رمان شوکا

شوکا پارت 14

4.5
(4)

شوکا پارت¹⁴

و آرام به سوی ماشینش قدم برداشت.

ماشین را روشن کرد و داخلش جا گرفت. و استارت زد.

سیگاری در دهنش جا کرد. و با فندک روشنش کرد. و پکی به آن زد‌. و دودش را از دهانش بیرون کرد.

هرگز نمی خواست. سیگاری بشود. اما چاره ای نداشت.

حداقل این دود که از دماغ و دهن بیرون میداد.
بغض درونش را خالی میکرد.

وقتی رسید. به کافی شاپ لوکس و مجللی که در آن با اشکان قرار داشت.
وایساد اما با وارد شدن. کسی در داخل ماشینش و نشستن آن روی صندلی شاگرد نفسش رفت.
اما وقتی چهره اش را دید. شاید از اینکه دختر بود.

کمی آرام شد. اما باز نگران بود.

سیگارش را بین دو انگشت اشاره و وسط گرفت و لب زد:

شوکا: تو کی هستی با اجازه ی کی اومدی. تو ماشین من؟هان؟

صورتش را که چشمانش زیر آن عینک
آفتابی معلوم نبود. را به چشمان شوکا دوخت. و لب زد:

ناشناس: شوکا…تویی؟…شوکا پناهی

سری به نشانه آره تکان می‌دهد. و میگوید:

شوکا: شما؟

سرش را پایین و بعد از مدتی بالا می‌گیرد.
چتری های شرابی رنگش زیر عینک آفتابی اش است.
که در آن شب به نظر شوکا مسخره می آمد.

ناشناس: اگه می خوای از زندگیم بگم…

شوکا با حالت تمسخر آمیزی لب میزند:

شوکا: چه باحال یکی وارد ماشینم میشه.
و میگه می خوام از زندگیم برات بگم.

دختر با تاکید لب میزند:

ناشناس: بزار حرفم رو بزنم. خب…این مربوط به آینده ی توئه

شوکا: بعد چه ربطی به من داره. جوجه؟

دختر فریاد میکشد:

ناشناس: اگه
می خوای. مثل
اون بدبختا گرفتار
نشی. خب گوش کن.
چون اگه من رو بندازی.
بیرون صبح بیدار میشی.میبینی
اون اشکان بی ناموس چطوری بدبختت کرده.

شوکا با تعجب لب میزند:

شوکا: چی میگی؟!

برگشت و به کافه کنار از صندلی شاگرد نگاه کرد.

سمیرا: 19 سالم بود. دختر خان بودم. یه روز یه پسر جوون اومد. خاستگاریم با مادر و برادرش… پدرم اول موافقت نکرد. هر چی باشه. شوهر من باید میشد. خان و جا پای پدرم میزاشت. اما اشکان..هه… فقط یه دانشجوی لیسانس برق بود که نمی فهمید. دویدن و التماس این و اون کردن. و بزرگ بودن. یعنی چی؟

نمی دونم
چطوری بابام
قبول کرد. و قرار
شد. فرداش عروسیمون
رو بگیرن. اما…هه.. یه روز
یه دختری اومد. میدونی بهم
چی گفت؟

گفت اشکان باهام بازی کرد. … دست خودش نیست. نمیتونه با یه زن رابطه داشته باشه.

اشکان مشکل جنسی داره.

خلاصه بگم فرار کردم.

دختر کمی فکر کرد و لب زد:

شوکا: ممنون اما… شاید دوست داشته باشم به این رابطه ادامه بدم. چون بازی کردنش منو یاد عزیزی میندازه. که زیر خروار خروار خاک دفنه

دختر سری تکان می‌دهد. و در را باز می‌کند. که شوکا لب میزند:

شوکا: یه نصیحتی بهت بکنم.

دختر سرش را وارد ماشین می‌کند. و لب میزند:

دختر: چی؟

شوکا: هرگز عاشق نشو

دختر سری به چپ و راست تکان می‌دهد. و دستش را به سمتش میگیرد:

دختر: از آشنایی باهات خوشحال شدم. شوکا من سميرام

شوکا درستش را میگیرد. و لب میزند:

شوکا: امیدوارم یه روزی دوباره ببینمت

سمیرا

دستش را از دست او فاصله داد. و رفت. و در را بست.

لحظه ای دختر سرش را در صندلی فرو کرد. و اشک پی در پی روی گونش چکید.

آرام آرام اشک هایش را پاک کرد. و پیاده شد‌. و ماشین را قفل کرد. و سیگار میان انگشتانش را انداخت. روی زمین و با کفش های ۱۰ سانتی اش له اش کرد. و به کافه رفت.

