رمان آیدا پارت 16
با خباثت نگاه آخرش را به چشم های ترسیده اش انداخت و از اتاق خارج شد
نمیتوانست واقعیت باشد
مگر شهر هرت بود هر طور دلش خواست رفتار کند
امکان نداشت!
نگاهی به تلفن روی میز انداخت و زیر لب با ترس زمزمه کرد:
-حتما میاین دنبالم
بغض گلویش را گرفته بود با حرص و عصبانیت از اتاق خارج شد و به طرف آشپزخانه راه افتاد
حوصله ی هیچ کاری را نداشت.
زهره مشغول جمع و جور کردن وسیله ها بود و حرکاتش از همیشه تند تر شده بود
آرام گفت:
-چه با عجله،خسته نباشی
زهره نیم نگاهی به صورتش انداخت و گفت:
-باید تا عصر تموم بشه کل کارام
متعجب و کنجکاو گفت:
-عصر چه خبره؟!
-آقا داره از ایران میره و منم دیگه کارم باهاش تموم میشه
سام شوخی نمیکرد؟!
حرفی نزد و تنها به تلفنی که به پدرش کرده بود فکر کرد
شاید از طریق آدرس شماره ی تلفن جایش را پیدا کنند
البته قبل از آنکه خیلی دیر شود!
در سکوت خیره ی زهره شد و ذهنش کاملا مشغول حرف های پدرش بود
اگر واقعا مدرکی از سام گیر بیاورد شاید کارش تمام شود
شاید سام را تا ابد از کثافت کاری هایش باز دارد
پدرش حتما چیزی میدانست و میگفت!
موبایل زهره که روی کابینت آشپزخانه بود عجیب وسوسه اش میکرد زنگ بزند یا حتی پیام دادن هم کارش را حل میکرد.
شاید اگر حرف های پدرش را قبول کند همه چیز زودتر به پایان برسد
گرچه در کنار سام بودن نفرت انگیز ترین و شاید ترسناک ترین تراژدی زندگی اش باشد!
شاید اگر زهره برای کاری از آشپزخانه خارج شود گوشی اش را بردارد!
…..
با حرص و عصبانیت از اداره ی پلیس خارج شد و کنار در روی پله نشست
فکر میکرد شاید شماره ی تلفن راهی باشد برای پیدا شدن دخترکش
اما زهی خیال باطل!
آدرس تلفن برای جایی بود که سالها بود کسی در آن خانه زندگی نمیکرد
او سام را خوب میشناخت و شاید ترسش از همین شناختش بود.
نگاهی به آسمان کرد و زیر لب گفت:
-خدایا کمک کن هرچه سری تر پیداش کنم
نفس عمیقی کشید و از جایش بلند شد
چطور به خانه برگردد!؟
جواب زنش را که مثل مرغ پوست کنده شده را چه بدهد؟
دخترت معلوم نیست در کجایی این شهر است؟
سردرد امانش را بریده بود اما بی توجه به سمت خیابان راه افتاد و برای اولین تاکسی دست تکان داد
همین که سوار شد آدرس خانه را داد اما قبل از آنکه زیاد دور شوند موبایلش روشن شد.
نگاهی به پیامش انداخت و با چشم های گرد شده تند به راننده گفت:
-نگه دار پیاده میشم
نگاه غضبناک راننده هم برایش اهمیتی نداشت
پیاده شد و برای بار دوم پیام را خواند:
“پدر حرفت رو قبول میکنم و تمام تلاشم رو میکنم که کمک کنم تا سام گیر بیافته
فقط لطفا زودتر بیاین دنبالم
جایی که هستم رو به هیچ عنوان نمیشناسم و فقط میدونم خیلی از شهر دوره”
تنها چیزی که برایش اهمیت داشت شماره موبایلی بود که آیدا برایش پیام فرستاده بود
خواست تماس بگیرید اما اگر موبایل دست خودش نباشد تمام زحمت هایش به باد میرود
دوباره وارد اداره شد و بی معطلی به سمت اتاق سرهنگ راه افتاد
بعد از تقه ای به در وارد شد و گفت:
-ی چیز جدید پیدا کردم
سرهنگ که مشخص بود کلافه بود گفت:
-امیدوارم این بار به دردمون بخوره
موبایلش را روی میز گذاشت و پیام را نشانش داد
-تا وقتی که با شماره تماس گرفته نشه نمیتونیم ردیابی کنیم
میدانست!
