رمان غرامت پارت 10
با رسیدنمان، ماشین عمو حسنم و موتور مهران و داد و قالی که حتی از درون ماشین هم شنیده میشود عرق سردی بر تنم میشیند.
عمو سریع بیرون میآید و من هم پایین میپرم و خودم را به حیاط میرسانم.
مهران با صورتی خونی و عموحسن با صورتی بهم ریخته که کنج ابرویش خونی بود دست به یقه وسط حیاط در چشمم مانند خار فرو رفت.
این که اول این ازدواج!
مالک آن طرف درون دست های داییاش میجهید تا عمو حسینم را بدرد!
وجودم از ترس میلرزید بیشتر از همه از آن صورت مردی که همین چندساعت پیش شوهرم شده بود آن دیگری هم خونم.
عمو به زور مهران و عمو حسن را جدا کرد
-عمو بد رکب زدی!!
چطو جرعت کردی خواهرم بدی به این حرومی
عمو حسن جری میشود به سمتش حمله ور میشود که عمو داد میکشد:
بسه خجالت بکش!
هردو مانند دو ببر زخمی نفس نفس زنان با فاصله از هم میایستن.
مالک هم کمی آرام شده
-مادرت خودش خواهرت داد به حسن، حرفم باور نمیکنی برو از خودش بپرس!
مهران دندان روی هم سابید
-همون موقع که اومدی دختر علی مفنگی بهم پیشنهاد دادی فهمیدم باز میخوای یک کلکی سوار کنی..
من درآن کلمه(دخترعلی مفنگی)میمانم و میشکنم، عمو حسنم هاج و واج به عمو خیره میشود
وای اگر بفهمد عقدهم کرده ایم چه حالی میشود..
مالک تناش را از دستان داییاش آزاد می کند و قلدرانه نگاهش را میخ من میکند و بعد به سمت دختری چادری که ترسیده مانند ابر بهار اشک میریزد و پشت عمو حسینم سنگر گرفته است میدهد:
فرشته بیا بریم خونه،
همچی فسخه دخترتون مال خودتون!
مهران دستی روی دماغش میکشد و هنوز نگاه پر نفرتش به عموحسن است.
ولی او نگاهش میخ کوب من است.
-یعنی چی؟این چی میگه عمو؟
عمو کلافه نگاه میگیرد و عمو حسن اینبار مرا مخاطب قرار میدهد
-تو اینجا چیکار میکنی یامور؟
من فقط شدت اشک هایم را بیشتر میکنم، او عصبی تر میشود
که مهران پوزخند زنان میگوید:
وقتی عین بی ناموسا میری قایم میشی، ناموستم به هراج می زارند..
نمیدآنم چطور میجهد و مشتی از خشم بر روی فک مهران پایین میآورد، من از ترس جیغی میکشم.
اینبار مالک هم افسار پاره میکند..
تن و بدنم مانند بید میلرزد
جرعت نزدیک شدن را ندارم
که اینبار حلیمه با صورتی بر افروخته از در میآید و با جیغ و خواندن نام پسرانش
و باکمک عمو مرتضی و دایی مهران
از یکدیگر جدا میشوند..
هیچکدام صورتی مشخص ندارند!
-خودم دادم خوبم کردم،
دخترم دادم به پسر هاشمم
هیچکس حق نداره چیزی بگه!
مالک از حرص فقط سر پایین میاندازد ولی مهران با همان صورت داغان مادرش را میگزد:
چی میگی؟
اینا پسرت و کشتن!
میثاق
چندسال پیش و یادت رفته
باباقاسم و
از تهمت های پر از نفرت مهران میلرزم،
-تموم شده مهرانه
قاتل بابات هاشم بوده که مرد
قاتل داداشتم سجادع که خدا خودش کف دستش گذاشته نزدیکه بمیره!
-زندگی تو نیست مامان،
فرشته بیا بریم
کسی نمیتونه مجبورت کنه!
