رمان آیدا پارت 2
بینی اش را بالا کشید و به طرف چمدانش برگشت اما قبل از اینکه دستش به آن بخورد آن پسر سری خودش را به او رساند و چمدان را به دست گرفت:
_شما خسته شدی بشین من میارم
با کمال میل حرفش را گوش کرد و به طرف ماشین راه افتاد
صندلی جلو ساک دستی و چند خرت و پرت شخصی بود پس بی توجه در عقب را باز کرد و داخل ماشین جا گرفت
نگاهش در آینه به خودش افتاد
دماغش بر اثر سرما حسابی قرمز شده بود و لپ های سفیدش بدتر از آن گل انداخته بود
با ورود پسر به ماشین نگاهش را از اینه گرفت و خیره ی او شد که دستکش هایش را روی صندلی پرت کرد و به راه افتاد
سکوت سنگین ماشین هیچ به دلش نمینشست خودش را جلو کشید و با صدایی آهسته گفت:
_اسمت چیه؟
هر زمان دیگری سکوت را ترجیح میداد ولی حالا دلش میخواست در آن لحظه حرف بزند
قبل از اینکه کلمه ای از دهان او خارج شود گفت:
_من اسمم آیداست
با جمله اش نگاهی در آینه به او انداخت و گفت:
_سام هستم
با لبخند کم رنگی خیره ی جاده بود
لحنش طوری بود که گویا دلش نمیخواهد بیشتر از آن بحث ادامه پیدا کند
آیدا هم بیخیال او خیره ی باران شدیدی شد که تمام شهر را در بر گرفته بود
حواسش بیش ازحد معطوف کوچه و خیابان ها شده بود و وقتی به خودش آمد که احساس کرد زمان زیادی گذشته و هنوز به مقصد نرسیده آند
نگاهی به موبایلش انداخت که ساعت
1:20 دقیقه ی شب را نشان میداد
با صدایی که تعجب از آن به خوبی هیودا بود گفت:
_پس کی میرسیم
با سکوت سام ترس و دلهره بیشتر از قبل در جانش نشست
سکوتی که فضای ماشین را پر کرده بود ترسناک تر از هر چیزی بود!
سوالش را دوباره تکرار کرد اما تنها لبخند های کم رنگ سام بود که از آینه به چشم میخورد
تنها چند دقیقه از سوالش نگذشته بود که احساس کرد از شهر خارج شده اند
حالا فریادش بود که لرزه به جانش می انداخت!
_کدوم گوری میری؟
ولی چرا سام حتی کلمه ای حرف نمیزد!
اولین کاری که به ذهنش رسید پریدن به بیرون بود
اهمیتی نداشت که تمام وسیله هایش در ماشین او جا میماند یا حتی ممکن است زخمی شود
خودش را نزدیک در کرد
اما هر چه تلاش برای باز کردن در کرد بی فایده بود
بالاخره صدای سام به گوشش خورد:
_تلاش نکن قفل کودک فعاله
قفل کودک؟!
چیزی بود که تا کنون حتی اسمش را هم نشنیده بود
احساس میکرد تمام تنش از ترس میلرزد
گویا همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بود!
جیغ و داد هایش هم بی فایده بود با کیف محکم روی سرش کوبید اما تنها برای چند ثانیه کنترلش را از دست داد و دوباره به حالت سابق برگشت
در جاده ای که میراند تک و توک خانه ای به چشم میخورد که کنار هر کدام را درختان سربه فلک کشیده ای پوشانده بود
بی معطلی گوشی اش را از کنار دستش برداشت
تنها کاری که میتوانست انجام دهد خبر دادن به پلیس بود
اما با دیدن انتن موبایلش دنیا روی سرش آوار شد!
امشب چه چیزی در انتظارش بود خدا میداند!
