-
رمان مهرانا
رمان مهرآنا پارت۱۰
صدا از ته چاه و قطعه قطعه می امد ولی میشد فهمیدکه چه میگوید در که باز شد ابروهای مادرش…
بیشتر بخوانید » -
رمان مهرانا
رمان مهرآنا پارت۹
. . . -سلاممم ما رسیدیم هااا صدای مهران بود :کسی خونه نیست؟؟؟؟؟ به در هولی داد و با چهره…
بیشتر بخوانید » -
رمان مهرانا
رمان مهرآنا پارت۸
سرش را چرختند و ماشین ۲۰۶ البالویی را دید سرنشینش زن بود خیلی خوشحال کننده است ماشین که نزدیکش رفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان مهرانا
رمان مهرآنا پارت۷
با یک حرکت از اتاق بیرون پرید بی توجه به ناله های مرد به اتاق پایین رفت و وسایلش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان مهرانا
رمان مهرآنا پارت۶
دختر هم خوشنود از این کار به سرعت در کنارش و بعد در اغوشش جای گرفت :دکتر میخواستم بگم… :به…
بیشتر بخوانید » -
رمان مهرانا
رمان مهرآنا پارت۵
طاقت دیدنش را نداشت بلند شد و ارام سلام کرد جواب سلامش را شنید با لحنی کاملا…
بیشتر بخوانید » -
رمان مهرانا
رمان مهرآنا پارت۴
نزدیک های شب پیامی روی موبایلش دریافت کرد :باعرض سلام و تبریک خدمت دانش اموزان عزیزم به مناسبت قبولی شما…
بیشتر بخوانید » -
رمان مهرانا
رمان مهرآنا پارت۳
همه وارد میشدند یکی پس از دیگری مهرانا جلوی در ایستاده بود و اسامی را وارد میکرد پسر دیگری ان…
بیشتر بخوانید » -
رمان مهرانا
رمان مهرآنا پارت۲
شیشه را پایین داد بوی ادکلن در فضا پیچید مردی متشخص با موهای جو گندمی یک دستش را با تبحر…
بیشتر بخوانید » -
رمان مهرانا
رمان مهرآنا پارت۱
مهرآنا پارت۱ خیره به شانه ی روی میز آرایشی و بی حوصله تر از همیشه یک دفعه ساعتش دوباره زنگ…
بیشتر بخوانید »
