༻پـــــریـــآ پارت ۴ ༻
🌟Part 4🌟
ب سمت اولین کافی شاپی که به چشم میخورد رفتیم و بسمت میزی که خالی بود رفتیم و نشستیم گارسون بسمتمون اومد، بعد سفارش دادن قهوه و کیک و…..
هرکدوم سرمونو تو گوشیامون گذاشتیم
سفارشاتمونو روی میزمون چیدن تشکری کردیم و مشغول خوردن شدیم.. مشغول خوردن بودیم ک توجهم ب میز بغلی جمع شده بود ک ی پسر فوق العاده مغرور پشت اون میز نشسته بود
وقتی سنگینی نگاهمو احساس کرد روشو بمن کرد و پوزخندی زد مرتیکه ی خر،آدم میرینه یه نگاه به گ*هش میکنه این دیگه…
لا الا حی الله
منم رومو اونور کردم،بعد خوردنمون دستمو بالا بردم تا صورت حساب رو بیارن، بعد از اوردن صورتحساب خواستم حساب کنم ک دیدم ن پولی همراهمه ن کارتی…
ب مهسا نگاه کردم ک با بیخیالی زل زده بود ب ناخونای مانیکور شدش
ب مهسا گفتم من کارتو پولی همرام نیس حساب کن بریم
ب وضوح پریده شدن رنگشو دیدم با تته پته گفت ک چـــــییی
فهمیدم اونم مثله منه ای دل غافل ببین با کیا اومدیم سیزده بدر…
نمیدونستم باید چیکار کنیم
و از ی طرفی نمیدونم چی تو مغزمون میگذشت
بعد کلی فکر کردن …
باهم نقشه ی فرار رو کشیده بودیم اومدیم از جامون بلند بشیم ک همون پسر مغرور با نگاهی شیطونش بمن خیره شده بود درکش نمیکردم که چشه!!
و بعد چند لحظه کوتاه گارسون رو صدا کرد
اومدن گارسون باعث تعجبم شده بود و این باعث شده بود چشمام بطور غریزی گرد بشه..
ی چیزایی در گوش گارسون گفت ک عصبانیت گارسون رو به وضوح نشون میداد میدونستم اتفاقات بدی در انتظارمونه….
الفاتحه