شاید ده دقیقه ای گذشته بود که کناره درب آهنی ایستاد و لحظاتی بعد کسی در را باز کرد
تلاش های آخرش که به التماس کشیده بود هم بی فایده بود
(لطفااا کامنت فراموش نشه🥺🍃)
ستی جان لطفاً اون یکی عکس ها رو هم عوض کن🙏
کردم عشقم
تو دسته بندی هم هستش
ممنون ستی ژون🥺
❤😍
به به ستی جون چه عجب چشمم به جمال اسمت روشن شد
شما کم پیدایی نازی بانو😁❤
چیکارکنم درگیر زندگی ببخشیدا گوهمم
اوه اوه نازی قاطی کرده😂😂😂
باشوهرت دعوا کردی؟؟؟🤣🤣🤣🤣
یعنی امروز توانایی اینو دارم یکیو بکشم🔪🔪🔪🔪🔪….نمیگم توهم نپرس چرا حوصله ندارم بازم دردسر درست بشه دیگه چوب خط اعصابم پر پره
ترس و قشنگ حس کردم تو وجودم …کاش آیدا نمیرفت داخل ماشین سام🥲
ممنون از نظرت حدیت خانم😌
نمیشد دیگه اون وقت شب 🥺🌷
من رو سام کراش زده بودم😑😑😑
تو گفتی خوب کاری کردی😑😑😑
بعد پسره خر از آب داده در میاد ک سعید😂😂😂🤦♀️
عالی بودد❤😍
مگه نمیشه روی آدم بد کراش زد🤣🤣
ممنون که خوندی ستی ژون💐
من فک کردم پسر خوبیه روش کراش زدم😂🤦♀️
خو تو باید میگفتییی😂😂😂🤦♀️🤦♀️
نه دیگه زدی تموم شد رفت
باید تا آخر دوسش داشته باشی🤣
نخوندم پارت یک وقت ندارم الان بخونم مهی جونم
خوندم نظر میدم❤️
باشه تارا گلی منتظر نظراتت میمونم🥺🍃
قلمت آنقدر قشنگه که واقعا استرس رو حس کردم🥺😥
پر قدرت ادامه بده سعیدیییی🥰✨️🤍
ممنون از انرژی های همیشگیت غزلی✨🌿
حتما🥺
بنظرم انتقامی در کاره که دزدینش
هرچیزی امکان داره😁
راستی خیلی عالی بود خسته نباشی
ممنون مائده جون🥺🌸
عالی بود عزیزم دختر بیچاره رو کجا بردن😱
کجااای تو از صبح؟؟؟😂
والا صبح که درگیر زندگی و از اونطرفم رمانمم داشتم تایپ میکردم الانم دارم از عروسی میام😂
واااییی لیلا انقدر دلم عروسی میخوااااد😂😂😂
آره منم عروسی خیلی دوست دارم کلا فضاش بهم انرژی میده
مشخصه حسابی قر دادیااااا😂😂
پی وی هم بهت پیام دادم😁😁😁
نه بابا فامیل زیاد نزدیکمون نبود وسط رقص تانگو بابام میگه بیا بریم خونه😤🤧
😑😑😑
خو چرا اصلا رفتین عروسی؟؟؟😂😂😂
نه خیلی موندیم کیکم سرو شد آخرش رقص تانگو تا وسطاش اومدیم بیرون
ممنون از نگاهت بانو🥺
پارت بعدی متوجه میشید😁
یه جور میگی بانو حس میکنم بانوی اعظم سایتم🤣
بله شما بانوی اعظم سایتی😌
تعظیم..😂
چرا آیدا اینقد بی فکر عمل کرد نصف شب سوار ماشین پسر غریبه شد
ساعت نصفه شب بود
و اینکه هر ماشین دیگه ای هم بود بازم مرد بود خب
به هر حال امیدوارم خوشتون اومده باشه ✨💐
واییییییییی😨😨😨😨😨
🥺🌷🍀
عالی بود
ممنون که خوندی🥺🌷