عمو حسن بدون توجه به جدال آن ها به من نزدیک شد، با آن صورت خونی و لباسان خاکی!
-یامور عمو اینا چی میگن؟
میلرزم و چشمانم بارآنی میشود و که او عمو کم طاقت شانههایم را فشار میدهد
-چرا ساکتی؟
به هق هق میافتم، ولی او میخواهد که از تن و جانم جواب بکشد
نمیدانم فرشته چه جواب میدهد که مهران عصیان میکند و گلدان عزیز را میشکند!
اینبار عمو حسین جلو میآید با ناباوری مرا مینگرد
-دِ یامور حرف بزن
می خواهم لب بازکنم بگویم خودم را فدای جان تو کردم که همین الان خونی شده،
که بازویم کشیده میشود و غرش مهران از نزدیکی ام میآید:
چی میخوای بفهمی؟
زنم شده زنمم!
چرا انقدر از مهران خوشم اومدش؟؟؟🤣🤦♀️
لعنتی با اینکه دعوا راه انداخته هاااا ولی خیلی خوبه🤣🤦♀️
ببینم میتونی تا تهش طرفدارش بمونی؟😅
قُلدرع😎ع ای خفنااا
هر چقدرم چندش بازی دراره من دوسشش دااارمم😁😍🤣
ببینیم و تعررریف کنیم😎
وای الهی چقدهمه چیز روخوب به تصویر کشیدی عالی بودتبریک میگم بهت وخیلی ناراحت شدم واسه یامور قراره به چه جهنمی بره بیچاره🥺کاش روزی دوتاپارت میذاشتی
مرسی گلممم🤩
امروز بخاطر شما دوتا پارت میزارم🫠🫀
مرسی عزیزم
میشه عکس شخصیت هارو تو پارت رمان بزاری؟ الان نصف صورت مهران معلوم نیست
و اینکه عالییی بود🤩
مث لیلا؟بلدنیستم چطوریه؟
عزیزم بزن روی پروفایلم تو بخش ارسالیا عکسش کامل هست
عزیزمی🧡😊
خیلی قشنگ بود❤
یه سوال فقط…
چرا حسن خودش رو قایم کرده بوده؟؟؟ مگه سجاد پسره رو نکشته؟؟؟
🤗❣️
آفرین.. خوب دقت کردی، این کلا یک قضیه جدا داره ولی فضای حاکم توی رمان چون دسته یاموره فک می کنه چون سجاد تو کماست اونا دارن از برادرش انتقام میگیرن
حسن برادره سجاده یعنی؟😁
ینی تا الن نفمیدی🤦♀️
ببخشید اینجا میپرسم لیلا جان شما با چه برنامه ای پی د یاف رمان بوی گندم رو درست کردین؟
عزیزم
خودع گوشیت تو قسمت یاداشت ها میتونی پیدیاف شو درست کنی
عه من از چند نفر پرسیدم اسم های زیادی میگفتن
خودع گوشیت که بهتره
نه خواهش میکنم عزیز…من با برنامه colornote که توش رمان هام رو مینویسم
پی دی افش رو درست میکنم بعد با یه برنامه دیگه CE pdf تموم پارت هایی که تبدیل به فایل شدن رو ترکیب میکنم و همه رو تو یه فایل قرار میدم
سلام لیلا جونم تبریک میگم وقتی پی دی اف رمانت رودیدم خیلی خوشحال شدم و اینکه رمان روعالی تموم کردی من این چندروز یکم مساعدنبودم امروزخوندمش عالی بود واقعا خسته نباشی خواهری
سلام پارسال دوست امسال آشنا
مرسی گلم کجا بودی تو همه چیز امن و امانه دیگه😉
نه یکم اوضاعم خراب بود حوصله ی گوشیونداشتم دیگه امروز یه خورده بهتربودم گفتم بیام ببینم به کجارسوندی گندم رو
راستی چقد قیافت جذابه عزیزم