تمام ذهنش درگیر کرد

اشکان مشکل جنسی دارد.

سمیرا دختر خان

“بفرمایید…الو…الو”

” شما؟”

“نامزدشونم بفرمایید”

” نمیدونم چندمی؟ اما بدون من نامزد سابقشم
خلاصه میگم. پدرم خان بود. بخاطر همین
اومدن برا خواستگاریم البته

اول قبول نکردم. بعدش بابام رو گول زدن. روز عقد رو بهم زدم. میدونی چرا؟

چون یکی اومد و بهم واقعیت رو گفت و از ازدواج با اون دیو هفت سر نجاتم داد. الانم من جات باشم.
وسایلم رو جمع میکنم. میرم خونه بابام خوشگله به اشکان بگو سمیرا دیگه اون دختر بچه نیست.”

” خیلی خری… بچه اگه تلفن رو بلندگو باشه اشکان صداتو میشناسه بعد میره. به گلچهره دروغ میگه. اون شب خبرایی بوده.”

“شوکا: شوکا رو نشناختی میدونستم فقط اطمینان نداشتم. وگرنه همین سمیرا همون روز اول با همین توضیحات اومد. سراغ من”

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

قفل در را باز کرد. که نگاه همه از سرتا پایش کشانده شد.

همچنین نگاه او که با لبخند به لیلی نگاه می‌کرد.
که در آن لباس آبی چقدر زیبا شده بود.

شبنم دستی زد. و لب زد:

شبنم: ماشاالله عروس گلم عین ماه شده.

و بعد با شوکا روبوسی کرد. و در آخر پیشانی دخترک را بوسید.
و دوباره نگایش را به لباس سفید که در تن دختر نشسته بود داد.
و صدای کِل کشیدنش. به دنبال صدای کِل گلچهره آمد.

که صدای باز شدن. در مغازه آمد. و بعد صدای آشنایی که لب زد:

کوروش: سلام بر خانواده ی فروتن

شوکا نگاهی به مَرد کرد. بر خلاف بقیه چهره اش را خیلی زود شناخت. و داد زد.

شوکا: دایــــــــــــی کــــــوروشــــــــــ

و دوان دوان به سوی دایی کوروش دوید. و صورت کوروش را غرق در بوسه کرد.

و او را بغل کرد. طوری که بخاطر ندیدن.
صورتش وقتی نگاه جمعیت به چهره کوروش افتاد.
همه زدن. زیر خنده

شوکا با تعجب نگاهی به صورت دایی انداخت.
که پوفی زد. زیر خنده و این خنده
کوروش برای ناراحتی
از سرخی لپ هاش بخاطر
رژلب شوکا نبود. باعث لبخند شیرینی روی صورت شوکا بعد از مدت ها بود.

که بعد از 22 سال دخترک خندید و آن غم و ناراحتی همیشه را کنار گذاشت.

لیلی به سمتش آمد. و با عشوه لب زد:

لیلی: دایی جون من لوکیشن فرستادم. بعد حالا شوکا عزیز شد.

بعد شوکا خواهرش را بغل کرد. و لوس لب زد:

شوکا: آجی جون.. دلت میاد. کسی منو بغل نکنه.

شبنم: عــــــه… همه غلط میکنن‌. به عروس من بگن. بالا چشمت ابروعه

گلچهره لب میزند:

گلچهره: خانم قبل از اینکه عروس شما بشه. دختر منه

شوکا شکمش قار و قور می‌کند. که لب میزند:

شوکا: شما رو نمیدونم ولی من دارم از گشنگی تلف میشم. نای راه رفتنم ندارم. نظرتون چیه بریم. فست فودی

لیلی بشکنی میزند. و لب میزند:

لیلی: موافقم آجی منم شکمم به قار و قور افتاد.

بعد دم گوشش زمزمه می‌کند:

لیلی: از دعوای مادرشوهر مادرعروس هم راحت میشیم.

شوکا تک خنده ای می‌کند. و هر دو به سوی پرو قدم
بر می‌دارند. که شبنم لب میزند:

شبنم: باشه بچه ها پس زود بیاید. که مدل های دیگه لباس آق داماد هم ببینیم.

هر دو سری تکان می‌دهند. و وارد پرو میشوند. و در را قفل می‌کند.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

mahoora 🖤

اندر دل من درون و بیرون همه او است🖤 اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست🖤
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آیدا 🎀🧸
11 ماه قبل

رمانت خیلی پیچیده ست🤭🤨

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x