اگر خودشان هم تماس میگرفتند همه چیز خراب میشد
دو ساعت تمام در اتاقی منتظر تماس به شماره بودند
ساعت ۸ شب را نشان میداد که اولین تماس گرفته شد
با عجله از جایش بلند شد و با دقت به حرف هایش گوش کرد
اما چیزی جز حرف های ساده ی دو زن نبود
تنها سرجایش ایستاد و با اضطراب منتظر حرف های سرهنگ ماند
چند دقیقه ای طول کشید که با صدای بلند رو به چند نفر گفت:
-جاشون رو پیدا کردیم ی تیم آماده کنید وقت نداریم اصلا
نفس آسوده ای کشید و زیر لب گفت:
-خداروشکر
یک ساعت طول کشید تا به مکانی که پیدا کرده بودند برسند
خوشحال بود اما خلوتی حیاط ترس را روانه ی قلبش میکرد
از نرده های در نگاهی به داخل انداخت و گفت:
-چطور شده که نگهبانی نداره اینجا
تنها سعی کرد به افکارش پر و پال ندهد
سربازی در را برایشان باز کرد که با احتیاط وارد خانه شدند
اما همه جا سوت و کور بود
گویا کسی در خانه نبود!
با عصبانیت یک یک اتاق ها را گشتند اما آثاری از آنها نبود
پدرش فریاد زد:
-فقط دستم بهت برسه مرتیکه
باز هم دیر کرده بودند!
……
(منتظر کامنت های تک تک شما هستم.
ویو پارت قبل که پایین بود حداقل کامنت فراموش نکنید ✨)
چقدر خوشحالم که بابای آیدا پیداشون نمیکنه🤣🤣🤦♀️🤦♀️
عالی بود سعید جووونم😘❤️
کم پیدایی😁
ممنون که تایید کردی و خوندی ستی جون🍄🌷
اره بیشتر وقتا یا ظهر میام یا شب 😁
آره والا منم خیلی خوشحالم
پس دوست دارین برنگرده🤣
او چه جالب!🤣
خیلی خوب بود.
سام زرنگ تر از این حرف هاست.
خسته نباشی
ممنون که خوندی مائده جان⭐🌿
بله که هست😁
خسته نبلشی
نباشی
ممنون خواننده جان💐
خستهنباشی عزیزم، چه اوضاع قاراش میشی شده😂 ولی اگه پلیسا فهمیدن شماره تلفن برای خونهایه که سالهه کسی توش زندگی نمیکنه لااقل برن بگردن شاید سرنخی توش بود نباید ساده رد شد
ممنون لیلا جان🌟🌿
اره یکم قاطی پاتی شد😂
دو تا چیز:
زمانی که از اداره بیرون اومد نزدیک عصر بود و چیزی از تلفن پیدا نشده بود
پس ممکنه رفته باشند یا اطلاعات کافی داشته باشن
..
چند سال پیش آیدایی وجود نداشت که سرنخی باشه تو اون خونه
و اینکه سام تلفن رو برای چی واسه اون خونه گرفته؟!
