رمان طلا (ققنوس)

رمان طلا(ققنوس) پارت _سوم

4.9
(37)

پارت _سوم

با این به سمت اتاقم راه افتادم تا وارد اتاق شدم بابا رو دیدم که با اقتدار همیشگیش رو صندلی ریاست نشسته

_سلام بابا خوش اومدی خبر می دادی  میای میگفتم وسایل پذیرایی آماده می‌کردن

بابا درحالی که من بغل میکرد گفت
+لازم نیست اومده بودم خودت و ببینم تو که نمیای مامانت داره از دوریت دق می‌کنه

_ببخشید بابا این چند هفته رو داشتم رو پروژه فردا کار میکردم حتی به تولد سلنا هم نرفتم اونم قهر کرده باید از آلمان براش از اون عطر  هایی که دوست داره بیارم

بابا با تعجب ابرو بالا انداخت: آلمان کی میری ؟

_فردا صبح پرواز دارم تقریبا ۴ روز اونجام پنجشنبه شب اینجام بعد اومدن میام دیدن مامان

+حالا چه پروژه ای که داری واسش این همه زحمت می‌کشی ؟

_هتل یکی از مهمترین شرکت های اونجاست
امین که تا حالا ساکت یه گوشه نشسته بود
گفت :اره عمو جهان منو چند تا از مهندس های دیگه هم داریم چند وقتیه روز کار می کنیم تا بهترین طرح رو بدیم با این کار تو آلمان شهرت پیدا میکنیم

(+جهان) حالا کیا با ها تون میان

_ مهندس فلاح  و اکیپش میان چون طرح و نظر مال اوناس ما فقط چند جا شو عوض کردیم

+ نوه ی داریوش خان

_بله طلا فلاح خیلی دختر تیز و زرنگیه امروز با اینکه دور شب بهش گفته بودم فردا جلسه است
پروژه آماده کرده بود باعث شد با الیاس فرهمند رییس شرکت اطلس

بابا با تحسین گفت: آفرین بهش ، از نوه های داریوش خان فقط همین دختره هست که می‌تونه اون همه مال و ثروت اداره کنه وگرنه که برادرش تو عشق و حاله هر روز با یه دختره ،تازه چند روز یکی از بچه ها می‌گفت میگن زده یکی رو حامله کرده حالا هم
داره میگه من این دختر و نمی‌شناسم

_جدی؟! باورم نمیشه با این خواهر برادرش اینجور آدمی باشه

+اره برادرش و از وقتی به دنیا اومد روزبه پدرش هرچی خواست بهش داد حتی به دخترش توجه نکرد و داریوش خان خودش نگه داریه طلا رو با زنش فریده بانو به عهده گرفت تا این بچه یکم محبت بفهمه چیه

با این حرف بابا ابرو هام بالا پرید پس کم بود محبت داشت از این راه میتونم بهش نزدیک بشم پس

(طلا)
بعد از اینکه از شرکت ها ج شدن به راست رفتم خونه تا آماده بشم کمتر از ۳ ساعت وقت داشتم تا حاضر بشم
تا رسیدم خونه دیدم عمه اینا اومدن ،من صبام رو خیلی دوست داشتم چون چند سال اختلاف سنی داشتیم و خیلی بهم نزدیک بودیم تا اینکه چند ماه قبل با کیانوش استادش عروسی کرد و رفت خونه خودش

تا وارد خونه شدم عمه با جیغی دیوید سمتم و محکم بغلم کرد شروع کرد به بوس کردم و با بغض گفت :دلم برات تنگ شده بود دوردونم هیچ معلوم هست کجایی یه رنگی به من نمی‌زنی

با این حرفش محکم به خودم فشارش دادم : ببخشید عمه داشتم برا یه پروژه کار میکردم
چند هفته هست سرم شلوغه دیروز تموم شده فردا باید برم آلمان تا بتونم قرارداد ببندم واسش

تو آغوش هم بودیم که یهو عمه به عقب کشیده شد کیانوش بود که با اخم کم رنگی ما رو نگاه میکرد و روبه عمه گفت :فکر کنم اونقدری که دلت برا طلا تنگ میشه برا من تنگ نمیشه

با این حرفش اول چشمامون درشت شد ولی بعد زدیم زیر خنده
_وای وای داداش داری حسادت میکنی اونم من
واییی با این حرفم اخمش باز شد و خودش هم خندید

چنل اصلی 👇👇👇

https://t.me/+d_V0pcHerMc0Nzc0
پارت _سوم

با این به سمت اتاقم راه افتادم تا وارد اتاق شدم بابا رو دیدم که با اقتدار همیشگیش رو صندلی ریاست نشسته