مرسی عزیزم بوی گندم دو رو تا چند روز دیگه میزارم و فعلا هم روی رمان دیگهای دارم کار میکنم
البته اینم بگم که مشکلاتی واسم پیش بود که مجبورم نویسندگیم رو کم کنم یعنی هم مشکل بینایی پیدا کردم هم جسمی و روحی دچار ضعف هایی شدم که تصمیم گرفتم برنامه ریزیم رو تغییر بدم تو در چه حالی😊
من افتضاحم حالم خرابه خیلی خراب🥺
میدونی عمرخوشبختی همیشه کوتاهه واین یه واقعیت محضه
چرا آخه مگه چیشده دارم نگران میشم😟
وای خیلی اتفاقی بدی افتاده
به مهرداد ربط داره یا امیرعلی؟
کسی چیزیش شده؟
چندروز پیش باامیرعلی رفتیم بامهردادصحبت کنم ازاون روزامیرعلی رفته نمیدونم کجاست گوشیش خاموشه دارم دیونه میشم
مهردادگفت که اون موقع که منوول کرده مجبور بوده ظاهراً نامزدش یه سری عکس از خودش ومهردادداشته که بااونا مهردادرو تهدید میکنه مهرداد هم برای همین مجبور میشه نامزدیمون روبهم بزنه و باهاش بره گفت هیچوقت منوفراموش نکرده وبخاطریه شب که توحال خودش نبوده بادختره بوده بعدشم برای اینکه من نفهمم بهم خیانت کرده نامزدی روبه هم زده منم بعدشنیدن حرفاش شوکه شدم این وسط امیرعلی گذاشت رفت رفتم دنبالش نذاشت حرف بزنم فقط گفت میرم که راحت تصمیم بگیری وبعدهامدیون قلبت نشی
الآنم نیست لیلانمیدونم کجارفته هرجاعقلم میرسیدرفتم به دوستاش زنگ زدم ولی هیچکس ازش خبرنداره واقعانمیفهممش چرافکرکرده من بااین مضخرفاتی که مهرداد گفته دوباره برمیگردم پیشش 😭دارم میمیرم
واقعا منم شوک شدم از این اتفاقات ولی به نظرم تو الان باید به قلب و دلت رجوع کنی با تموم حرف های مهرداد آیا باز هم عاشق امیر هستی شاید نامزدت الان پیش خودش داره فکر میکنه که نباید تو رو تو منگنه قرار بده فکرش اشتباهه نمیخواد از روی تعهد و اینا قبولش کنی میخواد تنهات بزاره تا درست تر تصمیم بگیری ولی تو این وسط باید بهش اطمینان بدی که انتخاب اول و آخرت اونه حتی با تموم حرف های مهرداد اون منتظره که چنین حرفی بهش بزنی اگه بهش دسترسی نداری به خونواده شوهرت پیغامی چیزی برسون تا بهش بگن شما قراره تا یک ماه دیگه جشن عروسیتون رو برگزار کنین نباید با این مسائل زندگیتون رو خراب کنید مهرداد یه تجربه بود که تموم شد رفت
بخدا اصلا مهرداد برام مهم نیست اصلادیگه هیچ حسی بهش ندارم به خودش هم گفتم اونم قول داددیگه هیچوقت مزاحم زندگیم نشه گفت اگه باامیرخوشبختی وواقعامنو نمیخوای منم واسه همیشه از زندگیت میرم همین دیشب نامزدیش روبهم زدوقراره بره کجاش رونمیدونم برام هم مهم نیست همین که منو بیخیال بشه کافیه
خب از این نظر باید خدا رو شکر کنی پس مهرداد هم سر عقل اومد
