رمان غرامت پارت 24
مامان حاجی تموم شد؟
حاج خانوم در حالی که دستای خیساش رو به چادر دور کمرش میکشید گفت:
تمومه، بریم!
-عه کجا حاج خانوم هنوز سر شبه!
مهران شروع کرد به تعارف کردن منم روی مبل با سکوت به کشمکششون خیره بودم
البته نگاهم ریحانه که عصبی چیزی به خواهرش گفتم شکار کرد، مخصوصا صورت زار خواهرش عجیب بود!
بالاخره رضا پیروز شد و با یک نگاهی چشمی به سمت خواهرش، اوناهم با برداشتن چادر و کیفهاشون آماده شدن..
مهران اصرار داشت من چادر بندازم جلوی مهران، ولی اونا مشکلی نداشتن اینم یجور خاص میرسوند که اونا زیادی با مهران صمیمی اند..
از روی مبل بلندشدم و طوطی وار حرفهای مهران رو تکرار کردم و تا در خونه بدرقهاشون کردم و باقی مانده این بدرقه مسخره رو به مهران سپردم
شم روی دسته مبل میگذارم..
برای یک پسر تنها این خانه مجهز چیز زیادی نیست؟
گره روسریم را شُل کردم و به سمت اتاق رفتم
زمانی نمیبرد که صدای بسته شدن در خآنه میآید و بعد صدای تلویزیون..
سرگرم چیدن لباس ها درون کمد میشوم، انگار اینجآ ماندگار شدم..
ناخواستی “آهی” پر از غم از دهانم میجهد
بعضی وقتا سرنوشت جوری آدما را بازی میدهد که کیش و مات میشوی..
هیچوقت در این ۱۸ سال چنین سرنوشتی حتی درحالت بدم فکر نکرده بودم
ازدواج چیز ناخوشایندی نبود، حتی با مهران!
ولی این اجبار و کینه مهران با خانوادهام اوضاع رو بد کرده بود..
نمیدونستم هدف مهران قراره چی باشه؟انتقام گرفتن از من؟یا واقعا قراره زندگی کنه؟!
اینجاست که بیشتر حالم از این اجباری که بناش روی آبه شاید با هر موجِ کوچک خراب بشه..
مثلا اتفاق امروز که تهش به سیلی ختم شد..
شاید مدت زیادی نیست با مهران تنهام ولی احساس میکنم سعیداره بهم بفهمونه طرف حساب پس گرفتن انتقاماش من نیستم!
صدای بسته شدن در اتاق کمی مرا به تکاپو میاندازد و از غرق شدن در افکار بی سر و تهم نجات میدهد
آخرین لباسمم را جا میدهد و به پشت برگشتم..
تیشرت تناش را کند و بدون نگاه به سمتم روی تخت دمر دراز کشید..
-کی کارت تموم میشه؟
دیدی به سمت من نداشت، از فرصت استفاده کردم و لباس خوابهای رنگارنگ از توی چمدون برداشتم و همزمان جواب دادم
-یکم دیگه..
پشت لباسهایم پنهان کردم با برداشتن لانگ موردعلاقهام در کمد و بستم
-تموم نشد؟
مشغول در آوردن تونیکم شدم و گفتم
-چرا اینقدر پیگیری؟
تونیک را به حالت اول برگرداندم روی زمین گذاشتم، که مهران عصبی از حالت دمر به نیم خیز تغیر موقعیت داد و چشماش نیمتنه برهنهام شکار کرد..
قلبم همگام با مهران از سینهام جدا شد و توی دهنم میزد..
نگاهش خیلی عادی بود ولی یکم از این حالتِ دیدنم متعجب بود..
-نمیشه یبار بدون سوال پرسیدن مثل آدم جواب بدی؟
سعی کردم به مانند خودش بیتفاوت باشم تا جری ترش نکردم..
تای لانگ را باز کردم جلوی چشمهای که اینبار عجیب اون حیایی اولین شب رو از دست داده بود و دقیقا جاهای رو میپاید که پوشیدن لباس با بدن لرزونم غیر ممکن بود..
-چقد کوچیکه..
پایین لباسم را با شتاب پایین کشیدم و با استرس به صورت تخساش که به تاج تخت تکیه زده بود و خیره خیره نگاهم میکردم چشم دوختم..
-چیگفتی؟
یک دستاش رو پشت گردناش گذاشت و گفت:
چندسالته؟
من مجرم و وسط اتاق بود و اون بازپرس با تفریح سوال میپرسید..
از این مرکز توجه که فقط جفت چشم های مهران بود کل وجودم پر از استرس میکرد
مخصوصا که رنگ نگاهش و حساش گرم بود و یجور خریدانه!
-18
از جلوی چشم هایش دور شدم و به قصد گذاشتن تونیک تا سر درون کمد فرو رفتم..
-ینی هنو میری مدرسه؟
خندهام گرفت چه جالب بود اونم مثل من از شریک زندگیم هیچی نمیدونستم..
-نه میرم دبیرستان..
در کمد رو بستم و به سمت کلید برق رفتم تا شاید با خاموشی اون نگاه گرم کمتر بشه..
-چقدر دیگه مونده تموم بشه؟
برق رو خاموش کردم و به سمت تخت رفتم ولی هنوز سنگینی نگاهش تعقیبم میکرد..
بالشت رو برداشتم و پایین تخت انداختم و خودمم روی زمین نشستم و بعد دراز کشیدم..
-امتحانای آخرمه دیگه اونم بخاطر سابقه درخشانت نزاشتن برم تقریبا سه تا دیگه مونده..
-الان این کارت چی بود؟
فهمیدم روی زمین خابیدنم رو میگیه ولی به قصد گفتم:
فکر کردن اگه برم مدرسه تو راه..
غلتی زد و دمر روی لبه تخت طوری که سرش کمی از تخت بیرون زد دراز کشید..
-باز روی جذابم نمیبینی پرو شدی؟ برا من تغییر جا میدی!
دستام رو زیر سرم بردم نگاه خیرهاش اذیتم میکرد مثل نگاه اولش نبود سرد و خشن
گرم بود و استرس آور..
-این نشانه اعتراضه..
بیطاقت نگاهم از سقف گرفتم و به چشمهای براقاش دوختم
-عا یعنی آروم زدمت راضی نبودی
هنوز چشمهایم در تجزیه و تحلیل چشمهایش بود که بالشت زیر سرش رو کشید و تقریبا محکم زد توی صورتم..
-خوب اینم حل شد.
سلام بچهها
بخاطر این روند پارت گذاری نامرتب این روزا عذر خواهم از این به بعد اوکی میشه
این پارت ویرایش میخواست که من از رو حواس پرتی فرستادم برای اینم ببخشید
خیلی باحال بوددختربعدازگندم حالم گرفته شدبااین یکم برگشت سرجاش😂توروخداهرروزپارت بذار
آره خودمم حالم با گندم گرفته شد💔
ع این به بعد هر روزهه
مرسی عزیزم
پارت جدید و فرستادم
فدایی داری ولی وای به حالت من فرداحرص بخورم اصلاتاآخرهفته هرکس منوحرص بده خودم میکشمش
وای عالی بود چقدر هر دوشون خوبن کاش مهران همیشه اینجوری باشه😊
ای کاش🥲
🤣مهران با روی خوش بهتر از مهران با روی ناخوشه
کراشتره😂🤦🏻♀️
امیدوارم مهران نخاد انتقامشو از یامور بگیره
عالی بود عزیزم❤