رمان آیدا پارت 29
با خروج جیمز همان طور که اشک هایش گونه اش را خیس میکرد روی زمین نشست و با بغض خیره ی در شد.
سام توجهی به حال خودش نداشت!
کنارش زانو زد و دستش را روی موهایش کشید:
-بابت همه چیز ازت معذرت میخوام
گویا جمله ی سام تلنگری بود برای از سر گرفتن اشک هایش!
صدایش تمام اتاق را پر کرده بود
سام با دیدن صورتش عذاب وجدان تمام وجودش را در برگرفت
آرام زمزمه کرد:
-پرهام اینجا رو میشناسه نگران نباش میاد دنبالمون
جیمز فقط گوشی را در دستشان دیده بود و نمیدانست تماسی هم گرفته شده
پس باید امیدوار میشد که هرچه زودتر پرهام به سراغشان می آید.
لبخندی که تنها به خاطر اطمینان دادن به آیدا بود روی لبش نشاند و گفت:
-گریه نکن دیگه
لحن مهربانش باعث شد کمی آرام بگیرد
سرش را بالا آورد و خیره ی صورتش شد
اولین چیزی که توجه اش را جلب میکرد همان خونی بود که کنار لب و بینی اش دهن کجی میکرد.
-دستمال کاغذی نداری؟
متعجب نگاهش کرد.
به صورتش اشاره ای کرد و گفت:
-یکم خونی شده
تازه متوجه حرفش شده بود
-ندارم مهم نیست حالا
پشت بند حرفش لبخندی زد و نگاهش را به روبه رو داد.
آستین لباسش را روی دستش کشید و کمی نزدیکتر شد.
تا حواس سام جمع شود با دست کنار لبش را پاک کرد و بعد با احتیاط کنار بینی اش را.
سام تمام مدت خیره اش بود و حتی لحظه ای نگاه از صورتش برنداشت
کارش که تمام شد آستینش را بالاتر کشید و آرام گفت:
-تموم شد
هیچ جوابی نداد.
تنها لبخند زد و از جایش بلند شد
…..
هوا تاریک شده بود و خبری از پرهام نبود
سام خوب میدانست که آمدن پرهام به آنجا کار مشکل سازی خواهد بود اما آیدا که از چیزی خبر نداشت!
بالاخره طاقتش تمام شد و با استرس گفت:
-مطمئنی میاد؟
با اطمینان زمزمه کرد:
-صدرصد
زمان زیادی بود که از جمیز خبری نبود
اما از آنجایی که تمام مدت جلوی پنجره بود خوب میدانست که هنوز داخل خانه است
با چرخیدن کلید در قفل حدسش به واقعیت تبدیل شد و جمیز با سینی کوچک غذا وارد اتاق شد
هر دو تنها چند لقمه ای در خانه صبحانه خورده بودند و از ناهار هم خبری نبود
حالا بعد از ساعت ها با یک سینی کوچک غذا آمده بود؟!
با لحن شادی زمزمه کرد:
-حالتون خوبه بچه ها؟
گویا تمام اتفاقات روز را فراموش کرده بود و شاید هم این طور نشان میداد!
هردو با اخم نگاهش کردند
سینی غذا را روی زمین گذاشت و با چند قدم خودش را به سام رساند
-خوب حالا میخوای بگی چیزایی که دزیدی کجان؟
سام نگاهی به آیدا انداخت و دوباره خیره ی جیمز شد.
-من از چیزی خبر ندارم
پوزخندی زد و به سمت در راه افتاد:
-یادت میاد بالاخره
منتظری حرفی از سویش نماند و اتاق را ترک کرد.
به خاطر آیدا هم که شده میتوانست همه چیز را پس بدهد اما خوب میدانست که بعد از آن جیمز ولشان نمیکند.
آیدا سینی را از روی زمین برداشت و نزدیک سام شد
-بشین بخوریم
دیگر گریه نمیکرد!
-من گرسنه نیستم.
دروغ تا به آن حد!
آیدا لبخند محوی زد و گفت:
-بشین باهام میخوریم
به خاطر اصرار هایش کنارش نشست و قاشق را برداشت.
غذایی که جیمز آورده بود یک نفر را به زور سیر میکرد چه برسد به دونفر که ناهار هم نخورده اند.