مطمئن باش امیر هم میخواد با خودش خلوت کنه اصلا نگران نباش الکی که نیست عزیزم دارین ازدواج میکنین نمیتونه که سر هیچ و پوچ ولت کنه بره میاد یکم زمان فقط میخواد چقدر مرد زندگیت فهمیدهست که داره هم به خودش و هم به تو فرصت میده
من مطمئنم اونجوری که اون عاشقته طاقت نداره زیاد ازت دور باشه فقط وقتی دیدیش اول دعواش کن و بعد بهش بگو چقدر دوستش داری
به نظرت نرفته پیش دوست دختر سابقش نکنه پیش اون باشه
هیچکس ازش خبرنداره حتی عموایناهم نمیدونن کجاست
مهرداد در بدترین شرایط این حرف ها رو بهت زده چرا همون اوایل به خودت نگفت
بهش میگفتی که من عشق واقعیم رو پیدا کردم تا هر چه زودتر بفهمه و بره از زندگیت بیرون امیر علی مرد زندگی توعه تو سختی ها و شادی ها کنارت بوده حتما به امیرعلی اطمینان بده که با دل و عقلت انتخابش کردی چون دقیقا منتظر همین جوابه چون نمیخواد تو تردید داشته باشی منم برات دعا کردم که زودتر این مشکلات تموم شن
همون موقع رفتم دنبالش ولی نذاشت حتی یه کلمه هم حرف بزنم حرف خودشوزدورفت
نگران امیرعلی نباش مطمئن باش بلایی سر خودش نمیاره انقدر آدم پختهای هست که تو رو تنها گذاشته تا تصمیم درستی بگیری
ولی به نظرم باید زودتر به خونواده شوهرت بگی که حرفتو بهش برسونند
گوشیش خاموشه به هرکس که فکرشو میکردم زنگ زدم هیچکس باهاش حرف نزده وازش خبرنداره دارم دیونه میشم آخه یکی نیست بگه پسره ی دیونه مگه من عقلم کمه بخوام توروول کنم
مردا مثل بچهها میمونن بهت حق میدم بخوای چقدر حرص بخوری…چند روزه نیست ؟
اگه بیشتر از سه روزه حتما با پلیس در میون بزارید نمیشه که آخه
لیلا الان امیررضا داداش امیرزنگ زد داره میاد دنبالم ظاهراً فهمیده کجاست من میرم هرچی شدبهت خبرمیدم فقط خداکنه اتفاقی براش نیفتاده باشن
خدا رو شکر حتما خبرش رو بهم بده
مگه دیوونه ست بلایی سر خودش بیاره
آره عزیزم سلامتیت ازهمه چی مهم تره خیلی مراقب خودت باش گلم
ای کاش مالک رو از اول نمیاوردی تو داستان اگه قرار بود یامور با مهران ازدواج کنه دیگه چرا اسم مالک رو روی یامور گذاشتی حالا من تا آخر داستان باید حرص بخورم آقا من این نامزدشو خفه میکنم اَه
میشه مهران رو بکشی مالک بیاد شوهر یامور شه
مالک😩😩🤕🤕🤒🤒
موقع خوابم زیر لب اسم مالک رو میگم😂😂🤭🤭
چرا حس میکنم خیلی خاصه با اون اسمش 😎😎
اصلااا
مهران خاص تره.. جذاب تره… خفن تره… 😎 😁
من ازا اولم مالک رو دوست نداشتمم🤣😎
نخیرم🚀🚀
اصن جان لیلا نمیدونی وقتی که داشتم یامور میدادم به مهران چه ذوقی داشتم که تفکرات بقیه رو بهمم ریختتمم🤣
میخای ستی بیاد ما رو بکشه
بدجور رو مهران کراش شدع لنتی😂
از بس که خبیثی
حالا سر بوی گندم حرصتون دادم اونوقت میفهمید یه من ماست چقدر کره داره😏
لیلا تهدید نکن مالک جلو چشات پرپر کنم🤐😂