برای همین روزا که اگر کسی پیداش کرد چیزی نباشه
دقت کنید🤣😁
اینم توضیح کامل😁
خسته نباشی صدتا امتیاز دادم بخاطراینکه که آیدابازم پیش سام موند🤣
نمیدونستم انقدر دوست دارین بمونه 🤣
ممنون نازی جون✨🌿
ای باباااا علم غیب داره سام😂
سام از اومدن پلیس ها یا هیچ کس دیگه با خبر نبود😌
ممنون که خوندی نرگس بانو🌷
سلام قلم خوبی دارید ولی خوب میشه اگه توصیفات بیشتر باشن و کمی سیر آرومتر بشه
ممنون که خوندی🌿💐
توضیحات در مورد مکان و شخصیت ها قبلا داده شده و دوباره بخوام تکرار کنم برای خواننده خسته کننده میشه
و اینکه این پارت بیشتر درمورد پیدا کرد دخترشون بود و چیزی نبود که بخوام بیشتر از این توضیح بدم
باید کامل بخونید تا متوجه بشید😌
وای چه جالب بود البته فکر کنم بعداً سرهنگ چون دنبال مدرکه نفوذیش رو بفرسته اونم از طریق زهره چون او که نرفته یا حتی شناسایی کسی که زهره باهاش حرف می زد چقدر پیچیده شد 😄 ولی من رمانت خیلی دوست دارم جذب مخاطب,،،👌👏🌹🌹 امتیاز هم ۲۰۰می دم راستی ی چیز دیگه مثل مرغ سر کنده ،🥰👏👏👏👏👏👏👏
ممنون که خوندی گلی جان🍄⭐
اره اگر زهره با خبر باشه!😁
باور کنید انقدر با عجله نوشتم که اصلا حواسم نبود سر کنده!😞🤦🏻♀️
ستی جون کجایی
بیا تایید کن
همش میترسم بلایی سر آیدا بیارن🥺😥🤕
عالی بود سعیدیییی✨️🥰🤍
چه عجب یکی به فکر آیدا هست😞
ممنون از نگاه قشنگت غزل بانو🍀🌷
عزیزم مثل همیشه عالی .نخوندم شب بخونم نظر میدم 💞🩷🙂
باشه پس منتظر نظراتت هستم🙂
بچهها نمیدونم چیکار کنم به نظرتون رمان بعدیم رو اینجا بذارم یا رماندونی تو دوراهی بدیم🤢
اگر حمایت هات خوب بوده بزار اونجا
من که قصد دارم بعدی رو بزارم اونجا
چون اینجا سه تا رمان گذاشتم 😄
عه نه سعید…همینجا بزار🥺
شما برین من تنها میشممممم
تا اون موقع رمان توام تموم میشه چون حالا حالا ها مونده که رمانم تموم بشه و بتونم برم رماندونی
شاید توام نوشتی و باهم رفتیم 😁
شماره برید من تنها میشم🥺
من که فعلا هستم تا رمان شاه دل و آیدا رو تموم کنم
🥺
بیا باهم گریه کنیم🥺😭
وای من فردا باید برم دانشگاه😭😭😭😂😂😂
دلم خیلی گرفتههههه😭😭😭😭
چرا عزیز دلم نبینم ناراحتیت رو
نمیدونم حس میکنم همه چیم تکراری شده
دلم میخواد پارت بنویسم اما نمیتونم
دست و دلم به نوشتن نمیره
دلم یه انرژی بالا میخواد و چیزی که واقعا حالم باهاش خوب بشه🥺
واسه هممون همینه🥲💔
چرااا
🥲💔
حمایت و ویو خوبه فقط جو صمیمی و گرم اینجا رو نداره
بزار اینجا ما هم راحت بخونیم
نمیدونم فعلا دودلم
همینجا بزار….نرو لیلا…بی من نرو لیلا😂😂😂😂😂
هندیش کردما🤣
اوه کجا مگه قراره برم!میگم رمانو کجا بذارم فعلا به نتیجه نهایی نرسیدم😂
ازنظرم جایی بذارکه میدونی بیشتردیده میشه حالابازم خودت میدونی عزیزم ماکه هرجابری هستیم من که هستم صددرصد
قربونت بشم من🤗 اصلا سومین رمانم رو حس میکنم قشنگتره تازه قلمش رو هم تغییر دارم کلاً محاورهایه خیلی بهتر شده😊
حق با توعه رماندونی از هر نظر خوبه اما خب بازم میگم اینجا بیشتر در مورد رمان و شخصیتها بحث میشه حالا باز باید ببینم چیکار میتونم کنم
اینجا بزار 🤣
کی به سلامتی؟
اوه حالا بیست و شش قسمتش رو نوشتم فعلا نوشدارو تموم شه حالا خیلی مونده😂
😂😂😂
همینجا بزار تروخدا….
الان خوندم عزیزم .
حیلی عالی هم هست باعث میشه هیچ وقت خوندنش برام تکراری نباشه.
و این یه چیز عالی هست…
اما حیفه که این قلم به این خوبی آخرش برای ما هیچ سودی نداشته باشه.
ولی خب این سام خیلی مشکوک می زنه چون هیچ وقت نمیتونم پایان رمان و حدس بزنم .چون ماجراجویی هست .
موفق باشی گلم به امید موفقیت های روزافزون💖
مهسا جان😂🩷تو رمان دونی دیدم
ممنون که خوندی حدیث جان🌷🌿
خوشحالم که دوست داشتی 😌
اره بهتره به سام اعتماد نکنید
ممنون گلی جان همچنین 🥺🍄