یکی بود؛یکی نبود!پارت نه
(سیران)
کتابم و از روی میز برداشتم و کلافه سمت دلی پا تند کردم،صدام و بلند کردم و گفتم:
_صبر کن دلارا چت شد یهو؟
نصفه ی راه سمتم برگشت و با استرس گفت:
-اومده دنبالم،حالا چیکار کنم من؟
لب گزیدم و دستای سردشو تو دستام گرفتم
_به امیرعلی گفتی؟
با چشمای لب با لب اشکش بهم زل زد و با بغض نالید:
-اگه گفته بودم که الان حال و روزم این نبود!
لبمو تو دهنم فرستادم و فکرمو برای پیدا کردن راه حل باز کردم،بعد از چند مین لبخند کج و مضطربی زدم و لب به حرف باز کردم:
_از صبح دنبالته اره؟
لب برچید و نالید:
-آره،که چی؟
نگاهی به اطراف انداختم و آروم زمزمه کردم:
_باید بیای داخل سرویس بهداشتی!
آبرویی بالا داد و گفت:
-دیوونه شدی؟حتما میخوای از تو پنجره فراریم بدی!
دست شو گرفتم و سمت سرویس بهداشتی دانشگاه کشیدمش،بعد از گذشت از سالن تو راه روی سرویس بهداشتی ها رفتم و در کرمی رنگ و باز کردم و هلش دادم داخل.
متعجب،ترسیده و عصبی تشر زد:
-چته؟چرا مثل وحشیا رفتار می کنی؟
بی توجه به حرفاش تند تند و پشت سر هم گفتم:
_لباستو درآر!
اتمام جمله ی من مصادف شد با،باز شدن در یکی از سرویسا!دختره با چشمای گرد به من خیره شده بود و پلک نمی زد،ترسیده از برداشتی که کرده اصلاح کردم:
-مگه نمی خوای ازش خلاص بشی؟
گیج سر تکون داد و لب زد:
_چه ربطی داره سیران؟
پوفی کشیدم و غریدم:
-چقدر سوال میپرسی،اگه میخوای برو تو یکی از دستشویی ها و لباستو با لباس من عوض کن،بعدش با من.
دختره که موضوع رو تا یه جاهایی درک کرده بود از کنارم رد شد و بیرون رفت،دلارا بدونه صبر تو دستشویی رفت و در و پشت سر خودش بست،اینجا من بودم که بازم مثل احمق ها با پای خودم وارد دردسر شدم…
دکمه های مانتوم و یکی یکی باز کردم و با عجله با مانتوی دلارا عوض کردم،یکم تنگ بود ولی باید تحمل میکردم،به خاطر دوستم!
رژ لب صورتی رنگش و از کوله ی قرمز ماتش بیرون کشیدم و محکم رو لبم کشیدم،موهامو مثل دلارا یه طرفه پشت حصار مقنعه فرستادم و در آخر ماسک مشکی رنگ و روی بینیم گذاشتم.
_سیران مطمئنی؟ببین مجبور نیستی بهم کمک کنی واقعا.
لبخند کجی زدم که پشت ماسک مخفی موند،با اطمینان دستشو گرفتم و نجوا کردم:
-آره،مطمئنم،نترس برو و با نامزدت خوش بگذرون کارم که تموم شد زنگ میزنم.
لبخند گرمی زد
_تو بهترینی…
سری تکون دادم و با حس مجهولی سمت خروجی پا تند کردم،به محض خروج از دانشکده نفس عمیقی کشیدم و چشم هامو بین ماشین های گردوندم،با صدای بوق ماشینی از سمت راست سرمو سمت راست چرخوندم و به چهرهٔ غلط انداز و کریهش نگاهی انداختم،ازش متنفر بودم،هم از خودش،هم از برادرش..
آب دهنم قورت دادم و با قدم های لرزون سمتش قدم برداشتم؛هر قدمی که بهش نزدیکتر میشدم،دلم آشوب تر میشد!
با رسیدن به ماشین،در کمک راننده رو باز کردم و با مکث کوتاهی سوار شدم،در رو محکم بهم کوبیدم و بدون هیچ حرفی به جلو چشم دوختم.
طول زیادی نکشید که ماشین به حرکت در اومد و صدای نفرت انگیزش بلند شد.
_می خواستم ازش خداحافظی کنم،نیاز نبود تو رو جلو بفرسته!
پوزخندی زدم و چشمامو سمتش برگردوندم
-حتما خداحافظی توهم مثل خداحافظی برادرته،نه؟
نیشخندی زد و درحالی که دنده رو عوض میکرد گفت:
_من و با علی مقایسه نکن!
تک خنده ای کردم و ماسکم و پایین بینیم فرستادم
-حق داری،شما قابل مقایسه نیستید؛شما تو پستی و بی غیرتی از هم پیشی میگیرید.
تلخ خندید و در حالی که دور،دوربرگرون دور میزد گفت:
_خوبه،بزرگ شدی!خوشم اومد؛مطمئنا علی هم خوشش میاد!
چینی به لبم دادم و با چندشش غریدم:
-مرده شور تو و برادر نامردت.
ابرویی بالا انداخت و سمتم چرخید
_برادر نامردم؟منظورت همون برادریه که با احساساتش بازی کردی؟
با تنفر لباسم و تو مشتم فشردم و تشر زدم:
-من فقط16 سالم بود میفهمی؟اونوقت داداش تو با 28سال سن،تمام ذهن و قلبم و بازی داد،من بچه و خام بودم خودش چی؟
خندید و با حالت مسخره ای گفت:
_اون دوست داشت،ولی خب احمق بود!
پوزخند تلخی زدم و مقنعه مو کمی عقب بردم
-اره،احمق بود که به شاگرد خودش با اختلاف سنیِ 13سال پیشنهاد ازدواج داد!
پشت چراغ قرمز ایستاد و آرنجش و رو پنجره تکیه داد
_قدیما حق گفتن خانم توسلی نژاد،کِرم از خود درختِ…
نگاه مشکی مو به نگاه آبیش گره زدم:
-اون مثل داداش من بود،من به اون گاهی بابا میگفتم.با تمام سادگی های دخترونم آرزو میکردم کاش پدرم بود.ولی اون چی؟هِه!اون منو چی میدید؟ابزاری برای بازی جدید…
اخمی کرد و به ترافیک سرسام آور خیره شد
_من کاری به حماقت های داداشم ندارم سیران خانم،من خواستم از دلارا خداحافظی کنم ولی انکار اون نخواست.
با غیظ تشر زدم
-دلارا عقد کرده،ازش فاصله بگیر فرشاد خان،نزار ترس بهم خوردن زندگیش بیوفته تو دلش،اون دوماهی که باهم بودید حماقت بود،حماقتی از جنس حسادت!
ماشین و به حرکت در آورد و با صدای گرفته ای گفت:
_بهش بگو دیگه منو سر راهش نمیبینه،ایشالا خوشبخت بشه!
واقعا گیج شدم🫤