یک قاشق برداشت و با اینکه گرسنه بود دیگر نخورد.
آیدا با تعجب نگاهش کرد:
-چرا نمیخوری
-گفتم که گرسنه نیستم
چرا آنقدر مهربان بو؟!
قاشق را برداشت و به سمتش گرفت:
-تا آخرش باهم میخوریم
برای چند ثانیه با تردید نگاهش کرد و در آخر قاشق را از دستش گرفت.
غذا خوردنشان زمان زیادی طول کشید و شاید تنها به خاطر این بود که هردو آرام میخوردند تا دیگری سیر شود!
(کامنت فراموش نشه ✨)
اولیییین
😂🏆
اخییی سام مهربوننن🥲
عالی بود خسته نباشی
🥺👍
ممنون فاطمه جان🌿🌷
سام مهربان میشود😏🤔خبرت خو اگه نمی دزدی دختر بیچاره رو اینجوری نمی شد.بعدش خو دانشمند,کی برای دو تیکه لباس میره تو دهن شیر😒دستت درد نکنه سعید ژونم.😘
دلت از سام خیلی پره ها🤦🏻♀️🥺
خواهش میکنم کاملیا جان🦋
ممنون که مرتب پارت میذاری
خواهش میکنم گلی🍄🌿
بخدا که سام نرمال نیست🤕
یهبار پاچه میگیره یه بار مهربون میشه☹️🤦♀️
ولی این پارت رو خیلی دوس داشتم 🤩
اکلیل شدم باهاش🥺✨️
عالی بود سعیدییییی✨️🥰🤍
این که بیشتر وقتا مهربونه 🥺
خوشحالم که دوست داشتی غزل بانو🌷🎈
عالییی بوددد خسته نباشی💫
ممنون که خوندی گلی جان 🌿🌷
پارت 24 ام از صبح یه سره دارم میخونم😂🤦🏻♀️
سام خیلیییی جیگرههه❤🥲
مشخصه که دوست داره آیدا رو من قشنگ حس میکنمم❤🥺
جدی🥺
در ادامه بیشتر متوجه داستان میشی نیوشا جان 😁
اوهوم🥲
مشتاقم🥰
😁
سام فاقد سبات اخلاقیه😑😂ولی کراشمه😐😂
خسته نباشی اقا سعید👏
🤦🏻♀️😂
ممنون ادا جان🍄🦋
جالب. بود
همینجور برو جلو عالی😍😍😍😍😍😍
ممنون گلی🌿🌷
باشه حتما.
وای که دوست دارم این سام رو خفه کنم 🗡🗡
پسره مودی
سعید جون آیدا رو عقب مونده بودم امروز نشستم همه رو خوندم و فهمیدم عقب موندن از رمان اصلا جالب نیست
بیچاره سام🥺🥺
کار خوبی تانسو جان😂🦋
آخیی دلم براشون ضعف رفت🤤🤒 جیمط اونقدرها هم ترسناک نیستاا😂
ز
ارههه🥺
بترس از آدم به ظاهر مهربون🤣
نویسنده عزیز خسته نباشید مگه سام خلاف کار نبود پس این وسط آیدا هم که پدرش ازش خواسته مدرک براش پیدا کنه وبا پلیس همکاری کنه حالا آیدا نسبت به سامی كه او رو از خانه و خانواده جدا کرده وقاقچی هم هست اخلاقش عوض شده . آخه سام که آینده ای نداره.ببینیم پارتهای بعدی رو
اره همه ی اینایی که میگی درست ولی عاشق شدن که دست خودش نیست!
با اینکه میدونه آینده ای با سام نداره🥺
خسته نباشی ولی کوتاه بود این دفعه❤️
ممنون مائده جان🎈
اره یکم کوتاه تر بود.
عالی ،خدا قوت ،امتیازدادم ،موفق باشید
مچکرم گلی جان🍄🌿
درسته ابن پارت و نخوندم ولی مثل همیشه میدونم عالیهههه
ممنون حدیث بانو🌸🎄
آخیییی دلم برای هر دوشون سوخت چه ناناز شده بودن تو این پارت🥺
خسته نباشی سعیدی ❤️🥺
اره خیلی🥺🥺
ممنون که خوندی تارا جان😁🦋
سلام چرا پارت نمیدی 😞😞😞😞
سلام
الان میخوام بفرستم😁