_سلام بابا خوش اومدی خبر می دادی  میای میگفتم وسایل پذیرایی آماده می‌کردن

بابا درحالی که من بغل میکرد گفت
+لازم نیست اومده بودم خودت و ببینم تو که نمیای مامانت داره از دوریت دق می‌کنه

_ببخشید بابا این چند هفته رو داشتم رو پروژه فردا کار میکردم حتی به تولد سلنا هم نرفتم اونم قهر کرده باید از آلمان براش از اون عطر  هایی که دوست داره بیارم

بابا با تعجب ابرو بالا انداخت: آلمان کی میری ؟

_فردا صبح پرواز دارم تقریبا ۴ روز اونجام پنجشنبه شب اینجام بعد اومدن میام دیدن مامان

+حالا چه پروژه ای که داری واسش این همه زحمت می‌کشی ؟

_هتل یکی از مهمترین شرکت های اونجاست
امین که تا حالا ساکت یه گوشه نشسته بود
گفت :اره عمو جهان منو چند تا از مهندس های دیگه هم داریم چند وقتیه روز کار می کنیم تا بهترین طرح رو بدیم با این کار تو آلمان شهرت پیدا میکنیم

(+جهان) حالا کیا با ها تون میان

_ مهندس فلاح  و اکیپش میان چون طرح و نظر مال اوناس ما فقط چند جا شو عوض کردیم

+ نوه ی داریوش خان

_بله طلا فلاح خیلی دختر تیز و زرنگیه امروز با اینکه دور شب بهش گفته بودم فردا جلسه است
پروژه آماده کرده بود باعث شد با الیاس فرهمند رییس شرکت اطلس

بابا با تحسین گفت: آفرین بهش ، از نوه های داریوش خان فقط همین دختره هست که می‌تونه اون همه مال و ثروت اداره کنه وگرنه که برادرش تو عشق و حاله هر روز با یه دختره ،تازه چند روز یکی از بچه ها می‌گفت میگن زده یکی رو حامله کرده حالا هم
داره میگه من این دختر و نمی‌شناسم

_جدی؟! باورم نمیشه با این خواهر برادرش اینجور آدمی باشه

+اره برادرش و از وقتی به دنیا اومد روزبه پدرش هرچی خواست بهش داد حتی به دخترش توجه نکرد و داریوش خان خودش نگه داریه طلا رو با زنش فریده بانو به عهده گرفت تا این بچه یکم محبت بفهمه چیه

با این حرف بابا ابرو هام بالا پرید پس کم بود محبت داشت از این راه میتونم بهش نزدیک بشم پس

(طلا)
بعد از اینکه از شرکت خارج شدم یه راست رفتم خونه تا آماده بشم
کمتر از ۳ ساعت وقت داشتم تا حاضر بشم
تا رسیدم خونه دیدم عمه اینا اومدن ،من صبام رو خیلی دوست داشتم چون چند سال اختلاف سنی داشتیم و خیلی بهم نزدیک بودیم تا اینکه چند ماه قبل با کیانوش استادش عروسی کرد و رفت خونه خودش

تا وارد خونه شدم عمه با جیغی دیوید سمتم و محکم بغلم کرد شروع کرد به بوس کردم و با بغض گفت :دلم برات تنگ شده بود دوردونم هیچ معلوم هست کجایی یه رنگی به من نمی‌زنی

با این حرفش محکم به خودم فشارش دادم : ببخشید عمه داشتم برا یه پروژه کار میکردم
چند هفته هست سرم شلوغه دیروز تموم شده فردا باید برم آلمان تا بتونم قرارداد ببندم واسش

تو آغوش هم بودیم که یهو عمه به عقب کشیده شد کیانوش بود که با اخم کم رنگی ما رو نگاه میکرد و روبه عمه گفت :فکر کنم اونقدری که دلت برا طلا تنگ میشه برا من تنگ نمیشه

با این حرفش اول چشمامون درشت شد ولی بعد زدیم زیر خنده
_وای وای داداش داری حسادت میکنی اونم من
واییی با این حرفم اخمش باز شد و خودش هم خندید

چنل اصلی 👇👇👇

https://t.me/+d_V0pcHerMc0Nzc0

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا : 37

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
10 ماه قبل

اه اه آرکا رومخ و کثافتتتت میخواد از طلا سواستفاده کنه🥲☹️🤣

لیکاوا
لیکاوا
10 ماه قبل

کیانوش داداششه ؟
یا شوهر صبا؟
گیج شدم🤔

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  maviş jsr
10 ماه قبل

آها ممنون

shagha gojani
10 ماه قبل

ashegh ghalametm azizam😍😍

دکمه بازگشت به بالا
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x