بکنه. میفهمی که چقدر دخترای اطرافت رو اذیت کردی.
با پایان جملش دستش سمت بلوتوث میره. برای قطع تماس
که با جمله های اشکان دستش به پایین میره.
با آرامش خاصی میگه. برعکس حالش که داغونه
اشکان: ولی من عاشقت شدم… شاید الان بگی. دروغه
ولی نیاز نیست. که خودت رو سرزنش کنی.
که به من دل نبندی. لازم نیست. تقلا کنی. شوکا چون…چون من الان میفهمم معنی عاشق شدن…
شاید حق با تو باشه. قول میدم. یه روزی بر میگردم. و بهت ثابت میکنم عاشقتم…
روزی که دلت بخواد. با هم باشیم روزی که معتاد این رابطه های لعنتی نباشم.
منتظر باش عشقم
با صدای بوق اشغال در گوشش با بهت نان را پایین آورد. و در ظرف گذاشت.
_______________________________________
همونجوری که در صندلی عقب مازراتی گیبلی بود.
و در ذهنش هزاران سوال از خواهرش داشت. راننده ریموت در حیاط عمارت را در آورد. و در فلز مشکی رنگ بزرگ باز شد.
و ماشین به داخل عمارت رفت.
عمارت از آن بیرون به ظاهر لوکس تر و مجلل تر از قبل که با پدر و مادرش آمده بود.
شده بود. چراغونی زیباتر و همه جا نورانی بود.
با نزدیک شدن ماشین به عمارت متوجه دو ستون شیک با زرق و برق جلوی در شد.
و استخر بزرگ سمت راست که کاشی آبی شده بود. با رسیدن ماشین جلوی پله های عمارت راننده پیاده شد.
و در را برایش باز کرد. و یک دختر خدمتکار به سمتش اومد. و سرش را خم کرد. و لب زد:
خدمتکار: خوش آمدید خانم…بفرمایید خان و بانو منتظرتون هستند.
عاشق رمانتم ماهورا جونم
ترو خدا پارت ۸ هم بزار
داش انشاالله برا فردا صبح🥱
بدجور عاشق قلمتم ماهورا جان
ممنونم ملیکا جان
Yes موافقم ملیکا جون😌
مثل همیشه عالی عزیزم♥︎
عـــــــــــــــــــــــــالــــــــــــــی
عاشقتم💋
ممنون که بهم همیشه انرژی میدی
عشقم💕💋
خوندن رمان زندگی شوکا خیلی چالش بزانگیزه
دمت گرم ماهورا جونم🌹
عشقی💖
همه دوستان بیدارند چرا؟🤣
یادم باشه هر شب کامنتا رو چک کنم
😂
فرداشب همین جمع همین ساعت پارت ۸ 🤭